خلوت رو
[خَلْ وَ رَ / رُو] (نف مرکب)ریاضت کش درویش آنکه طالب خلوت است عبادت را : جز او هر که را دیدم از خسروان ندیدم در او جای خلوت رواننظامی خلوت ساز [خَ لْ وَ] (نف مرکب) آنکه خلوت کند آنکه بخلوت نشیند آنکه نزد نامحرمان نرود : دختر خوبروی خلوت ساز دست خواهندگان چو دید درازنظامی چون شب آمد نه شب که حجلهء ناز پردهء عاشقان خلوت سازنظامی خلوت سرای [خَلْ وَ سَ] (اِ مرکب)خلوتخانه (ناظم الاطباء) : در چارسوی کون و مکان وحشت است خیز خلوتسرای انس جز از لامکان مجوی خاقانی در سور سر رسیده و دیده بچشم سر خلوتسرای قدمت بی چون و بی چرا خاقانی دیده ام خلوتسرای دوست در مهمان سراش تن طفیل و شاهد دل میهمان آورده ام خاقانی ای که خلوتسرای قدر تو را چرخ چون حلقه از برون در است ظهیرالدین فاریابی وآنگه او را بمحرمی بسپرد تا بخلوتسرای دختر بردنظامی حریفان خلوتسرای الست به یک جرعه تا نغمهء صور مستسعدی بحاجب در خلوتسرای خاص بگو فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست حافظ خلوت سرای اوست چون گرمابهء زنان پر قال و قیل و ولوله و پرصدا شدهامیدی رجوع به خلوتخانه شود || نهانخانه مبال (یادداشت بخط مؤلف).