خجسته
[خُ جَ تَ / تِ] (ص)( 1) مبارک میمون (از برهان قاطع) (صحاح الفرس) (فیروزآبادی) (زمخشری) (غیاث اللغات) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) با میمنت با سعادت فرخ بختیار سعادتمند مسعود (از ناظم الاطباء) نیکبخت کامروا خرم ضد گجسته نیک خواسته متبرک سعد سعید همایون : آمد نوروز و بردمید بنفشه بر تو خجسته بخصم باد مرخشهمنجیک خجسته مهرگان آمد سوی شاه جهان( 2) آمد بباید داد داد او بکام دل بهر چت کر دقیقی خجسته شد آن اختر شهریاردقیقی آنکه گردون را بدیوان بر نهاد و کار بست و آنکجا بودش خجسته مهر اهرمن گواه دقیقی (دیوان چ شریعت ص 99 ) بدو گفت کین کوس و زرینه کفش خجسته همین کاویانی درفشفردوسی دی و فرودینت خجسته بواد در هر بدی بر تو بسته بوادفردوسی سیامک خجسته یکی پور داشت که نزد نیا جای دستور داشتفردوسی خجسته شهنشاه پیروزگر جهاندار با دانش و با گهرفردوسی خجسته درگه محمود زاولی دریاست چگونه دریا کانرا کرانه پیدا نیستفردوسی پشت سپه میریوسف آنکه برویش روز بزرگان خجسته گشت و همایون فرخی بس کس که در زمین ملکاخانمان نداشت کز خدمت خجستهء تو شد بخانمانفرخی خجسته باشد روی کسی که دیده بود خجسته روی بت خویش بامداد پگاه اگر نبودی بر من خجسته دیدن تو خدای شاد نکردی مرا بدیدن شاهفرخی و آن خجسته پنج شاعر کو کجا بودندشان منوچهری این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال با غرفهء فردوس بفردوس قرین است منوچهری خجسته ذوفنونی رهنمونی که در هر فن بود چون مرد یک فن منوچهری اورمزد است خجسته سر سال و سر ماه منوچهری شاد و بدو شاد این خجسته وزیران منوچهری خجسته مشتری چون روی وی دید سخاوت را مکان شد سعد را کان ناصرخسرو و عجم خروس را و بانگ او را بفال خجسته دانند (قصص الانبیاء ص 34 ) مباد زین ده خالی خجسته مجلس تو همیشه تا بجهان در حقیقت است و مجاز مسعودسعد سلطان چون از حجرهء خاص بیرون آمدی نخست روی او دیدی و مقصود سلطان آزمایش خجستگی دیدار او بود سخت خجسته آمد (نوروزنامهء منسوب به خیام) و مر دیدار نیکو را چار خاصیت است یکی آنکه روز خجسته کند بر بیننده (نوروزنامهء منسوب خیام) گفت جودانه ای مبارک است و خویدش خویدی خجسته (نوروزنامهء منسوب به خیام) آمد بخوشی خجسته سال نو گفت از که زنم به نیک فال نوسوزنی خجسته مجلس او را ز فضل حق بادا سعادت ابدی مونس و حریف و ندیم سوزنی خجسته نائب صدرالخلافه عون الدین که از شمایلش آبستن است باد شمال خاقانی روز بوفا خجسته گردد بختم ز بهانه رسته گرددنظامی خجسته کاغذی بگرفت در دست بعینه صورت خسرو در او بستنظامی خجسته گلی خون من خورد او بجز من نه کس در جهان مرد اونظامی از نوفلیان خجسته شد روز گشتند بفال سعد فیروزنظامی برون آمد بر آن رخش خجسته چو آبی بر سر آبش نشستهنظامی مطربی دور ازین خجسته سرای کس ندیدش دو باره در یکجای سعدی (گلستان) - پی خجسته؛ نیک قدم میمون قدم مبارک قدم : خطا گفتم ای پی خجسته رقیبنظامی ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست با ما مگو بجز سخن دلستان دوست سعدی (بدایع) - خجسته نشستی و شاد آمدی؛ این مصرع جمله ای است مانند خوش آمدید و صفا کردید : خجسته نشستی و شاد آمدی همه داستانها بنیکی زدیفردوسی - درفش خجسته؛ علم مبارک رایت با فتح و ظفر رایت مظفر : سوی کرگساران سوی باختر درفش خجسته بر افراخت سرفردوسی درفش خجسته( 3) بگستهم داد بسی پند و اندرزها کرد یادفردوسی بر کوه لشکر بیاراستند درفش خجسته بپیراستندفردوسی - سرای خجسته؛ منزل مبارک منزل باشگون منزل میمون - سروش خجسته؛ هاتف مبارک هاتف میمون فرشتهء مبارک : بیامد سروش خجسته دمانفردوسی - شوی خجسته؛ شوهر مبارک شوهر پاک نهاد شوهر با قدر و منزلت : دگر آنکه فرخ پسر زاید اوی ز شوی خجسته بیفزاید اویفردوسی - صبح خجسته؛ صبح با طراوت صبح مبارک صبح خوش : هوا رو بسیماب صبح خجسته فروشسته زنگار ز اطراف خاور ناصرخسرو - گاه خجسته؛ بارگاه مبارک درگاه میمون بارگاه با فر و جاه : ز گاه خجسته منوچهر باز از امروز بودم تن اندر گدازفردوسی - ناخجسته؛ نامبارک نامیمون بی شگون : گر بر تو رنج خاطر من ناخجسته بود از بود من مباد اثر کز تو باز ماندخاقانی (|| اِ) نام گلی هست زرد رنگ و میان آن سیاه میشود و آنرا همیشه بهار میگویند (از برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : آدم علیه السلام از شادی که خدای عزوجل توبهء وی بپذیرفت گریستن بر وی افتاد پس این آب که از چشم بیرون آمده بکوه فرو دوید و همه کوه و دشت اسپرغم بدمید چون نرگس و خجسته و گاو چشم و پوست (؟) و بوستان افروز برست و آنچه بدین ماند (ترجمهء طبری بلعمی) گل پروند دسته بسته بود مست در دیدهء خجسته نگرعمارهء مروزی خجسته باز گشاده دهان مشکین دم گشاده نرگس چشم دژم ز خواب خمار عنصری خجسته را بجز از خرد پا ندارد گوش بنفشه را بجز از گرگ پا ندارد پاس منوچهری باز در زلف بنفشه حرکات افکندند دهن زر خجسته بعبیر آکندندمنوچهری شبگیر نبینی که خجسته بچه درد است کرده دورخان زرد و برو پرچین کرده ست دل غالیه فام است و رخش چون گل زرد است گویی که شب دوش می غالیه خورده ست بویش همه بوی سمن مشک ببرده است رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار( 4) منوچهری از آن خجسته و شاهسپرغم هر دو شدند یکی چو دیده چرغ و یکی چو پشت عقاب مسعودسعد خجسته را بجز از خورد ما ندارد گوش || خیری خیرو (نام گلی است) (یادداشت بخط مؤلف||) نام نوایی است از موسیقی || نام خاصی است زنان را (ناظم الاطباء) چون: خجسته باجی، عمه خجسته، خجسته خانم، خجسته اسفا 1:2 »hu-jasta بانو، خجسته سلطان ( 1) - در حاشیهء برهان قاطع آمده است: از: خو (پیشوند = هو = خوب) + جسته؛ اوستا خواهش میکنم) در ترجمه و تفسیر پهلوی )guidiu خواهش کردن، درخواستن) ایرلندی )jad)gad) از ریشه اوستایی « ص 67 ( 2) - مرحوم دهخدا را در اینجا احتمالی است بسوی شاهجان: یعنی مروشاهگان ( 3 ) « بارتولمه 487 » zhadhitan, zhastan - شاید این کلمه نام رایتی خاص بوده است ( 4) - مرحوم دهخدا ازین بیت حدس زده اند که خجسته همیشه بهار نیست زیرا همیشه بهار بوی ندارد و خجسته در این بیت صاحب بو آمده است.