حنیذ
[حَ] (ع اِ) بریان کرده. (ترجمان عادل). گوسپند و گوسالهء بریان کرده باشد در مغاکی. || گوسپند گرم که بعد از بریان کردن هنوز آب از آن میچکیده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بزغالهء لاغر بریان کرده شده. (غیاث) (آنندراج). || آب گرم کرده شده به آتش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || روغنی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نوعی از روغن. (مهذب الاسماء). یک روغنی جهت تمریخ. (ناظم الاطباء). || سرشستنی چون خطمی و گل و مانند آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). غسول خوشبویی که سر را بدان شویند. (ناظم الاطباء). || (ص) فرس حنیذ و محنوذ؛ اسبی که مهمیزکرده و یک دو تک دوانند و بعد از آن در آفتاب آنرا نگهداشته و جل بر آن اندازند تا عرق کند. (از اقرب الموارد). اسب دوانیده شدهء در آفتاب نگاهداشته شدهء خوی کرده. (ناظم الاطباء).