خضم
[خَ] (ع مص)( 1) خائیدن (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد ||) خوردن (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد ||) خائیدن با قصای دندانها || خوردن پری دهان || خاص است بخوردن چیزی تر مانند خیار و جز آن || بریدن( 2) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب ||) بخشیدن (منتهی الارب) (از تاج العروس) یقال: خضم له من ماله این مصدر با لام حرف جر متعدی میشود( 3 ||) تیز دادن (منتهی الارب) یقال: خضم بالاست ( 1) - فعل ثلاثی مجرد آن می باشد ( 3) - در اقرب الموارد « ضرب » می باشد (منتهی الارب) ( 2) - فعل ثلاثی مجرد آن از باب « ضرب » و « سمع » از باب کثیر گاهی از قلیل فرامی رسد یا رفاهت از مشقت حاصل می » : آمده است: قد یبلغ الخضم بالقضم و می گوید: مثلی است بمعنی « آید.