خسباندن
[خُ دَ] (مص) خوابانیدن خسبانیدن (یادداشت بخط مؤلف) : بخسبانم ترا من می خورم ناب که من سرمست خوش باشم تو در خواب نظامی بخفت و بخفتن بخسباندشان چو برخاست بر خاک بنشاندشاننظامی چنان خسبان چو آید وقت خوابم که گر ریزد گلم ماند گلابمنظامی نخسبم تا نخسبانم سرت را نیایم تا نیارم دلبرت رانظامی.