خاکریز
(نف مرکب، اِ مرکب) ریزندهء خاک مرادف خاک انداز || بمعنی اول سوراخ دیوار قلعه که برای دفع دشمنان سازند (آنندراج) : شد از برج تا خاکریز حصار ز هندی چو گشتی بقیر استوار عبدالقادر تونی (از آنندراج) زحل کرده در خاکریزش نگاه ز خورشیدش افتاد از سر کلاه قاسم گنابادی (از آنندراج ||) جائی که خاکروبه اندازند : مقامی نیست غمهای جهان را جز دل خصمش که کرد از خاکریز شهر چون جائی شود ویران ؟ (از آنندراج) - خاکریز خندق؛ طرف برجستهء خندق که خاکهای برکندهء از خندق را در آن گرد کرده اند آن سوی خندق که خاک کنده بدانجا برهم انباشته شود - خاک ریز کردن دروازه؛ از درون سوی انباشتن آن بخاک بسیار.