خالد
[لِ] (اِخ) ابن صفوان بن عبدالله بن عمروبن الاهتم، مکنی به ابوصفوان التمیمی المنقری وی یکی از فصیحان عرب و خطباء ایشان است او راوی اخبار و از همنشینان هشام بن عبدالملک و خالد قسری بوده است شبیب بن شبیه از خالدبن صفوان حکایت میکند که گفت: یوسف بن عمر ثقفی مرا در وفد عراق به نزد هشام بن عبدالملک برد چون بر هشام بن عبدالملک وارد شدم هشام با اقربا و حشم و همنشینانش در بیابان نزه و باطراوت سراپرده زده بود و هر جزئی از سراپرده اش را در شهری که اختصاص به ساختن آن داشت ساخته بودند اتفاقاً آن سال باران بموقع باریده و سبزه و گل آنطور که باید در بیابان جلوه گری میکرد من چون هشام بن عبدالملک را دیدم رو به او کرده گفتم: ای امیر! پادشاهی از پادشاهان قدیم روزی با خویشان و حرمش به قصد تفرج به بیابان آمد اتفاقاً آن سال نیز هوا در لطافت و زمین در طراوت چون امسال بود پادشاه چون خرمی هوا و دلکشی زمین را دید رو به در نزد او یکی از مردان خدا بود و پس از کسب اجازه در مقام جواب در «؟ هل رأیتم مثل ما أنا فیه » : اصحاب خود کرد و گفت پادشاه او را گفت: این میراث است و از آن «؟ أرایت هذا الذی أنت فیه أ شی ء لم تزل فیه ام شی ء صار الیک میراثاً » : آمد و گفت دیگری می شود، همانطور که از آن من شد او گفت: پس ای پادشاه تو در حقیقت به چیزی غره شدی که زمان اندکی نزد تست و زمان درازی از تو دور خواهد شد و فردا به حسابش گرفتار خواهی بود شاه چون این شنید منقلب شد سپس خلع خلعت شاهی از خود کرد، و با این جلیس خود سر به بیابان گذاشت خالد گفت: چون این داستان را به هشام گفتم، او را گریه دست داد تا آن حد که ریشش تر شد و عمامه اش خیس پس امر به نزع ابنیه و نقل مقربان کرد و ملتزم قصر خود شد چون قوم این شنیدند نزد من الیکم عنی فأنی عاهدت الله عزوجل ألا » : آمدند و گفتند: عیش او را منغص کردی و آسایش او را تباه؟ خالد گفت به آنها گفتم وی در بین ادبا معروف است و مرگش به سال 135 ه ق اتفاق افتاد (از معجم الادباء یاقوت « اخلو بملک ألا ذکرته الله عزوجل (35 - حموی ج 11 چ دارالمأمون صص 24.