خلافه
[خِ فَ] (ع مص) خلیفه کردن در اهل و مال خود منه: خلف فلاناً علی اهله و ماله خلافه || سپس کسی آمدن منه: خلف زیداً خلافه؛ سپس زید آمد || در جای پدر خود گردیدن بدون غیر منه: خلف مکان ابیه خلافه || خلف از نخست گردیدن میوه منه: خلفت الفاکهه بعضها بعضاً (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد ||) جانشین رب خود شدن در اهل جانشین کرد رب او » خود منه: خلفه ربه فی اهله خلافه (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) معنی عبارت در اینجا میشود ،« جانشین رب خود در اهل خود شد » می باشد که نتیجهء آن « را در اهل خود.