خامه
[مَ / مِ] (اِ) قلم (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامهء منیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ اوبهی) (ناظم مشکبار، » : الاطباء) نی تحریر (ناظم الاطباء) کِلک صاحب فرهنگ آنندراج کلمات زیر را از صفات قلم و خامه می داند مشکبوی، مشک سود، مشک فشان، مشکین رقم، نافه گشای، پریشان رقم، معجزرقم، سحرآفرین، صورت آفرین، معنی آفرین، دانشور، نکته سنج سخن طراز، سخن پرداز، ترزبان، شیرین زبان، شعلهء تحریر، جهانسوز، تهی مغز، شکربار، شکرآمیز، شکرفشان، طوطی، طاووس، کبک، بوقلمون، » : و کلمات زیر را از مشبه به های آن ذکر می کند « گهربار، لؤلؤبار، ابرنوال، سیه مست، جادواثر چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش کنون شود مژهء من بخون دیده خضاب : « نخل، شاخ، جوی، کوچه، شمع، انگشت خسروانی برادران منازین سپس سیه مکنید( 1) بمدح خواجهء ختلان بجشنها خامهمنجیک بیاورد خاقان هم آنگه دبیر ابا خامه و مشک و چینی حریرفردوسی نخستین که برنامه بنهاد دست بعنبر سر خامه را کرد پستفردوسی ز اختر بجویید و پاسخ دهید سر خامه بر نقش فرخ نهیدفردوسی براند بر او سر بسر خامه رافردوسی شب تیره فرمود تا شد دبیر سر خامه را کرد پیکان تیرفردوسی دشمنت را بریده زبان و بریده سر زآن خامهء بریده سر دو زبان کند مسعودسعد مدحهای تو بارم از خامه شکرهای تو خوانم از دفترمسعودسعد حساب ملک جهان گرچه زیر خامهء اوست برون شده ست هنرهای او ز حد حساب امیرمعزی چون خامه منم عشق ترا بسته میان راز تو چو نامه کرده در دل پنهان تو باز بصحبت من ای جان جهان چو نامه دورویی و چو خامه دوزبان عبدالواسع جبلی بسان خامهء تو شد عزیز در دستت هر آنکه بست چو خامه بخدمت تو میان عبدالواسع جبلی ز نقش خامهء آن صدر و نقش نامهء او بیاض صبح و سواد دل مراست ضیاء خاقانی شاه عراقین طراز کز پی توقیع او کاغذ شامیست صبح خامهء مصری شهاب خاقانی رواست گو ید بیضای موسویست دوات که خامه نیز به ثعبان درفشان ماندخاقانی ما راست مرا خامه هم مهره و هم زهرش بر گنج هنر وقف است این مار که من دارم خاقانی اقلام کتاب و خامه های نقاشان از تحسین و تزیین آن نقوش عاجز آمد (ترجمهء تاریخ یمینی) دختر چو بکف گرفت خامه ارسال کند جواب نامهنظامی کز سر آن خامه که خاریده اندنظامی بنزد شاه عالم نامه آورد که گویی نافه یی از خامه آوردنظامی در نگارستان معنی تازه گردم جان بکار خامهء نقاش فکرت را بیاد وصل یار سیف اسفرنگ (از فرهنگ جهانگیری) از خامهء کمالت یک نم هزار دریا وز نامهء جلالت یک نم هزار مخبر بدرشاشی (از شرفنامهء منیری) رسیده است ز بس کار بستگی بنهایت گره شده ست بر انگشت خامه پره گشای اثر (از آنندراج) تا در حضور او کند آغاز گفتگو آمد ز نخل خامهء گل مطلبی ببار اثر (از آنندراج) من که میکردم مدام از شکوه منع دیگران آمد آخر از نهال خامه ام این گل ببار اثر (ازآنندراج) ز بس بلند شده ست آرزو به فیض خیال بساق عرش رسیده ست شاخ خامهء ما خان آرزو (از آنندراج) اگر کلام نه از آسمان فرودآید چرا بهر سخنی خامه در سجود آید صائب (از فرهنگ ضیاء) - خامهء ازل؛ قلم تقدیر (ناظم الاطباء) - خامهء زرین؛ قلم طلا (ناظم الاطباء ||) - خطی که با طلا نویسند (ناظم الاطباء) - خامهء سحرساز؛ قلم افسونگر (ناظم الاطباء) - خامهء گوهرنثار؛ نویسندهء فصیح و ظریف (ناظم الاطباء ||) هر توده را گویند (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و هم بدان کناره که بودند سنگی دیدند بزرگ خامه، اندر بوی کنده و این مرشدبن شدادبن عادبن عملیق را بر تختی خوابانیده بدانگونهء پدرش و بر بالین او نیز یک لوحی بوده از زر خام و این بیت ها در وی اندر کنده (ترجمهء طبری بلعمی) خودنمایی به آب و جامه مکن بوش بر اهل شوق خامه مکناوحدی || تودهء ریگ تل ریگ (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی) : نشسته بصد فکر بر خامه یی گرفته در انگشت خود خامه یی ابوشکوربلخی کوس تو کرده ست بر هر دامن کوهی غریو اسب تو کرده ست بر هر خامهء ریگی صهیل فرخی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 453 ) تا هست خامه خامه بهر بادیه ز ریگ وز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار عسجدی کرده از خلق دشمنان چو سحاب خامهء ریگ را ز خون سیرابسنائی روان شد ریگ همچون موج دریا سر هر خامه بگذشت از ثریا حکیم نزاری قهستانی || رویه یی که بر شیر خام بندد و لذید است مقابل سرشیر رویه یی که بر شیر جوشانده بندد( 2) (حاشیهء دکتر معین بر برهان قاطع) چربو که بر سر شیر نجوشیده آید مقابل سرشیر چربشی که بر روی شیر بندد بدون گرم کردن آن (ناظم الاطباء) - خامهء بستنی؛ خامه یی که در ظرف بستنی زنی کنند تا با بستنی بهم فسرده گردد || - خامه یی که روی بستنی در ظرفهای بستنی خوری ریزند - نان خامه یی؛ قسمی شیرینی که در آن خامه کنند || مرکب مداد || صراحی گردن دراز || چیز یک رنگ || ابریشم نخ کم تاب || چادر و خیمه ای که از موی بز سازند (ناظم الاطباء ||) شاخی که از درخت بریده و در زمین نشانند || رشتهء باریکی است( 3) که در بالای تخمدان گیاه قرار دارد و انتهای آن قطور و مسطح است بنام کلاله (از گیاه شناسی ثابتی ص 418 ||) شاخ تر و نازک (مهذب الاسماء) ||کشت تازه برآمده بر ساق || بندی از کشت تازه و تر یا درخت تازهء آن || تُرُب (منتهی الارب) فجله (اقرب الموارد) ج، - ( نسبت میداند ( 3 « ه» + « خام » خام ( 1) - ن ل: برادران منابعد ازین سیه مکنید ( 2) - این کلمه را حاشیهء برهان قاطع مرکب از Style.