خاور
[وَ] (اِ)( 1) به معنی باختر است( 2) که مشرق باشد( 3) (شرفنامهء منیری) (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (غیاث اللغات)( 4) : ز خاور چو خورشید بنمود تاج گل زرد شد بر زمین رنگ ساجفردوسی خداوند آن شهر نیکوترست تو گوئی فروزندهء خاورستفردوسی که هر بامدادی چو زرین سپر ز خاور برآرد فروزنده سرفردوسی ز خاور بیاراست تا باختر پدید آمد از فرّ او کان زرفردوسی خداوندی که ناظم اوست چون خورشید رخشنده ز مشرقها بمغربها ز خاورها به خاورها منوچهری چون نیست حال ایشان یکسان و یک نهاد گاهی بسوی مغرب و گاهی بخاورند ناصرخسرو بر شکافد صبا مشیمهء شب طفل خونین بخاور اندازدخاقانی بادت جلال و مرتبه چندانکه آسمان هر صبحدم بر آورد از خاور آینهخاقانی ماه چون از جیب مغرب برد سر آفتاب از دامن خاور بزادخاقانی کو مهی کآفتاب چاکر اوست نقطهء خاک تیره خاور اوستخاقانی نعل براق عزمت ابروی شاه منسوب دود چراغ بزمت روی عروس خاور بدر شاشی || مغرب (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : مهر دیدم بامدادان چون بتافت از خراسان سوی خاور می شتافترودکی سوی خاور می شتابد شاد و کشرودکی چو خورشید تابنده بنمود پشت دل خاور از پشت او شد درشتفردوسی دری را از آن مهر خوانده است مشرق دری را از آن ماه خوانده است خاور فرخی چو روز آورد سوی خاور گریغ هم از باختر برزند باز تیغعنصری بشادی و جام دمادم نبید ببودند تا خور بخاور رسیداسدی خورشید را چون پست شد در جانب خاور علم پیدا شد اندر باختر بر آستین شب علم لامعی گرگانی وز نور تا بظلمت وز اوج تا حضیض وز باختر بخاور وز بحر تا ببرناصرخسرو همی بگذارم این جا قرص خورشید نهم روی از ضرورت سوی خاور مسعودسعد چون پخت نان زرین اندر تنور مشرق افتاد قرص سیمین اندر دهان خاور خاقانی ز حد باختر تا ،« خاورسلطان » بوم خاور( 5) جهان را گشته ام کشور بکشورنظامی || آفتاب (ناظم الاطباء ||) نامی است از نامهای زنان چون بتهء خار و شوک : یکی جانور خود ز لشکر نماند بدان بوم و بر خار و خاور نماندفردوسی بر آن «|| خاوربیگم » ،« خاورخانم » بوم تا سالیان بر نبود جز از سوخته خاک خاور نبودفردوسی || مملکت های شرقی ایران از قبیل چین و تبت و ماچین و هند، (در اطلاقات فردوسی) : یکی روم و خاور دگر ترک و چین سوم دشت گردان و ایران زمینفردوسی فزون تر از او قارن رزم زن به هر کار پیروز و لشکرشکن که بر شهر خاور بد او پادشا جهاندار و بیدار و فرمان روافردوسی ز قنوج تا مرز خاور گرفت نبردش نجوید کسی ای شگفتفردوسی فرستاده را پس برون کرد گرد سر شاه خاور مر او را سپردفردوسی ( 1) - در حاشیهء برهان قاطع - ( می گفتند ( 2 « خوراسان » به معنی مغرب است و مشرق را « خوروران » یا « خوربران » آمده است خاور بازماندهء کلمهء پهلوی آمده است (از شرفنامهء منیری) ( 3) - محل برآمدن خورشید ( 4) - صاحب غیاث گوید: در اصل « مشرق و مغرب » باختر به معنی « راء » خوانند چون ظهور بدر از مشرق می باشد لهذا « بدر » بوده چرا که خار به معنی ماه شب چهاردهم است که به عربی « خارور » مهملهء اول را جهت تخفیف حذف کردند ( 5) - امروز مغرب را باختر و مشرق را خاور مینامند با این تعبیر معنی این بیت عکس میشود.