خراس
[خَ] (اِ مرکب) آسیای بزرگی را گویند که آنرا با چارپا گردانند نه با آب (از برهان قاطع)( 1) (از ناظم الاطباء) آسیای بزرگ که به خر و ستورش گردانند (از شرفنامهء منیری) آسیای بزرگ و اس که با خر گردانند (از آنندراج) نوعی از آسیا که خر یا گاو می گرداند و جواز روغنگران که بدان از کنجد و غیره روغن گیرند (از غیاث اللغات) خانه ای که در او بچهارپایان چیزی بسنگ آس کنند و آن سنگ را گروهی سنگ خراس گویند (یادداشت بخط مؤلف) : خراس و آخر و خنبه ببردند نبود از چنگشان بس چیز پنهان کسائی مروزی وانگهی پیداست چون زو فایده جمله تراست کاین خراس از بهر تو گردد چنین بی حد و مر ناصرخسرو نگه کنید که در دست این و آن چو خراس بچند گونه بدیدید بر خراسان را ناصرخسرو به خراسی کشید هر یک شان که سزاوارتر ز خر بخراسناصرخسرو خویشتن بینی از نهاد و قیاس گرد خود گشته همچو گاو خراسسنائی اعتماد تو در همه احوال بر خدا به که بر خراس و جوالسنائی آنکه از ملکش خراسی دیده باشی پیش نه گر روی بر بام این سقف بدین پهناوریانوری ماییم در این گنبد دیرینه اساس جویندهء رخنه ای چو مور اندر طاس آگاه نه از منزل امید و هراس سرگشته و چشم بسته چون گاو خراس انوری ری خراس است و خراسان شده ایوان ارم در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند خاقانی فرضهء عسقلان و نیل از شط مفلحان دگر هست خراسی پارگین از سمت مزوری خاقانی آسیمه سر چو گاو خراسم که چشم بند نگذاردم که چشم بروغن درآورمخاقانی کعبه روغنخانه دان و روز و شب گاو خراس گاو پیسه گرد روغنخانه گردان آمده خاقانی فوجی مردم که با او مانده بودند چون گاو خراس گرد خویش می آمد و سرگردان تردد می کرد (ترجمهء تاریخ یمینی) چو گاوی در خراس افکنده پویان همه ره دانه ریز و دانه جویاننظامی هفت سالم درین خراس افکند در دو پایم کلید و داس افکندنظامی بکوفه درآمد خراسی دید که اشتر را بسته بود، گفت: این اشتر را روزی چند کرا دهید گفتند: دو درم شیخ گفت: اشتر را بگشایید و مرا دربندید و تا نماز شام یکی درم دهید اشتر را بگشادند و شیخ را در خراس بستند (تذکره الاولیاء عطار) خراسی دید روزی دیر خسته که می گردند و اشتر چشم بسته عطار (اسرارنامه) مانم به چشم بسته به گاو خراس لیک هستم ز آب دیده چو خر مانده در خلاب کمال الدین اسماعیل آفتاب و ماه دو گاو خراس گرد می گردند و میدارند پاسمولوی آن خراسی می دود قصدش خلاص تا بیابد از خشب یکدم مناص مولوی (مثنوی) پیش شهر عقل کلی این حواس چون خران چشم بسته در خراس مولوی (مثنوی) چرخ است خراس آسیارو چه کهنه چه نو در آسیا جودهلوی || آسمان نه فلک : ای خداوند این کبودخراس بر تو از بنده صدهزار سپاسناصرخسرو بخواه جام که سر چرب کرد خصم ترا بشیشهء تهی این آبگینه رنگ خراس سیدحسن غزنوی ز نه خراس برون شو به کوی هشت صفت که هست حاصل این هشت، هشت باغ بقاخاقانی چه باید درین هفت چشمه خراس ز بهر جوی چند بردن سپاسنظامی - خراس خراب؛ کنایه از آسمان (ناظم الاطباء) : یک خروش خروس صبح کرم زین خراس خراب نشنیدمخاقانی بمقطع خرد و مقطع نفس که در او خلاص جان خواص است از این خراس خراب خاقانی - خراس خسیسان؛ کنایه از آسمان (ناظم الاطباء) : مرادبخشا در تو گریزم از اخلاص کزین خراس خسیسان دهی خلاص مرا خاقانی ( 1) - در حاشیه برهان قاطع آمده است: این کلمه از: خر، بزرگ + آس (ه م) لغتاً آسی که به آخر گردانند.