آزدن
[زْ / زَ / زِ دَ] (مص) آژدن. رجوع به آژدن شود. || بی قرار[ ی کردن ]. (مؤیدالفضلاء) :
تا هزارآوا از سرو برآورد آواز
گوید او را مزن ای باربد رودنواز
که بزاریّ وی و زخم تو شد از هم باز
عابدان را همه در صومعه پیوند نماز
تو بدو گوی که ای بلبل خوشگوی میاز
که مرا در دل عشق است بدین نالهء زار.
منوچهری.
تا هزارآوا از سرو برآورد آواز
گوید او را مزن ای باربد رودنواز
که بزاریّ وی و زخم تو شد از هم باز
عابدان را همه در صومعه پیوند نماز
تو بدو گوی که ای بلبل خوشگوی میاز
که مرا در دل عشق است بدین نالهء زار.
منوچهری.