خطی
و خط « خط » [خَطْ طی] (ص نسبی) منسوب بخط( 1) (ناظم الاطباء) دست نویس مقابل چاپی (|| اِ) نیزه و سنانی است منسوب به لنگرگاهی بوده است به بحرین که نیزهء خوب می ساخته و می فروخته اند و از این حیث معروف بوده است : بدست اندرش برق و زیرش براق که یاردش پیش آمدن وز کجا که نه طعن زوبینش رد کرد کس که نه کژ شدش زخم و خطی خطا غضایری آن پیشرو پیشروان همه عالم چون پیشرو نیزهء خطی که سنانست منوچهری و بجزیرهء خط بیرون آمد کی نیزه های خطی از آنجا آرند (فارسنامهء ابن بلخی) دل دوزد نوک نیزهء خطی جان سوزد حد تیغ روهینامسعودسعد دست تو شمس و خطی تو خط استواست کاقلیم شرک را بتعزا برافکندخاقانی خطی او همچو خط استواء ناگزیر از آسمان ملک بادخاقانی هم از نیزهء خطی سی ارشنظامی و بنیزهء خطی قلم اقلیم نکته دانی (حبیب السیر ||) اسبی که در مسابقهء هشتم آید بقول میدانی و هفتم بقول این کلمه معانی مختلف دارد بشرح زیر: خطی: مقابل چاپی؛ « خط » نصاب (یادداشت بخط مؤلف) ( 1) - برحسب معانی مختلفهء خطی: مقابل لفظی؛ خطی: مقابل سطحی و حجمی.