خل
[خَ ل ل] (ع اِ) راه نافذ در ریگ و راه نافذ میان دو ریگ و یا در ریگ متراکم (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ج، اَخُلّ، خِلال || مرد نحیف مختل الجسم || جامهء کهنه (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ||رگی در گردن || رگی در پشت || شتربچهء نر بسال دوم درآمده || مرغ کم پر || آنچه تلخ و شورمزه باشد از گیاه|| شتربچهء از مادر جدا شده (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد ||) بدی (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب ||) لباس پاره الثوب البالی (از النجمه ||) سرکه (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ج، خُلول : داند ترا که تو چه کسی دیگران چه کس آنکس که فرق داند کرد انگبین زخل سوزنی خل؛ سرکه را گویند و سرکه را برومی آنسدن گویند و بسریانی خلا و بزبان سیستانی سگ گویند سرد است در دوم و خشکست در سوم و مخففست اعضای عصبانی را زیان کند و جوهر سرد در او بیشتر است و به این سبب صفرا را قمع کند و اجزای او را از هم جدا گرداند و سیلان خون را منع کند و چون غرغره کنند آماس کام و حنک را که از حرارت بود، سود دهد (از ترجمهء صیدنه) : دست خم چون راح ریحانیت داد خوان جم را خل خرمائی فرستخاقانی خلی نه آخر از خم تاکی مزاج چرخ کآنجا مرا نخست قدم بر سر خم است خاقانی در دوصد من شهد یکوقیه ز خل چون درافکندی و در وی گشت حلمولوی آن زمان شیرین شوی همچون عسل فارغ آیی گر بتو ریزند خلمولوی گرچه می کردم چه میدیدم درین خل ز عکس جرض بنمود انگبینمولوی باز عقلش گفت بگذر زین حول خل دو شابست و دو شابست خلمولوی انگبین گر پای وادارد ز خل اندر آن اسگنجبین آید خللمولوی - امثال: ماله خل و لاخمر؛ نیست مر او را نه خیر و نه شر (منتهی الارب) ما فلان بخل و لاخمر؛ نه خیر در فلان است نه شر (منتهی الارب||) (ص) لاغر کم گوشت (منتهی الارب ||) فربه (منتهی الارب) در این معنی خل از اضداد است.