خراباتی
[خَ] (ص نسبی) کسی که در خرابات و می خانه تردد کند و اهل خرابات باشد (از ناظم الاطباء) : خراباتیان را صلایی زنمنظامی چون خراباتی نباشد زاهدی کش به شب از درد آید شاهدیسعدی گمان بردم که طفلانند ز پیری من سخن گفتم مرا پیری خراباتی جوابی داد مردانهسعدی من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست بیشتر زین چه حکایت بکند غمازمسعدی من خراباتیم و باده پرست در خرابات مغان بیخود و مست همام تبریزی خراباتی شدن از خود جدایی است خودی کفر است اگر خود پارسایی است شبستری.