خاطرخواه
[طِ خوا / خا] (ن مف مرکب) عاشق (در اصطلاح لوطیان) مورد علاقه مورد میل : صفحهء تصویر عالم دیده ایم هیچ نقشی نیست خاطرخواه ما واضح (از آنندراج) آه در دل ناله بر لب سینه چاک آن چنان گشتم که خاطر خواه تست سنجر کاشی (از آنندراج) رشته ای بر گردنم افکنده دوست می کشد هر جا که خاطر خواه اوست.