خدا

معنی خدا
برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) در حاشیهء برهان قاطع در وجه ) « الله » و « اله » [خُ] (اِخ) نام ذات باری تعالی است همچو « هوبشمان ص 54 ح » xvadai پازند ، xvatadh پهلوی اشکانی ، xvatay اشتقاق این کلمه چنین آمده است: پهلوی متأخر مشتق دانسته اند و نولدکه بحق در این وجه اشتقاق ،hudhaya) xvadhaya ) بعضی این کلمه را از اوستایی « مسینا 139:2 » svatas اقرب است و آنهم با سانسکریت xwatadha یا xwataya شک کرده، چون خدای فارسی و خواتای پهلوی بکلمهء از خود آغازکرده) رابطه دارد برای اطلاع از عقاید مختلف رجوع شود به )svatas + adi از خود زنده) یا سانسکریت )+ ayu بارتولمه 1862 ، اساس اشتقاق فارسی 471 ، هوبشمان 471 ، تتبعات ایرانی، دارمستتر 1 ص 7، یشتها 1:42 ، خرده اوستا 255 ، کردی در پهلوی و xuda گیلکی ،« گریرسن 84 »xudai زباکی ،xuda اشکاشمی ،« اساس فقه اللغهء ایرانی 1:2 ص 285 »xvade خدا در زبان فارسی بمعنی الله گرفته شده رجوع شود به « شاهنامه » یعنی ،« خواتای نامک » پازند خواتای بمعنی شاه آمده و خداوند (حاشیهء برهان قاطع چ معین) چون لفظ خدا مطلق باشد بر غیر ذات باری تعالی اطلاق نکنند، مگر در صورتی که بچیزی که « آ» مضاف شود، چون: کدخدای و ده خدا گفته اند که خدا بمعنی خودآینده است چه مرکب است از کلمهء خود و کلمهء صیغهء امر است از آمدن و ظاهر است که امر به ترکیب اسم معنی اسم فاعل پیدا می کند و چون حق تعالی بظهور خود بدیگری شیخ » محتاج نیست، لهذا به این صفت خواندند (از غیاث اللغات) پارسیان اطلاق این لفظ تنها بر خداوند تعالی کنند بندگی می فرمودند که اکثر محل در اصل وضع فارسی دال معجمه بوده است که ایدون بدال مهمله می خوانند، مگر لفظ خدا که « واحدی بغیر نام خداوند جل جلاله روا نیست و خدمت امیر شهاب الدین حکیم بدال مهمله می خواندند فاما چون مرکب مستعمل باشد مانند خانهء خدا، کدخدا، دولت خدا، آن هنگام اطلاق آن بر غیر خدا هم کنند و معنی آن خداوند و خداوند خانه و خداوند دولت می گویند و در قاموس کتاب مقدس آمده است: خدا یعنی، از « رام » و بهندی خدا را « یهوه » بود (شرفنامهء منیری) نزد یهودیان خود بوجودآمده و آن اسم خالق و جمیع موجودات و حاکم کل کاینات می باشد و او روحی است بی انتها و ازلی و در وجود و حکمت و قدرت و عدالت و کرامت بی تغییر و تبدیل و به انواع مختلفه و طرق متنوعه خود را در موجودات ظاهر می سازد اما صفات خدایی دلالت می نماید بر این که از جمیع ممکنات کاملتر می باشد، زیرا قدوس است و لایفنی و همه جا حاضر و قادر کل و بی تبدیل و عادل و رحیم و کلیم و محب می باشد : سوی آسمان کردش آن مرد روی بگفت ای خدا این تن من بشوی از این اژغها پاک کن مر مرا همه آفرین ز آفرینش تراابوشکور بلخی خدا را نستودم که کردگار من است زبانم از غزل و مدح بندگانش بودرودکی بنام خدای جهان آفرین نمانم ز گردان یکی بر زمینفردوسی تا دستگیر خلق بود خواجه لامحال او را بود خدا و خداوند دستگیرمنوچهری این است نبشتهء امیرالمؤمنین و گفتگوی او با تو که نیکو گرداند خدا برخورداری ما را بتو (تاریخ بیهقی ص 314 ) پدر خواست و خدا نخواست (تاریخ بیهقی) چون تو خدای خر شدی از قوت خرد پس در تو عقل عقل خدایست قول راست ناصرخسرو معین و یار تو بادا خدای عزوجل به از خدای که یار و معین تواند بود ابوالفرج رونی و بمثل پیرزنان در است که چون کار ساخته نیاید، گویند: بر خدایمان هیچ وام نماند (از اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابوسعید) هم از دوست آزرده ام هم ز دشمن پس از هر دو تن در خدا می گریزمخاقانی جانا بخدا توان رسیدن زلف تو اگر کمند گرددخاقانی ای دل خاقانی از گذشته مکن یاد کآنچه بسر آمد ز قضای خدا بودخاقانی نه افضلم تو خوانده ای ببزم خود نشانده ای کنون ز پیش رانده ای تو دانی و خدای تو خاقانی جز خودی زاهد چیست بگو تو که از پیش خدا آمده ایخاقانی تو نزادی و دیگران زادند تو خدایی و دیگران بادندنظامی شه شنیدم که داشت دستوری ناخداترسی از خدادورینظامی در ادبیات مذهبی فارسی اسماء و ترکیبات زیر برای خدا آمده است که پاره ای از آنها اصل وصفی داشته و کم کم بجای موصوف نشسته اند البته هر یک از آنها بجای خود در این لغت نامه می آیند و اینک فهرست آنها( 1): آخر، آفریدگار، آفریننده، احد، احسب الحاسبین، اَحسَ نُالخالِقین، اَحکَمُالحاکِمین، ارحم الرّاحِمین، اَسرَعُالحاسِبین، اَعظَم، اَکبَر، اَکرَمُالَاکرَمین، اِله، اَلله، اِلهُالعالَمین، اَمین، اَوّاب، اَوَّل، ایزد متعال، بارّ، باراِله، بارپروردگار، باری، باری تَعالی، باسِط، باسِط الیَدَینِ بِالعَطیَّه، باطِن، باعِث، باقی، بخشنده، بخشندهء بی منت، بَدیع، بدیع السَّماوات، بِرّ، بَصیر : یکی قدیر بر از قدرت مقدر خویش یکی بصیر بر از دانش اولوالابصار ناصرخسرو بَعید، بنده نواز، پاک داد، پروردگار، پیروزگر، توّاب، توانا، جاعِل النّورِ و الظُّلَمات، جامِع، جان آفرین، جَبّار : چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ که قادر است و حکیم است و عالم و جبار ناصرخسرو جَلیل، جَمیل، جَمیلُالسِّتر، جهان آرا، جهان آفرین، جهان بان، جهان دار، جهان داور، جَواد، چارهء بیچارگان، چاره ساز، حافظ، حبیب، حَسَ نُالتّجاوُز، حسیب، حَضرَت، حَضرَتِ اَحَدیّت، حَضرَتِ باری، حَضرَتِ باری تَعالی، حَضرَت بیچون، حَضرَتِ رَبُّالْعِزّه، حَضرَتِ عِزَّت، حَضرَتِ کِبریائی، حفیظ، حَقّ، حَکَم، حَکیم : بدین افعال منطق فاعلی گشت حکیم و عادل و قادر مقررناصرخسرو چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ که قادر است و حکیم است و عالم و جبار ناصرخسرو حَکیمِ عَلَی الاِْطلاق، حَلّالِ مُشکِلات، حَلیم، حَمید، حَنّان، حَیّ : مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی همه بلفظ برآویخته ست از او بیزار ناصرخسرو حَیِّ لایَموت، خافِض، خالِق، خالِقُاْلبَرایا، خالِقِ بیچون : بشکر بود بسی سال تا خلاصی یافت به امر خالق بیچون و واحد اکبرناصرخسرو خَ بیر، خَفیُالاِْحسان، خَلا ق، خَلاّقِ عالَمِ، خَیرُالْحاسِبین، خَیرُالرّازِقین، خَیرُالْماکِرین، دائم، دائِم الْفَضل، دادآفرید، دادآور، دادگر، دادار، دارا، دارای جهان، دارنده، دافِع، دَلیلُالْمُتَحَیِّرین، دَیّار، دَیّان، دَیانُالدَّین، داور، ذاریِ، ذُوالاِْکرام، ذُوالاِْنعام، ذَوالْجَلال، ذُوالْجَلال وَ الاِْکرام، ذوالحول، ذُوالطَّول، ذُوالعرش، ذُوالْعرش الْمَجید، ذُوالْعِزّ، ذُوالْفَضل العَظیم، لارباب، هه ذُوالْقُوّهِالْمَتین، ذُوالْمَجد، ذُوالْمَعارِج، ذُوالْمَنّ، ذُوالْمِنَن، ذُواِنتِقامِ، رائی، راحِم، رازِق، رافِع، رافِع الدَّرَجات، رَؤف، رَبُّا رَبُّالْعالَمین، رَبُّالْعِباد، رَبُّالعِزّه، رَبِّ جَلیل، رَبِّ عِباد، رَحمن، رَحیم، رَزّاق، رشید، رَفیعُالدَّرجات، رَقیب، روزی رسان، رهنما، زه، ساتِر، سامِع، سبب ساز، سُبحان، حضرت سبحان، سُبُّوح، سَتّارُالعُیُوب، سَریعُالْحِساب، سَرمَدی، سَلام، سَیِّد، شافی، شاکِر، شَدیدُالعِقاب، شَدیدُالقُوی، شَ کور، شَ هید، شیذَر، شیذیر، صابِر، صادِق، صادِقُالوَعد، صانِع : مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی همه بلفظ برآویخته ست از او بیزار ناصرخسرو صَبور، صَمَد، صورت آفرین، ضارّ، طاهِر، ظاهِر، عادِل : بدین افعال منطق فاعلی گشت حکیم و عادل و قادر مقررناصرخسرو عالِم : چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ که قادر است و حکیم است و عالم و جبار ناصرخسرو لاسرار، عالِمُ السِّرِّ وَالْخَفیات، عالِمُ الغَیْبِ وَ الشَّهادَه، عالی، عَدل، عَزیز، عَطوف، عَظیم، عَفُو، عَلّامُالْغُیوب، عَلیم : بنالم بتو ای هه عالِمُا علیم قدیر ز اهل خراسان صغیر و کبیرناصرخسرو علیم بِذاتِالصُّدور، عِلّهُالعِلَل، عَلی، عَلَیّالَاعلی، عَمید، غافِر، غافِرُالذَّنب، غَفّار، غَفّارالذُّنوب، غَفور، غَنیّ : ندانست در بارگاه غنی که بیچارگی به ز کبر و منی سعدی (بوستان) غَوث، غیاثُالمُستَغیثین، غیب دان، فاتِقُ الْحَبِّ و النَّوی، فاتح، فاطِرُالسَّماوات، فاطِرُ السَّماوات و الاْرض، فالِق، فالق الاصباح، فتاح، فَرد، فَعّالِ لِما یَشاء، فلک گردان، فَیّاض، قابِض، قابِلُالتَّوب، قادِر : بدین افعال منطق فاعلی گشت حکیم و عادل و قادر مقررناصرخسرو چنین که کرد تواند مگر لارزاق، قاضی، قاضِ ی الْحاجات، قاهِر، قُدّوس، قَدیر : هه خدای بزرگ که قادر است و حکیم است و عالم و جبار ناصرخسرو قاسِمُا بنالم بتو ای علیم قدیر ز اهل خراسان صغیر و کبیرناصرخسرو یکی قدیر بر از قدرت مقدر خویش یکی بصیر بر از دانش اولوالابصار ناصرخسرو قَدیم، قدیمُالاِْحسان، قدیم تَعالی، قَریب، قَویم، قَویّ، قَهّار، قَیّام، قَیِّم، قیُّوم، کارساز، کاشِف، کافی، کافی المُهِمّات، کَ بیر، کردگار، کَریم : هنوز ار سر صلح داری چه بیم در عذرخواهان نبندد کریم سعدی (بوستان) کَفیّ، گروگر، گروگو، گیتی آرای، گیهان خدا، گیهان خدیو، لَطیف : لطیفی که آوردت از نیست هست عجب گر بیفتی نگیردت دست(بوستان) لَطیفُ بِالْعِباد، مالِکُالْمُلْک، مالِکِ یوْمِالدّین، مُبدِی، مُبدِی النِعَم، مُبدِع، مُبین، مُبیِّن، مُتَعالی، مُتَکَبِّر، مَتین، مُجرِی الْفُلک، مَجَوْهَرِالجَ واهِر، مُجیب، مُجیبُالدَّعوات، مُجیبُالسّ ائِلین، مجید، مُجیر، مَحبوب، مُحسِن، مُحصی، مَحمود، مُحوِّل الحَ وْلِ حوال، محیط، مدبر : مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی همه بلفظ برآویخته ست از او بیزار ناصرخسرو مُدْرِک، مُذِلّ، هه وَالا مُرسِلُالرِّیاح، مُرید، مُسّبّبُالَاسباب، مُستَجیبُالدَّعَوات، مُستَعان، مُستَعین، مُستَغاث، مُسَخِّرُالرِّیاح، مُصوِّر، مُضِلّ، مَعانی، مَعبود، مُعِزّ، مُعطی، مُعید، معین، مُغنی، مَغیث، مُفَتِّحُالاَبواب، مُقتَدِر، مقدر : مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی همه بلفظ برآویخته ست از او بیزار ناصرخسرو مُقَدَّم، مُقَدِّم، مُقسِط، مُقَلِّبُالْقُلوب، مقیت، مُقیلُالعَثَرات، ملک، مَلِکُالحّقِالمُبین، مَلِکُالعَرش، مَلیک، مَلیک مُقتَدِر، مُمیت، مَنّان، مُنتَقِم، مُنشِی، مَنیع، مُؤَخِّر یا مُؤَخَّر، مُوَفِّق، مُؤمن، مَهدیّ، مَهین داوَر، ناصِ ر، نافع، نَصیر، نِعمَالنَّصیر، نِعمَالمَولی، نِعمَالوَکیل، نقش بند حوادث، نور، نیکی دهش، واجِب، واجِب الوُجود، واجد، واحد، واحد اکبر : بشکر بود بسی سال تا خلاصی یافت به امر خالق بیچون و واحد اکبرناصرخسرو وارث، واسع، واسِعُالفَضل، واسِعُالْمَغفِرَه، والی، واهِب، واهِبُالصُّوَر، وتر، وَدود، وسیله ساز، وَفیّ، وکیل، وَلیّ، وَلیُالتَّوفیق، وَلیُالحَمد، وَهّاب، هادی، هادِی المُضِ لّین، هادی اِلی سَبیلِالرِّشاد، هُدی، هو، یزدان، یکتا، یگانه -امثال: آنقدر خداخدا کردم تا ابره را قبا کردم (یادداشت بخط مؤلف) از خودت که گذشته خدا عقلی به بچه هات بدهد (یادداشت 12 و 92 ) (امثال و حکم دهخدا) خدا از / بخط مؤلف) خدا از پدر و مادر مهربانتر است، نظیر: و هو ارحم الراحمین (قرآن 64 چنان بنده خرسند نیست که راضی بقسم خداوند نیست سعدی (از امثال و حکم دهخدا) خدا از دلت بپرسد؛ شرم یا لجاج ترا بر آن داشته که گویی فلان چیز یا فلان کس را نخواهم و دل تو جز آن گوید (امثال و حکم دهخدا) خدا از دهنت بشنود؛ ای کاش چنان شود که تو گویی (امثال و حکم دهخدا) خدا از رگ گردن به بنده نزدیک تر است اقتباس از آیهء شریفه: نحن اقرب الیه 50 ) (امثال و حکم دهخدا) خدا از موی سپید شرم می کند؛ حرمت را نگاه باید داشت : دلم می دهد / من حبل الورید (قرآن 16 وقت وقت این نوید که حق شرم دارد ز موی سپید عجب دارم ار شرم دارد ز من که شرمم نمی آید از خویشتن سعدی (از امثال و حکم دهخدا) خدا اول حلال کرد بعد حرام مقصود این است: اصل اباحه می باشد (از امثال و حکم دهخدا) خدا این چشم را به آن چشم محتاج نکند؛ احتیاج و نیاز، خواری و زبونی آرد (امثال و حکم دهخدا) خدا بحق چو دری بر کسی فروبندد ز راه لطف و کرم دیگری گشاید باز ؟ (امثال و حکم دهخدا) خدا بنده را کآزمایش کند خدابنده باید ستایش کند ادیب پیشاوری (از امثال و حکم دهخدا) خدا به آدم چشم داده؛ مقصود این است چرا بد انتخاب کرده اید (امثال و حکم دهخدا) خدا به آدم شعور داده؛ خدا به آدم » منظور این است: چرا بد گزینی، چرا نیک نسنجی و ندانی؟! (از امثال و حکم دهخدا) خدا به آدم عقل داده رجوع به شود (امثال و حکم دهخدا) خدا به او دست داده؛ مقصود این است: کارهای خویش را به دیگران نباید گذاشت « شعور داده شود (از امثال و حکم « خدا به آدم شعور داده » (امثال و حکم دهخدا) خدا بخت بدهد؛ این خدا به آدم هوش داده، رجوع به دهخدا) خدا بخت بدهد، این تعبیر بیشتر نزد زنان متداول است و به رشک و حسد دربارهء زنی که نزد شوی یا کسان خویش محبوب باشد، گفته می شود (یادداشت به خط مؤلف) خدا بخواهد از نر هم بچه می دهد؛ ابلهی را گفتند: چرا بجای گوسفندان نر، میش نگاه نداری تا از نتایج آن فایدتی حاصل کنی، گفت: اگر خدای خواهد از نر هم بچه دهد (از امثال و حکم دهخدا) خدا برف بقدر بام می دهد، نظیر: هرکه بامش بیش برفش بیشتر (امثال و حکم دهخدا) خدا بزرگ است؛ هنوز باید امیدوار بود (امثال و حکم دهخدا) خدا بقدر قلب هر کس می دهد؛ حسود و رشگن غالباً فقیر و بی بضاعت باشد، نظیر: هر کس آب دلش را می خورد خدا بگیردشان زآنکه چارهء دل ما به یک نگاه نکردند و می توانستند هاتف (از امثال و حکم دهخدا) خدا بی عیب است، نظیر: گل بی عیب خداست(از امثال و حکم دهخدا) خدابینی از خویشتن بین مخواه؛ یعنی متواضع خدابین است نه متکبر (از امثال و حکم دهخدا) خدا پاکمان کند و خاکمان کند؛ دعائی است که بدان بخشایش و غفران، خدا را پیش از مرگ خواهند (از امثال و حکم دهخدا) خداپرست شکم پرست نباشد؛ مثلی است در ذم شکم پرستی (از امثال و حکم دهخدا) خدا پنج انگشت را یکسان نیافریده، نظیر: پنج انگشت برادرند نه برابر (از امثال و حکم دهخدا) خدا تنگ روزی می کند اما قحط روزی نمیکند نظیر: دهن باز بی روزی نمیماند، الرزق علی الله (از امثال و حکم دهخدا) خدا جامه دهد کو اندام، نان دهد کو دندان؛ یعنی مردی بی ارز است و درخورد دولت و نعمتی که دارد نیست (از امثال و حکم دهخدا) خدا جای حق نشسته است؛ یعنی ستمکار بکیفر زشتکاری خود رسد (امثال و حکم دهخدا) خدا جای میخ گذاشته بود شکر؛ مرحوم دهخدا در امثال و حکم نوشته اند که این مثل را شنیده ام ولی مأخذ و مورد استعمال آنرا نمی دانم ظاهراً مأخذ آن این است: دیوانه ای می خواست میخی بمحلی فروبرد اتفاقاً سوراخی بر دیوار یافت و میخ را بدانجا فروبرد عاقلی چون این دید، گفت: خدا را شکر که خدا جای میخ را گذاشته بود و الا ممکن بود این دیوانه آنرا بیکی از سوراخهای بدن ما فروکند این مثل را در جایی میزنند که کاری بگره افتد و شخصی گیج شود و ناگاه مفری فرارسد خدا چشم راست را بچشم چپ محتاج نکند؛ مقصود آن است که خدا انسانی را به انسانی محتاج نکند (از امثال و حکم دهخدا) خدا خر را دید شاخش نداد، نظیر: آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی تخم انسان از زمین برداشتی (از امثال و حکم دهخدا) خدا خواسته است، اگر حضرت عباس بگذارد؛ بمزاح این دولت باقی نماند (از امثال و حکم دهخدا) خداخواه را دوستی باید نه خودخواه را (یادداشت بخط مؤلف) خداخواهی بود یا خداخواهی شد که فلان ور شد (یادداشت مؤلف) خدا داده بما مالی یک خر مانده سه پا نالی؛ از نال نعل اراده شده و حکایت این است که مردی نعلی یافته بود و بزن می گفت: خدا بما خری داده است زن پرسید: در کجا است، گفت: اینک یک نعل آنرا یافته ام، تنها خر و سه نعل دیگر می ماند (از امثال و حکم دهخدا) خدا داناتر است؛ الله اعلم (یادداشت بخط مؤلف) خدا داناست؛ العلم عند الله (امثال و حکم دهخدا) خدا درد داده درمان هم داده یا دوا هم داده؛ رنجوری و بیماری را پزشک و داروست نظیر: المتانی فی علاج الداء بعدان عرف وجه الدواء کالمتانی فی اطفاء النار و قد اخذت بحواشی ثیابه : درد در عالم ار فراوان است هر یکی را هزار درمان است شپش ار هست ناخنت هم هست کیک را گوش مال چون برجست کوه اگر پر ز مار شد مشکوه سنگ و تریاک هست اندر کوه ور ز کژدم بدل گمان داری کفش و نعل از برای آن داریسنائی دان که هر رنجی ز مردن پاره ایست جزو مرگ از خود بر آن گر چاره ایست چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت دان که کلش بر سرت خواهند ریختمولوی خدا درد را به اندازهء طاقت می دهد (امثال و حکم دهخدا) خدا درد را به دوستان میدهد (از جامع التمثیل) نظیر: البلاء للولاء (از امثال و حکم دهخدا) خدا دیرگیر است اما سخت گیر است (از امثال و حکم دهخدا) : نیست غم گر دیر بی او مانده ای دیرگیر و سخت گیرش خوانده ایمولوی دیرگیر و سخت گیرد رحمتش یکدمت غائب ندارد حضرتشمولوی نظیر: لطف حق با تو مداراها کند چونکه از حد بگذرد رسوا کند مولوی (از امثال و حکم دهخدا) خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است سعدی (از امثال و حکم دهخدا) خدا را بنده نیست؛ وقتی که کسی بسیار خوشحال باشد دربارهء او این را می گویند (از امثال و حکم دهخدا) خدا را خدا بگویند کفر نیست؛ چرا از برشمردن عیبها و آهوهای شما بر شما آزرده میشوید؟ (از امثال و حکم دهخدا) خدا را کسی ندیده ولی بدلیل عقل شناخته اند؛ مقصود این است حدس من در این امر صائب است (امثال و حکم دهخدا) خدا رحم کرد خونش را گرفتیم؛ مثل از طبیب احمقی مشهور شده است که از مریضی خون گرفته و مریض مرده بود و او میگفت ولی حالا این تعبیر را در موردی که چاره ای اندیشیده اند و آن تا حدی از حدّت و شدت پیش آمد سوئی کاسته است، گویند (از امثال و حکم دهخدا) خدا رزاق است؛ الرزق علی الله : گرم نیست روزی ز خوان کسان خدایست رزاق و روزی رسان نظامی (از امثال و حکم دهخدا) خدا زیاد کند؛ در مورد نان یا غذائی که بسیار بد است و مرد یا زنی که سخت زشت و کریه المنظر است، بکار برند (امثال و حکم دهخدا) خدا ساخته اگر حضرت عباس بگذارد، نظیر: خدا خواسته است، اگر حضرت عباس بگذارد از امثال و حکم دهخدا) خدا سرما را بقدر بالاپوش می دهد، نظیر: خدا درد را به اندازهء طاقت می دهد (امثال و حکم دهخدا) خدا سیّمی را بخیر بگذارد؛ یکی از عقاید خرافی عامه است که گمان کنند هر چیز یا هر کاری که دو بار شد بی شک سومی خواهد داشت، هیچ دومی نیست که سه نشود؛ لاتثنی الا و قد تثلث (از امثال و حکم دهخدا) خدا شاه خلها را بیامرزد؛ بمزاح این کار شما از روی کودکی و سبک دلی است (از امثال و حکم دهخدا) خدا شاه دیواری خراب کند تا چاله ها پر شود؛ برای خرجهایی که پیش است مالی گزاف ضرور 3) (از امثال و / است (امثال و حکم دهخدا) خدا صابران را دوست دارد؛ اقتباس از آیهء شریفه: و الله یحب الصابرین (قرآن 146 حکم دهخدا) خدا عالم است؛ الله عالم (از امثال و حکم دهخدا) خدا کریم است؛ امید است که فلان مقصود برآید، نظیر: لعل الله 65 ) (از امثال و حکم دهخدا) خدا کس بی کسان است : خدای خردبخش روزی رسان پناه فقیران / یحدث بعد ذلک امراً (قرآن 1 کس بیکسان امیر وحیدالدین مسعود دستگیر است بیکسان را او نپسندد چو ما خسان را او سنائی (از امثال و حکم دهخدا) خدا کشتی آنجا که خواهد برد وگر ناخدا جامه بر تن درد سعدی نظیر: یحب المرء ان یلقی مناه و یأبی الله الا ما یشاءقیس بن خطیم ما کل ما یتمنی المرء یدرکه تجری الریاح بما لاتشتهی السفن بَرَد کشتی آنجا که خواهد خدای دَرَد جامه بر تن اگر ناخدای ؟ (از امثال و حکم دهخدا) خدا کی میدهد عمر دوباره، نظیر: آدم دو دفعه به دنیا نمی آید: ساقیا عشرت امروز بفردا مفکن یا ز دیوان قضا خط امانی بمن آر حافظ (از امثال و حکم دهخدا) خدا گر ببندد ز حکمت دری برحمت گشاید در دیگری سعدی (از امثال و حکم دهخدا) خدا میان دانهء گندم خط گذاشته است؛ مرد باید به بخش خویش خرسند باشد و بسهم دیگران تجاوز نکند : زآن دو نیم است دانهء گندم که یکی خود خوری یکی مردم مکتبی (از امثال و حکم دهخدا) خدا نان دهد کو دندان، جامه دهد کو اندام؛ رجوع شود به خدا جامه دهد کو اندام، نان دهد کو دندان (امثال و حکم دهخدا) خدا نجار نیست اما در و تخته را خوب بهم می اندازد؛ این دو رفیق یا دو قرین در نهاد و منش بسیار بیکدیگر ماننده اند (امثال و حکم دهخدا) خدا ندهد، سلیمان کی دهد (امثال و حکم دهخدا) خدا وسیله ساز است، نظیر: از پی هر گریه آخر خنده ای است (از امثال و حکم دهخدا) خدا وقتی می دهد نمی پرسد کیستی (امثال و حکم دهخدا) خدا وقتی ها میده ورور جماران هم ها میده بلهجهء روستائیان اطراف طهران خدا چون خواهد به بنده نعمتی دهد در نزدیکی جماران (جماران قریهء کوچکی در شمال شمیران است) نیز تواند داد و مثل از مرد جمارانی است که برای تحصیل معاش بطهران آمد و چیزی تحصیل نکرد بجماران برگشت و در نزدیکی قریه کیسهء زری یافت (از امثال و حکم دهخدا) خداوند گیتی ستمکاره نیست که راز خدایست زین چاره نیست دقیقی (از امثال و حکم دهخدا) خدایا هرچه می آید بدست : خداوندا سه درد آمد بیکبار خر لنگ و زن زشت و طلبکار خداوندا زن زشت را تو بردار خودم دانم خر لنگ و طلبکار ؟ (از امثال و حکم دهخدا) خدا ترا غریب و بیکس نکند : خداوندا غریبان خوار و زارند بنزد هیچکس قربی ندارند؟ زبان حال و طفل مسلم بن عقیل در شبیه شهادت مسلم است (امثال و حکم دهخدا) خدای عقل همیشه جای صلح را باقی می گذارد خداوندان فرهنگ، بمانند آشتی را جای در جنگ( 2) (از امثال و حکم دهخدا) خدای عقل دل بدنیا نمی دهد : خداوند تاج و خداوند گنج نبندد دل اندر سرای سپنج فردوسی (از امثال و حکم دهخدا) خدای در نظر صاحب روزی است : خداوند روزی به حق مشتغل پراکنده روزی پراکنده دل سعدی (از امثال و حکم دهخدا) خدای حق را به حقدار می دهد، نظیر: خداوند سزا را بسزاوار دهد سنائی (از امثال و حکم دهخدا) خدایا دنیا چه قدیم است خداوند شمشیر و گاه و نگین چو ما دید و بسیار بیند زمین فردوسی (از امثال و حکم دهخدا) خدای هرچه داده پس می گیرد و سرفه و عطسه را عوض می دهد، نظیر: و تسلبنی الایام کل ودیعه و لا خیر فی شیی ء یردو یسلب کستنی رداء من شباب و منطقاً فسوف الذی ما قد کستنی و ینهب ابن رومی (از امثال و حکم دهخدا) بشستم سال چون ماهی در شستم بحلقم در تو ای شستم قوی شستی ز ما نه هرچه دادت بازبستاند تو ای نادان تن من این ندانستی ناصرخسرو (از امثال حکم دهخدا) خدای همانقدر که بندهء بد دارد بندهء خوب هم دارد خدای جهان را جهان تنگ نیست، نظیر: ارض الله واسعه و دنیا فانی نیست (امثال و حکم دهخدا) خدای همه چیز را به یک بنده نمی دهد : خدای ما که با عدل است و داد است همه چیزی به یک بنده نداده ست ؟ (از امثال و حکم دهخدا) خدای هیچ بنده را بگرسنگی امتحان نکند (از امثال و حکم دهخدا) خدایا آنکه را عقل دادی پس چه ندادی و آنکه را عقل ندادی پس چه دادی؛ منسوب به خواجه عبدالله انصاری و بزرجمهر، نظیر: عدو الرجل حمقه و صدیقه عقله (از امثال و حکم دهخدا) خدایا تو شبرو به آتش مسوز که ره میزند سیستانی بروز سعدی نظیر: دزد بشمشیر تیز گر بزند کاروان بر در دکان زند خواجه بزخم پله سنائی (از امثال و حکم دهخدا) خدایا راست گویم فتنه از تو است ولی از ترس نتوانم چغیدن لب و دندان ترکان ختا را بدین خوبی نبایست آفریدن که از دست لب و دندان ایشان به دندان دست و لب باید گزیدن اگر ریگی بکفش خود نداری چرا بایست شیطان آفریدن ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا) و دیوان چ تقوی ص 366 خدا یار تنبلهاست؛ بمزاح، پیشامدهای خوب بیشتر کاهلان را نصیب شود، نظیر: خدا یار شلخته هاست، فاطمهء زهرا برای شلخته ها دو رکعت نماز خوانده خدا یار شلخته هاست؛ رجوع شود به خدا یار تنبلهاست شود (از امثال و حکم دهخدا) خدا یار مظلومان است (سیاست نامهء خواجه نظام الملک از امثال و حکم دهخدا) خدایا زین معما پرده بردار امری روشن و ساده نیست مأخوذ از بیت ذیل است : سخن سربسته گفتی با حریفان خدایا زین معما پرده بردار حافظ (از امثال و حکم دهخدا) خدای است بهتر نگهدار و بس از او به نباشد خداوند کس فردوسی نظیر: فالله خیر حافظاً و 12 ) (امثال و حکم دهخدا) خدایا طاقت مردی ندارم زنم کن؛ مزاحی است با مردی که لباس زنان / هو ارحم الراحمین (قرآن 64 پوشد یا سایر خویها و منش های آنان را تقلید کند( 3) (امثال و حکم دهخدا) مرا با ملک طاقت جنگ نیست بصلح ویم نیز آهنگ نیست ملک شهریار است و از شهریار هزیمت شدن بنده را ننگ نیست اگر بادپایست خنگ ملک کمیت مرا نیز پالنگ نیست به خوارزم آید به سقسین روم خدای جهان را جهان تنگ نیست ؟ (از امثال و حکم دهخدا) خدای دانی خلق خدای را مآزار، یعنی: اگر خدای پرستی تو خلق را بپرست ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا) خدای درخور هر کس دهد هر آنچه دهد در این حدیث یقینند مردمان اغلب فرخی (از امثال و حکم دهخدا) خدایست بیچارگان را پناه به بی دست و پاییم کم کن نگاه ادیب پیشاوری (از امثال و حکم دهخدا) خدای کار چو بر بنده ای فروبندد بهرچه دست برد رنج او بیفزاید چو ناامید شود کز کسیش ناید هیچ خدای قدرت والای خویش بنماید از نفثه المصدور (از امثال و حکم دهخدا) خدا یک جو بخت بدهد (از امثال و حکم دهخدا) خدا یک زبان داده و دو گوش؛ یعنی یکی بگوی و دو بنیوش (یادداشت بخط مؤلف) خدا یک عقلی بتو دهد یک پول زیادی بمن (یادداشت بخط مؤلف) خدا یکی، یار یکی، نظیر: یک زن خوب مرد را کافی است بیش ازین هم دگر نمی شاید گر فزون شد ز عمر خواهد کاست هیچ بر عیش هم نه بفزاید از یکی بیش اگر بخواهی زن بجز اندوه و غم نمی زاید ای که زن بیش خواهی و گویی که بقرآن خدای فرماید گر خدا گفت با عدالت گفت وآن ز دست تو برنمی آید بر سر زن اگر بخواهی زن هیچیک زآن دومی نیاساید گاه باشد زن از تو گیرد یاد چشم بر روی غیر بگشاید ور زن پارسا چنین نکند خویش را بهر کس نیاراید هرچه از شوی کج روی بیند راه صدق و صفا بپیماید پروراند بجان و دل فرزند جان در آن ره نثار بنماید دل بدیگر زنی نباید داد مرد را هم خجالتی باید ؟ (از امثال و حکم دهخدا) خدای ملک نبخشد بناسزاواری ؟ (یادداشت بخط مؤلف) خدای نعمت ما را ز بهر خوردن داد ؟ (از امثال و حکم دهخدا) خدای هرچه دهد بنده را ز فتح و ظفر به دین پاک دهد یا به عقل یا به هنر امیرمعزی (از امثال و حکم دهخدا) خدای هرچه کس را دهد غلط ندهد غلط روا نبود بر خدای ما سبحان عنصری (از امثال و حکم دهخدا) خدای یوسف صدیق را عزیز نکرد بخوبرویی لکن بخوب کرداری سعدی (از امثال و حکم دهخدا) گل بی عیب خدا است، نظیر: گل بی عیب میسر نشود در بوستان سعدی (از امثال و حکم دهخدا) ما هم خدایی داریم؛ چون کسی خود را بی پناه حس کند، کس دیگر را باپناه بیند، گوید: ما هم خدایی داریم (از مجموعهء امثال چ هند) هرچه دلم خواست نه آن می شود هرچه خدا خواست همان میشود ؟ (یادداشت بخط مؤلف) هرکه از خدا نترسد از او بترسید (یادداشت بخط مؤلف) هم خدا و هم خرما نمی شود؛ این مثل در جایی زده می شود که باید از دو چیز یکی را انتخاب کند (یادداشت بخط مؤلف) - از خدا بیابی؛ عوض از خدا یابی : می ریختی و سبو شکستی ای محتسب از خدا بیابی جویا (از آنندراج) - باخدا؛ مقدس عابد پارسا - بارخدا؛ خدا اله : حکیم بارخدایی که صورت گل خندان درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را سعدی ای بارخدای عالم آرایسعدی (گلستان) - از خدا بی خبر؛ کنایه از آدم بدکار و ستمکار - بخدا سپردم؛ بخدای سپارم خداحافظ - براه خدا؛ بی و « خدا آگاه است » عوض قربه الی الله - خداحافظ؛ ترکیبی است که بوقت وداع گویند - خداآگاه؛ این ترکیب مرادف است با خدا آگاه است عبارتی است که در جواب سؤال از امری که حقیقت آن معلوم نیست، گویند مث چون کسی سؤال کند فردا چه خداآمرزیده؛ مرحوم مغفور نعت - « العلم عندالله » خواهد شد؟ مخاطب جواب می دهد: خدا آگاه است (از ناظم الاطباء) مرادف است مر آن کس را که مرده( 4)، توقیریست که بازماندگان مرده، بوقت خطاب به او می گذارند - خدا بخواهد؛( 5) خداوند میل داشته باشد - خدا بدور؛( 6) پناه بر خدا مقابل ماشاء الله (یادداشت بخط مؤلف): خدا بدور بچه های فلانی یکی دو تا نیستند خدا بدور چقدر روز طولانی بود خدا بدور چه شب سردی بود - خدا برد؛( 7) کجا میروی و این را در جایی گویند که عزیزی برای کاری برود و بتمنا از او سؤال کنند: خدا برد (آنندراج) : اگر خدا برد ای دل سر کجا داری که مدتی است که آتش بزیر پاداری صائب (از آنندراج) عروس دامن قاسم گرفت و گفت ز شرم خدا برد بکجا میروی چنین سرگرم میر محمد افضل ثابت در مرثیه (از آنندراج) هر جا دو چار میشود از کار میروم یکبار از غرور نپرسد خدا برد اسیر (از آنندراج) - خدا بردارد؛ بمیراند از میان بردارد (آنندراج) (از غیاث اللغات) : بنشسته چنان قوی که برداشتنش کار دیگری نیست خدا بردارد عالی (از آنندراج) بسوی او نبینم نیز تا آگه نگردی تو خدا از پیش چشم من ترا ای غیر بردارد سنجر کاشی (از آنندراج ||) - روا دارد (آنندراج) : تا کی از جور تو دل بار جفا بردارد آنقدر جور بما کن که خدا بردارد فضلی جربادقانی (از آنندراج) - خدابرکت؛ دعایی است که گذرندهء به خرمن، به مباشر و صاحب آن کند (یادداشت بخط مؤلف) مقصود از این دعا آن است: خداوند خرمن را زیاد کند، خداوند مقدار آن را افزونی دهد - خدا برکت بده؛ دعایی است که گذرندهء بخرمن، بمباشر و صاحب آن کند - خداوند زیاد کند؛ خداوند مقدار آن را افزون کند، خدا آن را کثیر گرداند گاهی این جمله بجهت تعجب نیز گفته می آید، یعنی در وقت تعجب از اندازهء امری کسی آن را بکار میبرد گاه نیز بطعنه در وقت کم بودن مقدار چیزی آن را بکار میبرند - خدا بزرگه؛ این عربی است، در تداول عوام در موردی بکار میرود که نتیجهء « الله اکبر » می باشد و ترجمهء « خدا بزرگ است » عبارت که اصل آن و قصد « هر طور که می خواهد بشود خدا بزرگه » : بد امری قبل از پایان آن به اقدام کننده گوشزد می شود و او در جواب می گوید این است که با آمدن آن نتیجهء بد باز چون خداوند بزرگ و عظیم است؛ اگر دری بسته شود در دیگری « خدا بزرگه » او از اطلاق گشاده می گردد چه عنایت او همواره بر سر آدمی است - خدا بگیرد؛ به غضب الهی گرفتار آید (آنندراج) : کسی از رقیب هر دم سخنی چرا بگیرد ز گرفت ما چه خیزد مگرش خدا بگیرد باقر کاشی (از آنندراج) درحقیقت، بمعنی خدا از میان ببرد و خدا نابود کند نفرینی می باشد - خدا بهمراه؛ ترکیبی است که بوقت وداع گویند خداحافظ - خداخدا کردن؛ خواندن خدا را برای برآمدن حاجتی پناه بخدا بردن : آنقدر خداخدا کردم تا ابره را قبا کردم - خدا نکرده؛ عبارتی است که شخص بترس از وقوع امری می گوید و با این گفتن آرزو دارد که آن امر واقع نشود شما را بخدا انشد کم بالله - در راه خدا دادن؛ بی عوض بخشیدن بی منظور و اجر بخشش کردن - مرد خدا؛ پارسا زاهد : سعدی ره کعبهء رضا گیر ای مرد خدا ره خدا گیرسعدی - نیم خدا؛ موجودات روحانی موجودات عالم علوی چون کروبیان و فریشتگان (|| اِ) صاحب مالک در این معنی خدا با ذال نقطه دار هم خوانده میشود (از برهان قاطع) - خانه خدا؛ صاحب خانه مالک خانه : مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت گر بسنگش بزنی جای دگر می نرود سعدی (طیبات) - خرخدا؛ صاحب خر مالک خر - دولت خدا؛ صاحب دولت : هنر هر کجا یافت قدری تمام بدولت خدایی برآورد نامنظامی || شاه (یادداشت بخط مؤلف) فرزندان ماهویه، کشندهء یزدگرد را خداکشان می گفتند - بخارخدا؛ بخارا خداه شاه بخارا - توران خدا؛ پادشاه توران : مگر شاه ارجاسب توران خدا که دیوان بدندی به پیشش بپافردوسی - زابل خدا؛ پادشاه زابلستان : برون رفت مهراب کابل خدا سوی خانهء زال زابل خدافردوسی چو دختر چنان دید زابل خدا تو گفتی روانش برآمد ز جافردوسی - کابل خدا؛ پادشاه کابل : برون رفت مهراب کابل خدا سوی خانهء زال زابل خدافردوسی بدستوری بازگشتن بجا شدن شادمان پیش کابل خدافردوسی - کشورخدا؛ پادشاه : ز کشورخدایان و شهزادگان نظر بیش کردی به افتادگاننظامی نه من جمله کشورخدایان چیننظامی || رئیس سرور بزرگ قوم : - دژخدا؛ رئیس قلعه فرماندهء قلعه بزرگ قلعه - ده خدا؛ رئیس ده : نکویی کن امسال چون ده تراست که سال دگر دیگر دهخداست سعدی (بوستان) در همه ده جویی نداریم ما لاف زنان که دهخداییم ؟ - شهرخدا؛ رئیس شهر بزرگ شهر - کتخدا؛ کدخدا رئیس ده دهخدا - کدخدا؛ رئیس ده دهخدا : اگر گنجی کنی بر عامیان بخش رسد هر کدخدایی را برنجیسعدی (گلستان) سرکه از دسترنج خویش و تره بهتر از نان کدخدا و بره سعدی (گلستان) - ناوخدا؛ فرماندهء ناو رئیس کشتی فرماندهء کشتی : برد کشتی آنجا که خواهد خدا اگر جامه بر تن درد ناخدا؟ - وردان خدا؛ رئیس وردانه که ناحیتی بوده است : یکی وزیر از ترکستان آمده بود نام او وردان خدا و ناحیهء وردانه او را بود (تاریخ بخارای نرشخی) ( 1) - پاره ای از این کلمات عربی و پاره ای فارسی اند ( 2) - اصل آن از ویس و رامین است، بدین شکل: نه تو گفتی خداوندان فرهنگ بمانند آشتی را جای در جنگ ( 3) - مرحوم دهخدا این معنی را برای مثل فوق آورده، ولی ظاهراً آنرا این معنی است: خداوندا قدرت زن گرفتن ندارم ( 4) - مشهور است که مرده پس از آمرزش به فال نیک و دعائی است دربارهء مرده، عبارت گاهی آن گاه بصورت صفت « خداآمرزیده » بهشت می رود و مقصود از عبارت همراه موصوف می آید و دیگر گاه مفرد و تنها بجای منعوت می نشیند ( 5) - این تعبیر در واقع بصورت شرطی التزامی چون ان بکار میرود اصل آن: ناشی از یک اعتقاد مسلمانانست که بر حسب آن می گویند: هیچ امری تحقق « یعنی اگر خدا بخواهد » شاءالله نمی یابد تا خداوند اراده نکند البته باید متوجه بود که تحقق امر متعلق به این جملهء دعایی دو قسم است: یکی آنکه آن امر را هیچگاه امکان تحقق نیست؛ چون اگر خدا بخواهد از نر هم فرزند می دهد دیگر آنکه آنرا امکان تحقق است؛ چون اگر خدا بخواهد، من فلان خانه را خواهم خرید ( 6) - این اصطلاح شبه جمله ای است که ظاهراً اصل آن: باید خدا دور کند، باشد و مقصود از آن بیان این اعتقاد است که هیچ امری پیش نمی آید یا دور نمی شود تا خدا نخواهد لذا در دور کردن حادثه بد باید و « خدا » از معانی التزامی آن است نه معنی حقیقی آن ( 7) - این کلمه، مرکب از « پناه بر خدا » خداوند اقدام کند با این تعبیر معنای آمده و منظور از « عقب » و « پی » در لغت، بمعنی « رد » به اول آن « با » است با اضافت کلمهء « رد » همان کلمهء « برد » است که « برد » این عبارت آن است هر کجا میروی خدا در پی تو باشد، یعنی در پناه خدا بروی و از عنایت و سایهء خدا بر کنار نباشی و ظ این اصطلاح در میان فارسی زبانان هند متداول است.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.