خبه
[خَ بَ] (اِ) خفه گلوفشردگی تاسه تلواسه (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) خَبَک : ای دیده ها چو دیدهء غوک آمده برون گویی که کرده اند گلوی ترا خبه( 1)فرخی پی پیل شد خسته در دام او سران را خبه در خم خام او اسدی (از آنندراج) چرخ گردنده بدین پنبه رسن پورا خبه خواهدت همی کرد خبرداری ناصرخسرو گستهم و بندوی از دروازهء مداین بازگشتند بی فرمان خسرو و هرمز را بخبه بکشتن( 2) (مجمل التواریخ و القصص) به آب اندر خبه گشتن چو ماهی به آید کز وزغ زنهار خواهی نظامی (از آنندراج) - به خبه کشتن؛ یعنی با خفه کردن کسی را از پا درآوردن ( 1) - مؤلف لغتنامه می گوید امروز گلو را با خبه یا خفه نیارند و در اینمورد خفه کردن گویند ولی چون آنرا بفشرند کلمهء گلو را با فشردن آرند چون: گلوی او را بفشرد را با کردن و شدن در حال تعدی و لازم آورند لکن قدما آنرا بخبه « خبه » تا خفه شد ( 2) - مؤلف لغتنامه میگوید امروز کلمه کشتن و بخبه مردن میگفتند.
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول