حول
[حَ] (ع اِ) سنه. عام. سال. ج، احوال، حوول (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، حول، بضم حاء. || توانایی. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قوه و قدرت بر تصرف. || حذاقت و تیزبینی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || حیله. (منتهی الارب). || بازگشت. (غیاث) (آنندراج). || جنبش. (مهذب الاسماء): گویند: لاحول، جنبش نیست. (مهذب الاسماء). || حرکت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): لا حول و لا قوه الا بالله؛ ای لا حرکه و لا قوه الا بمشیه الله. (اقرب الموارد). || پیرامون. (منتهی الارب). جهان محیط به چیزی و گاهی گویند: حَولَیه. (اقرب الموارد). گرد. پیرامن. دور.
- حول قطبی؛ آنچه بر اطراف قطب است: کواکب حول قطبی. نواحی حول قطبی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| (مص) تمام و کامل شدن سال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حال الحول. (منتهی الارب). || گذشتن سال بر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): حال علیه الحول حولا و حُوو. || گذشتن بر سرای سالها یا یک سال. (منتهی الارب). || بجای دیگر گشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): حال الی مکان آخر حولا و حوولا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || تحول از حالی بحال دیگر. (اقرب الموارد). گشتن از حالی بحالی. (ترجمان جرجانی). || دگرگون شدن از حالت استواء به اعوجاج. (اقرب الموارد). || برگشتن گونهء روی و سیاه گردیدن. (منتهی الارب). || جنبیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || بازگردیدن. (غیاث). || برگشتن کمان از حالت اول و کژ گردیدن. || برگشتن از عهد. || برجستن بر پشت ستور و برنشستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || یک ساله شدن کودک. || حایل شدن میان دو چیز. (منتهی الارب). جدا کردن. (ترجمان جرجانی). جدایی افکندن. (تاج المصادر بیهقی).
- حول قطبی؛ آنچه بر اطراف قطب است: کواکب حول قطبی. نواحی حول قطبی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| (مص) تمام و کامل شدن سال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حال الحول. (منتهی الارب). || گذشتن سال بر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): حال علیه الحول حولا و حُوو. || گذشتن بر سرای سالها یا یک سال. (منتهی الارب). || بجای دیگر گشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): حال الی مکان آخر حولا و حوولا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || تحول از حالی بحال دیگر. (اقرب الموارد). گشتن از حالی بحالی. (ترجمان جرجانی). || دگرگون شدن از حالت استواء به اعوجاج. (اقرب الموارد). || برگشتن گونهء روی و سیاه گردیدن. (منتهی الارب). || جنبیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || بازگردیدن. (غیاث). || برگشتن کمان از حالت اول و کژ گردیدن. || برگشتن از عهد. || برجستن بر پشت ستور و برنشستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || یک ساله شدن کودک. || حایل شدن میان دو چیز. (منتهی الارب). جدا کردن. (ترجمان جرجانی). جدایی افکندن. (تاج المصادر بیهقی).