خصمی
[خَ] (حامص) دشمنی (از ناظم الاطباء) : خصمی خود یاری حق کردن استنظامی خصمی کژدم بتر از اژدهاست کاین ز تو پنهان بود آن برملاستنظامی اگر شبی پیرزنی در خانهء بی برگ خفته باشد، دامن تو گیرد و بر تو خصمی کند (از تذکره الاولیای عطار) گفت: با خدای یار باش در خصمی نفس خویش، نه با نفس یار باش در خصمی خدای (تذکره الاولیای عطار) ملک پرسید: که موجب خصمی اینان در حق تو چیست؟ (گلستان سعدی) گر همه خلق بخصمی بدرآیند یکی را چه تفاوت کند آنرا که تو مولا و نصیری سعدی (خواتیم).