خلوتگاه
[خَلْ وَ] (اِ مرکب) محل انزوا (ناظم الاطباء) : یک شبی مجنون بخلوتگاه ناز با خدای خویشتن می کرد راز (منسوب به مولوی) ز خلوتگاه ربانی وثاقی در سرای دل سعدی || شبستان (ناظم الاطباء) : درون بردندش از در شادمانه بخلوتگاه آن شمع زمانهنظامی || محل آسایش (ناظم الاطباء) : ملک روزی بخلوتگاه بنشست نشاند آن لعبتان را نیز بر دستنظامی خلوت گرای [خَ لْ وَ گَ / گِ] (نف مرکب) مایل بخلوت خلوت گزین : چو دانست کو هست خلوتگرای پیاده به خلوتگهش کرد راینظامی خلوت گزیدن [خَلْ وَ گُ دَ] (مص مرکب) عزلت گزیدن انزواء اختیار کردن منزوی شدن (یادداشت بخط مؤلف).