خانقه
[نِ قَهْ] (معرب، اِ مرکب) مخفف خانقاه (شرفنامهء منیری) ج، خوانق، خوانیق رجوع به خانقاه شود : خانه و خانقه و منزل ما زیر زمین ما بتدبیر سرا ساختن و بام و دریمخاقانی خانقه جای تو و خانهء می جای من است پیر سجاده ترا داده و زنار مراخاقانی لوت خوردند و سماع آغاز کرد خانقه تا سقف شد پردود و گردمولوی شوری ز وصف روی تو در خانقه فتاد صوفی طریق خانهء خمار برگرفت سعدی (بدایع) برون نمیرود از خانقه یکی هشیار که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند سعدی (طیبات) مشعله ای برفروخت پرتو خورشید عشق خرمن خاصان بسوخت خانقه عام رفت سعدی (طیبات) در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم حافظ بر سر بام خانقه تا تو نموده ای گذر وقارشیرازی - خانقه دار؛ ملازم خانقاه : طیلسان داران دین بودند آنجا نعره زن خانقه داران جان بودند آنجا جامه درسنائی - خانقه نشین؛ آنکه منزل بخانقاه کند فقر و درویشی را صوفی زاهد خرقه پوش.