خردمندی
[خِ رَ مَ] (حامص مرکب)رزانت (زمخشری) حَصافه (دهار) زیرکی عقل هوش حکمت هوشیاری هوشمندی بصیرت (ناظم الاطباء) فرزانگی لُبّ نُهْیه، بخردی (یادداشت بخط مؤلف) : بنزدیک او شرم و آهستگی است خردمندی و رای و شایستگی است فردوسی کنون از خردمندی اردشیر سخن بشنو و یک بیک یاد گیرفردوسی ز خشنودی ایزد اندیشه کن خردمندی و راستی پیشه کنفردوسی ز پیروزی شاه و مردانگی خردمندی و شرم و فرزانگیفردوسی سیاوش از آن کار بد بیگناه خردمندی وی بدانست شاهفردوسی چو خواهی که نامت بماند بجای پسر را خرمندی آموز و رای سعدی (بوستان) با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست صورتی هرگز ندیدم کین همه معنی در اوست سعدی بوالعجبی های خیالت ببست چشم خردمندی و فرزانگی سعدی (طیبات).