حقله
[حَ لَ] (ع اِ) زمین سادهء صالح زراعت.
-امثال: لاتنبت البقله الا الحقله؛ پسر هر پدری چون پدر باشد. یا گفتار خسیس جز از خسیس نیاید. (از منتهی الارب). || بیماریی است شتر را. (منتهی الارب). || درد شکم اسپ از خوردن خاک یا گیاه ناسازوار. ج، احقال. (از منتهی الارب). || آب صافی باقی در حوض. (اقرب الموارد). رجوع به مادهء قبل شود. || (ع مص) مبتلی شدن شتر به بیماری حقله و اسپ بهمان بیماری. ج، حقول. (منتهی الارب).
-امثال: لاتنبت البقله الا الحقله؛ پسر هر پدری چون پدر باشد. یا گفتار خسیس جز از خسیس نیاید. (از منتهی الارب). || بیماریی است شتر را. (منتهی الارب). || درد شکم اسپ از خوردن خاک یا گیاه ناسازوار. ج، احقال. (از منتهی الارب). || آب صافی باقی در حوض. (اقرب الموارد). رجوع به مادهء قبل شود. || (ع مص) مبتلی شدن شتر به بیماری حقله و اسپ بهمان بیماری. ج، حقول. (منتهی الارب).