خایسک
[یِ] (اِ) پتک باشد که آهنگران بکار برند (شرفنامهء منیری) صیت (منتهی الارب) فطیس (زمخشری) : بپولاد و خایسک آهنگران فرو برده مسمارهای گرانفردوسی گر ز او مغفر چون سنگ صلایه شکند در سرش مغز چو خایسک که خایه شکند منوچهری که کرد اول آهنگری چون نبرد است از اول نه انبر نه خایسک و سندان ناصرخسرو کارکن تر بسی ز خایسکم رنج بردارتر ز سندانممسعودسعد تارکم زیر زخم خایسک است جگرم پیش حد ساطور استمسعودسعد اگر چند از توانایی زننده همچو خایسکی وگر چند از شکیبایی خورنده همچو سندانی سنائی ز احداث چرخ است تهذیب مردم چو از زخم خایسک تزیین خنجر رشید وطواط بزیر ضربت خایسک محنت و شیون صبور نیست ولی صبر کار سندان است انوری بود خایهء مرغ سخت و گران نه با پتک و خایسک آهنگراننظامی چو سندان کسی سخت رویی نکرد که خایسک تأدیب بر سر نخوردسعدی|| چکوچ چکش (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (غیاث اللغات) میقعه محصمه مطرقه (منتهی الارب) : آنجا که پتک باید خایسک بیهده است گوز است خواجه سنگین مغز آهنین سفال منجیک || چکش زرگری و مسگری مطرقهء زرگری (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) چکش کوچک : زر کانی کی روایی بیند از روی کمال تا تف و تایی نبیند زآتش و خایسک و گاز سنائی - خایسک دراز؛ چکش گرد کشیده که توی چیزهای گود را کوبند.