خربز
[جَ بُ] (اِ) مخفف خربزه است( 1) و آن میوه ای است معروف( 2) (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ||) هندوانه و معرب آن را دابوقه خوانند (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء ||) گیاهی نیز هست مانند اشنان (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) رجوع به خربزه در این لغت نامه شود خامی سوی پالیزجان آید که تا خربز خورد دیدی تو خود یا دیده ای کاندر جهان خربز خورد اساس فقه اللغهء ایرانی » ،xarbec و در بندهش ،xarbuc مولوی ( 1) - در حاشیهء چ معین بر برهان قاطع آمده است: در پهلوی نوعی بز ،xarbuz در ارمنی ،« اساس فقه اللغهء ایرانی 1:2 ص 194 "» ،xarbuz "Eselziege و نیز در پهلوی « 1:2 ص 73 Henning, Alist of) بمعنی نوعی بز آمده xrbwz است رجوع شود به هوبشمان 213 در اوراق مانوی (بپهلوی) هم معرب آن خِربِز + « البیان و التبیین جاحظ ج 1 ص 32 ) « الخربز » و یسمون الفرس البطیخ - (MPBSOAS, IX l, p 89) (2 رجوع به خربزه شود « لکلرک 2 ص 25 » ( فرانسوی )melon.