خرمن

معنی خرمن
[خَ / خِ مَ] (اِ) کود گندم بود که بعد از آن پاک کنند (نسخه ای از اسدی) قبهء غله و گل و خاک بود (نسخه ای از اسدی) تودهء گندم و جو باشد که از کاه پاک کنند (صحاح الفرس) خوشه های غله را گویند که از بعد از درو کردن توده سازند و هنوز دانه را از کاه جدا نکرده باشند (فرهنگ جهانگیری) تودهء غلهء مالیده و غیر آن با کاه آمیخته (شرفنامهء منیری) تودهء غلهء مالیده و با کاه آمیخته یا تودهء غلهء صاف( 1) (غیاث اللغات) تودهء غله که هنوز آنرا نکوفته و از کاه جدا ننموده باشند (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : که را سوخت خرمن چه خواهد مگر جهان را همه سوخته سربسر ابوشکور بلخی تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار رودکی نسوزد عشق را جز عشق خرمن چنان چون بشکند آهن به آهنرودکی چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی چه بیشی ز یک حرف در دفتری منوچهری خرمن ز مرغ گرسنه خالی کجا بود ما مرغکان گرسنه ایم و تو خرمنی منوچهری بهر باد خرمن نشاید فشانداسدی گر آتش است چونکه از این خرمن هرگز فزون نگشت و نشد کمتر ناصرخسرو نشاید کرد مر هشیاردل را بباد بی خرد بر باد خرمنناصرخسرو این خسان باد عذابند چو نادانان باد ایشان مخر و باد مکن خرمن ناصرخسرو وآنگه که تهی شدی ز فرزندان چون پنبه شوی بکوه بر خرمنناصرخسرو خواهد که خرمن تو بسوزند نیز هر مدبری که سوخته شد خرمنش ناصرخسرو گر بباد تو کنم خرمن خود بر باد نبرد فردا جز باد در انبانمناصرخسرو دعوی ده کننده ولیکن چو بنگری هادوریان کوی و گدایان خرمنندسنائی بیهده خر در خلاب قصهء من رانده ای کافرم گر نفگنم گاو هجا در خرمنتانوری آری چو ترا سوخته باشد خرمن خواهی که بود سوخته هم خرمن من ؟ (از تاریخ سلاجقهء کرمان) هر آنکه آب من از دیده زیر کاه تو دید یقین شناخت که بر باد خرمنی است مرا خاقانی از کشت زار چرخ و زمین کاین دو گاو راست یک جو نیافتم که بخرمن درآورمخاقانی صد ره جهان بباد برانداخت خرمنم صد ره اجل بخاک فروبرد گوهرم خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 313 ) همان سودا گرفته دامنش را همان آتش رسیده خرمنش رانظامی ای زبان هم آتش و هم خرمنی چند این آتش در این خرمن زنی؟ مولوی (مثنوی) تو ز خرمن های ما آن دیده ای که در آن دانه بجان پیچیده ای مولوی (مثنوی) صاحب خرمن همی گوید که هی ای ز کوری پیش تو معدوم شی مولوی (مثنوی) گر مرا باران کند خرمن دهم ور مرا ناوک کند در تن جهم مولوی (مثنوی) خداوند خرمن زیان می کند که بر خوشه چین سر گران می کند سعدی (بوستان) هرکه مزروع خود بخورد بخوید وقت خرمنْش خوشه باید چید سعدی (گلستان) گنج خواهی در طلب رنجی ببر خرمنی می بایدت تخمی بکارسعدی چو خرمن برگرفتی گاو مفروش نه دون همت کند نعمت فراموشسعدی از چنین خرمن این چنین خوشهاوحدی هادی؛ گاوی که در مرکز خرمن بندند او را وقت خرمن کوبی درو؛ بر باد کرد خرمن را (منتهی الارب) -امثال: آتش بدو دست خویش در خرمن خویش من خود زده ام چه نالم از دشمن خویش؟ نظیر: خود کرده را چاره نیست خرمن سوخته را از برق چه هراس؟ نظیر: نیست از برق حذر مزرعهء سوخته را صائب نظیر: پابرهنه از آب نمی ترسد سوخته خرمن همه را سوخته خرمن خواهد، نظیر : خواهد که خرمن تو بسوزند نیز هر مدبری که سوخته شد خرمنش ناصرخسرو در خرمن کائنات کردم چو نگاه یک دانه محبت است باقی همه کاه کار هر بز نیست خرمن کوفتن گاو نر میخواهد و مرد کهن - آتش در خرمن زدن؛ نیست و نابود کردن تباه کردن : ای زبان هم آتش و هم خرمنی چند این آتش در این خرمن زنی؟ مولوی (مثنوی) - خرمن گدا؛ تودهء غله که خوشه چینان جمع کرده اند (از ناظم الاطباء) - سر خرمن؛ وقت خرمن موقع خرمن هنگام خرمن : آن نبینی که بر سر خرمن دانه بر زیر و کاه بر زبر است؟خاقانی - سوخته خرمن؛ آنکه خرمن او سوخته است کنایه از سرمایه رفته خرمن سوخته دلسوخته : بر بستر هجرانت ببینند و نپرسندم کس سوخته خرمن را گوید به چه غمگینی؟ سعدی (طیبات) هر کجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست سعدی (دیوان چ مصفا ص 685 ) عیبش مکنید هوشمندان گر سوخته خرمنی بزاردسعدی (ترجیعات) سوخته خرمن همه را سوخته خرمن خواهد (قره العیون) - مترس سر خرمن؛ سر چهارپایی که بر روی چوبی گذارند و در خرمنها نصب کنند تا پرندگان بترسند و از خرمن دانه برنچینند - وعدهء سر خرمن؛ وعده های توخالی وعده هایی که وفا نمیشود || تودهء هر چیز را نامند (فرهنگ جهانگیری) مطلق توده (غیاث اللغات) هر توده چون خرمن گل خرمن آتش (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) تل از هر چیز (یادداشت بخط مؤلف) : دو جوی روان در دهانش ز خلم دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم شهید بلخی دل پیل تیغش همی چاک زد ز خون خرمن لاله بر خاک زدفردوسی چون برون آیم از این باغ مرا باشد مجلس خواجه و از گل بزده خرمنفرخی زلف تو از مشک ناب چنبرچنبر روی تو از لاله برگ خرمن خرمنفرخی سندس رومی در نارونان پوشانند خرمن مینا بر بیدبنان افشانندمنوچهری زده یاقوت رمانی بصحراها بخرمنها فشانده مشک خرخیزی ببستانها بزنبرها منوچهری باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه خرمن درّ و عقیق بر همه روی زمین منوچهری بینی آن قامت چون سرو خرامان در خواب که کند خرمن گل دست طبیعت بر سیم ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 490 ) بتل زرّ و در ریخته زیر گام بخرمن برافروخته عود خاماسدی بخرمن فروریخت مهراج زر بخروار دیبا و درّ و گهراسدی خرمن ایام من با داغ اوست او به آتش قصد خرمن می کندخاقانی نعل آن نقره خنگ او از برق بر جهان خرمن زر افشانده ستخاقانی پیمود نیارم بنفس خرمن اندوه با داغ تو پیمانه ز خرمن چه نویسد؟ خاقانی گر من از خرمن عمرم شده بر باد چو کاه جای شکر است که چون دانه بجایید همه خاقانی (دیوان چ سجادی ص 409 ) یک دسته گل دماغ پرور از خرمن صد گیاه بهترنظامی حامله؛ زنبیل که بدان انگور کشند بسوی خرمن (منتهی الارب ||) هاله داره شادروان (السامی فی الاسامی) شایورد حلقهء نور بر گرد ماه شادورد (یادداشت بخط مؤلف) : وز پرده چو سر برون زند گویی چون ماه بر آسمان زند خرمن عسجدی همچنانک خرمن و گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان آید (التفهیم بیرونی) چو زین درگه نشیند گرد بر من زند بختم بگرد ماه خرمن(ویس و رامین) تا تیر گشاید شهاب سوزان تا ماه ز خرمن حصار داردمسعودسعد اگر در روستا باشی عجب نیست که جرم ماه در خرمن بیفزودخاقانی ای کرده گرد ماه ز شب خرمن گریان ز حسرت تو چو باران من آری دلیل قوت باران است آنجا که گرد ماه بود خرمن ظهیر فاریابی - خرمن ماه؛ هالهء ماه : کنیزان و غلامان گرد خرگاه ثریاوار گرد خرمن ماهنظامی چه ناله ها که رسید از دلم بخرمن ماه چو یاد عارض آن ماه خرگهی آوردحافظ - خرمن مه؛ هالهء ماه : خوی برخ چون گل و نسرین شده خرمن مه خوشهء پروین شدهنظامی فتنهء آن ماه قصب دوخته خرمن مه را چو قصب سوختهنظامی آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق خرمن مه به جوی خوشهء پروین بدو جو حافظ || حلقهء نور بر گرد سر پیامبران و امامان (یادداشت بخط مؤلف ||) اکلیل نور (یادداشت بخط مؤلف ||) خط عذار خوبان (از ناظم الاطباء) ( 1) - صاحب غیاث انبار خوشه و درخت غله که هنوزش از پای گاوان مالیده و « خاء » آورده و میگوید خرمن بفتح « خاء » این معنی را برای خرمن بکسر بفتح بمعنی توده از عالم خرمگس و خرپشته که « خر » شکسته نباشد در آنندراج آمده: بعضی گویند در اصل خرامن بوده مرکب از بکسر خوانده اند « من » با لفظ « خر » از جهت اتصال لفظ.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.