خطا گفتن
[خَ گُ تَ] (مص مرکب) اشتباه گفتن غلط گفتن اشتباه کردن( 1) : خود به خطا گفتم اگر خواندمت عفو کن از بنده قصور ای صنم سعدی (طیبات) ( 1) - در آنندراج ذیل خطا گفتن آمده است: خطا کردن و زدن و باختن بمعنی خطا رفتن و داشتن و شدن و افتادن لازم آنست و خطا درگذاشتن بمعنی بخشیدن و خطا خوردن بمعنی سهو شدن و خطا دیدن و گرفتن و نهادن و دادن و انداختن، هر کدام معروف: دور فلک جز بتو پس از پدر تو خط وزارت بهرکه داد خطا داد امیرمعزی نگهدار ما را ز راه خطا خطا درگذار و صوابم نما شیخ شیراز ترک خطای آفت جان شد خطاست آنک بر دیده عیب گیرم و بر دل خطا نهم امیرحسن دهلوی تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه اندیشه کند رای صوابت خواجهء شیراز راه باریک و کاسه لب ریز است دم نگهدار تا خطا نخورد باقر کاشی می زد ز ناوک مژه عشاق را چو صید این تیر بر نشانهء دلها خطا نداشت علی خراسانی همچو آن فردی که از وی سهو کاتب حک شود می خورد هرکس خطائی، ما دل خود می خوریم تأثیر در صید وصل ناوک تدبیر غمکشان با این همه ملاحظه آخر خطا فتاد ظهوری جام از کفم خطا شد و دردی کشی گرفت گفتا بنوش تا نکنی در خطا غلط واله هروی خداوندا به اعزاز شهیدانت که در محشر خطای قتل من بر جانب قاتل نیندازی ملا نسبتی چو بینی زد و خورد دلدار را چنین هوش آن طفل نوکار را که هرگز ز طفلی خطائی نزد بجز شیشهء دل بجائی نزد میرزا طاهروحید در تعریف وفاق خطا باختی و تیر اصابت از کمان گمان بر هدف یقین نینداختی (ملا نصیرای همدانی در تعریف اصفهان).