حلیب
[حَ] (ع ص، اِ) شیر دوشیده یا تازه دوشیده که مزهء آن متغیر نشده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). شیر تازه و خام. (کنزاللغات) (غیاث). شیر خام و ناجوشانده :و اذا شرب [ طراثیث ] بمخیض البقر و بلبن الماعز حلیباً و مطبوخاً اصلح استرخاء المعده. (ابن البیطار).
- لبن الحلیب؛ لبن الرطب. شیر ماک. آغوز. فله. این کلمه در ابن البیطار مکرر آمده است و لکلرک آنرا به پتی له(1) ترجمه میکند و پتی له؛ آبی است که از شیر جغرات شده جدا میشود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| شراب خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). || دم حلیب؛ خون تازه. (منتهی الارب) (آنندراج). || شیرهء تخم ها و غیر آن. یکی از معانی حلیب در طب و پزشکی و دواشناسی شیره ای است که از بذور کوفته و در آب مالیده و از کرباس درکرده گیرند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
در کلمهء حدید از ابن البیطار
(1) - Le petit lait.
- لبن الحلیب؛ لبن الرطب. شیر ماک. آغوز. فله. این کلمه در ابن البیطار مکرر آمده است و لکلرک آنرا به پتی له(1) ترجمه میکند و پتی له؛ آبی است که از شیر جغرات شده جدا میشود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| شراب خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). || دم حلیب؛ خون تازه. (منتهی الارب) (آنندراج). || شیرهء تخم ها و غیر آن. یکی از معانی حلیب در طب و پزشکی و دواشناسی شیره ای است که از بذور کوفته و در آب مالیده و از کرباس درکرده گیرند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
در کلمهء حدید از ابن البیطار
(1) - Le petit lait.