خایه
[یَ / یِ] (اِ)( 1) خصیهء انسان (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات) (دهار) گند جند تخم بیضه دنبلان، طملان( 2) : بلیف خرما پیچیده بینمت همه تن فشرده خایه به انبر بریده کیربگازمنجیک عجب آید مرا ز تو که همی چون کشی آن کلان دو خایهء فنجمنجیک که زین خایه گرمایه بیرون کنم ز پشت پدر خایه بیرون کنمفردوسی بجایی شد و خایه ببرید پست برو داغ بنهاد و او را ببستفردوسی بخایه نمک بر پراگند زود بحقه درآکند بر سان دود هم اندر زمان حقه را مهر کرد بیآمد خروشان و رخساره زردفردوسی برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش زهارها شده پر گوه و خایه ها شده غر لبیبی و این ستوربان خایه او [ مهتدی خلیفه ] را بیفشرد تا بمرد (مجمل التواریخ و القصص) سوزنی تیز در گرفته بچنگ کرده زی خایه های خویش آهنگسنائی - بخایم؛ در تداول عامه وقتی کسی را مطلبی از دست رفته باشد چون به او بگویند که فلان چیز را از دست کنایه از این است که من را توجه به فلان چیز نیست و از دست « بخایهء پسرم » یا « بخایت » یا « بخایم » دادی او اگر در جواب گفت رفتن آن اثری ندارد - دوخایه؛ بیضتین خصیتین انثیین انثیان - نیم خایه؛ آنکه یکی از بیضتین او را در آورده باشند || نیمکره و مجازاً فلک آن خایهای زرین از سقف نیم خایه سیماب شد چو بر زد سیماب آتشین سر خاقانی -امثال: بخایهء اسب حضرت عباس؛ چون از کسی چیزی فوت شود و به او تذکر دهند او در جواب گوید بخایهء اسب حضرت عباس از جواب او فهمیده میشود که این فوت او را اثری ندارد خایهء حلاج بودن؛ لرزان بودن فلانی خایهء چپ فلان کس است؛ بیشتر در محاورهء لوطیان بکار رود و به معنی آن است که فلانی پیش او بسیار اعتبار دارد فلانی خایهء چپ فلان کس نیست؛ در محاورهء لوطیان خطابی است برای توهین کسی || تخم و بیضهء هر جانور (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات) : چو گشتاسب آن اژدها را بدید کمان را بمالید و اندر کشید چو نزدیک اسب اندر آمد ز راه سرونی بزد بر سرین سیاه که از خایه تا ناف او بر درید جهانجوی تیغ از میان برکشیدفردوسی سیه چشم و بور ابرش و گاودم سیه خایه و تند و پولاد سمفردوسی و از اسپان خنگ آن به که پس سر و ناصیه و پا و شکم و خایه و دم و چشمها همه سیاه بود (نوروزنامه) اگر خایهء بزکوهی را که خصیه الابل خوانند خشک کنند و بخورد مارگزیده دهند نجات یابد (برهان قاطع) -امثال: مگسهای خایهء خر را می شمردم؛ کنایه از بیکاری و کار معین نداشتن است || کونه (یعنی گلوله هایی که در بن پاره ای گیاهان باشد چون کلم و چغندر و غیره) :خایهء کرنب را بتازی قنبیط گویند (از ذخیرهء خوارزمشاهی) اَلقُنَّبیط؛ خایهء کرنب (مهذب الاسماء ||) خایسک که به معنی چکش است (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : با اجل بر زدن چگونه بود خایهء مرغ و خایهء سندان حکیم نزاری (از انجمن آرای ناصری ||) هرچه بشکل تخم مرغ باشد : بر آن برنهادند سالی که شاه ستاند ز قیصر بهر مهر ماه ز زر خایهء ریخته صدهزار ابا هریکی گوهر شاهوار زره بود و دیبای پرمایه بود ز زر کرده آکنده صد خایه بودفردوسی ز سیم سره خایه صدبار هشت که هریک بمثقال صد بر گذشت (گرشاسب نامه ||) بیضهء مرغ تخم مرغ( 3) تخم ماکیان (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامهء منیری) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) مرغانه چوزی خاگ : تذرو تا که همی در خرند خایه نهد گوزن تا همی از شیر پرکند پستان بوشکور بلخی دیگر سال دعا کرد موسی گفت این خواسته های ایشان سنگ گردان خدای عزوجل آن رحمت ایشان از درم و دینار و از غله و از هر چیز که از درخت برآمدی و از زمین برستی آن سال همه سنگ گردانید تا خایه که از مرغ بیفتادی سنگ گشتی (ترجمهء طبری بلعمی) بگاه سایه بر او تذرو خایه نهد بگاه شیب بدرد کمند رستم زالمنجیک بیاورد خوانی بر شهریار برو خایه و ترهء جویبارفردوسی که مرغی که زرین همی خایه کرد بمرد و سرباربی مایه کردفردوسی چنین گفت داننده دهقان سغد که برناید از خایهء باز جغد فردوسی (از اسدی) شود خایه در زیر مرغان تباه هرآنگه که بیدادگر گشت شاهفردوسی جوان رفت و آورد خایه دویست به استاد گفت ای گرامی مایستفردوسی خورش زردهء خایه دادش نخست بدان داشتش چند گه تن درستفردوسی آبی چو یکی جوژ گک از خایه جسته چو نم جوجگکان از تن او موی برسته منوچهری گرز او مغفر چون سنگ صلایه شکند در سرش مغز چو خایسک که خایه شکند منوچهری در باغ بگذاشتند و خایه و بچه کردند و بهرات از ایشان نسل پیوست (تاریخ بیهقی) و بخانه مادر گنبدی [ طاوسان ] خایه و بچه کرده بودند (تاریخ بیهقی) مرغان گردانیدن گرفتند و خایه و گواژه و آنچه لازم روز مهرگان است (تاریخ بیهقی) از آن مرغ هر کس چنین کرد یاد که چون آشیان کرد و خایه نهاد (گرشاسب نامه) چهل در دیگر همه نابسود که هریک مه از خایهء باز بود (گرشاسب نامه) اندیشه کن یکی ز قلمهای ایزدی در نطفه ها و خایهء مرغان و بیخ و حب ناصرخسرو بچهء مرغ خانگی آن ساعت که از خایه بیرون آید دانه خورد و بدود (از جامع الحکمتین ناصرخسرو) در خسروی و شاهی مانند او که باشد هرخایه نیست گوهر هرچشمه نیست کوثر معزی چون شتر مرغ نه چو مردم حر بار را مرغ و خایه را اشترسنائی دو خایه کردو بلغده شد و هم اندر رفت شکست و ریخت هم آنجا سپیده و زرده سوزنی با سری چون خایه از خایه برون آورد سر طرفه مرغی لکلک و زان طرفه تر لکلک بچه سوزنی گنج خانهء هشت خلد و نه فلک دادم بدو دادهء او چیست با من پنج خایهء روستاست خاقانی بخایه های بط از نان خورده در دامن بشیشه های بلور از خیو بشکل حباب خاقانی نهاد از حوصله زاغ سیه پر بزیر پر طوطی خایهء زرنظامی زمانه دگرگونه آیین نهاد شد آن مرغ کو خایه زرین نهادنظامی مرغی که آن خایه میکرد بمرد (از تاریخ گزیده) کرک داند نهفتن خایه(اوحدی) بر عروست بد گمان گشتن نباید بهر انک ماکیان چون نیک باشد خایه گردد بی خروس علی شطرنجی نمی خیزد هما از خایهء خاد حاجی که « خایهء مور » سیدنصراللهتقوی || خواجه سرا خصی (ناظم الاطباء ||) تخم جانورانی که بچهء آنها از آن بیرون می آید چون ،«haik» بلوچی «ha ik» کردی ،«hayik» که به عربی سراه می نامند ( 1) - پهلوی « خایهء مله خ » می گویند و « مازن » به عربی مقصود از مرغ همهء طیور باشد - (Testicule (3 - ( از حاشیهء برهان قاطع دکتر معین) ( 2 ) xaya گیلکی ،xa سمنانی.