خداوندی
[خُ وَ] (حامص) ریاست آقائی (ناظم الاطباء) مهتری مولائی سیادت خواجگی شاهی بزرگی بزرگواری سروری : از فضل خداوند و خداوندی سلطان امروز من از دی به و امسال من از پار فرخی ای ملک مسعودبن محمود کاحرار زمان بر خداوندی و شاهی تو دارند اتفاق منوچهری حشمت مجلس عالی بزرگ است زهی که نداشتیم بدان مجلس بزرگ چیزی نبشتن بخواجه نبشتیم تا این کار را بخداوندی تمام کند (تاریخ بیهقی) نگریست و گفت: من هرگز حق خداوندی این پادشاه فراموش نکنم (تاریخ بیهقی) خداوندی و خوبی و جوانی تن آسانی و ناز و کامرانی چو چیزی زآنچه داری بیش خواهی ز بیشی خواستن یابی تباهی (ویس و رامین) خداوندی همی بایدت و خدمت کرد نتوانی گرش خدمت کنی بدهد خداوندت خداوندی ناصرخسرو بجز او را بخداوندی تعیین نکندسوزنی قدم برداشتی و رنجه بودی کرم کردی خداوندی نمودینظامی مطرب عشق این زند وقت سماع بندگی بند و خداوندی صداعمولوی خداوندی بجای بندگان کرد خداوندا ز آفاتش نگهدارحافظ (|| حامص) ربوبیت الهیت : نبینی که بر آسمان و زمین مر او را خداوندی و مهتریستناصرخسرو کشمکش هرچه در او زندگی است پیش خداوندی او بندگی استنظامی مرا چه بندگی از دست و پای برخیزد مگر امید بخشایش خداوندی سعدی (طیبات) ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که بجا آوردسعدی (|| ص نسبی) منسوب بخداوند منسوب به خواجه منسوب بشاه : در دولت خداوندی همگنان را راضی کردم، مگر حسود را که راضی نمیشود؛ الا بزوال نعمت من و اقبال دولت خداوندی (گلستان سعدی) گر التفات خداوندیش بیاراید نگارخانهء چینی و نقش ارتنگیست سعدی.