خبل
[خَ] (ع مص) فاسد گردانیدن خراب کردن تباه نمودن (از اقرب الموارد ||) زایل کردن غصه عقل را زایل شدن عقل در اثر غصه و حزن (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس) (قاموس) (لسان العرب) (تاج المصادر بیهقی) -امثال: عاد غیث علی ما خبل؛ ای افسد || شل کردن دست منه: ید مجبوله عن العضد || بازداشت کردن و منع کردن منه: والله خابل الریاح؛ ای حابسها (از اقرب الموارد ||) کوتاهی کردن در کار پدر (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) فعل این مصدر در این استعمال میشود یعنی بصورت: خبل عن فعل ابیه؛ ای قصر (از اقرب الموارد ||) پیر زفت شدن (از تاج المصادر « عن » معنی با بیهقی ||) اسقاط سین و فاء از مستفعلن در بحر رجز و بسیط کردن( 1) (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی) اجتماع خبن و طی است در مستفعلن و متعلن بماند فعلتن بجای آن نهند و این فاصله کبری است و چون هر دو بسبب جزو بدین زحاف ناقص میشود و آنکه بنفس خویش مستقل می آید آنرا مخبول خوانند (از المعجم) ( 1) - صاحب منتهی الارب می گوید این افتادن را از آنجهت خبل می گویند که ساکن چون دست سبب است و چون از بین رفت مثل آنست که دست او بریده شده است.