خدمتگر
[خِ مَ گَ] (اِ مرکب) خدمت کننده خدمتکار (ناظم الاطباء) زوار (فرهنگ اسدی) خدمتکار ج، خدمتگران : سپهبدی که چو خدمتگران به درگه اوست جمال ملک در آن طلعت جهان آرای فرخی از زائر و از سائل و خدمتگر و مداح هر روز بدان درگه چندین نفر آیدفرخی آنکه بر درگاه او خدمتگرانند از ملوک هر یکی اندر دیار ( 1) خویش روی صد تبار فرخی بخشش پیوسته را شمار نگیری خدمت خدمتگران همی بشماریفرخی بل ملک او شد خاک و زر فرزند او خدمتگرش ندهد جز او را بوی خوش کافور و مشک و عنبرش ناصرخسرو ششم خانه را کرده بهرام جای چو خدمتگران گشته خدمت نماینظامی وآن چنگ گردون وش سرش ده ماه نو خدمتگرش ساعات روز و شب درش مطرب مهیا داشته خاقانی ( 1) - ن ل: تبار.