ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) ابن اسفکسار محمد بن خفیف شیرازی. از پیشروان طریقت صوفیه مولد و منشأ او شیراز است. پدر او از مردم آن شهر و مادرش نیشابوریه است و او جامع علوم ظاهر و باطن و ملقب بشیخ الاسلام و شیخ المشایخ بود و از شاگردان ابوطالب خزرج بغدادی است وعمری طویل یافته است و درک صحبت ابومحمد رویم و کنانی و یوسف بن حسین رازی و ابی الحسین مالکی و ابوالحسین مزین و ابوالحسین بن دراج و طاهر مقدسی و ابوعمرو دمشقی کرده و معاصر مقتدر و راضی و مکتفی و عمادالدوله و عضدالدوله دیلمی است و گویند هیچکس را در علم شریعت و طریقت چندان تصنیف نیست که او را و باز گویند او اول کس است از مشایخ که شعر گفت و صاحب مجمع الفصحاء وفات او را در 319ه . ق. گفته است و بعضی 331 و گروهی 372 ه . ق. آورده اند.
و شیخ فریدالدین ابی حامد محمد بن ابی بکر عطار نیشابوری در تذکره الاولیاء آورده است که: او مجتهد بود در طریقت و مذهبی خاص داشت و جماعتی اند از متصوّفه که تولّی بدو کنند و در هر چهل روز تصنیفی از غوامض حقایق میساخت و در علم ظاهر بسی تصنیف نفیس دارد همه مقبول و مشهور و از ابناء ملوک بود و بر تجریدها سفرها کرد رُوَیم و جریری و ابن عطار و منصور حلاّج را دیده بود و جنید را دریافته و بیست سال پلاس پوشیده بود و هرسال چهار چلّه بداشتی. نقل است که در وقت او پیری محقق بود امّا از علمای طریقت نبود و در پارس مقام داشت نام او محمد ذُکیری و هرگز مرقّع نپوشیدی. از ابوعبدالله خفیف پرسیدند که شرط در مرقّع چیست و داشتن آن که را مسلّم است؟ گفت: شرط مرقّع آن است که محمد ذُکیری در پیراهن سفید بجای می آورد و داشتن او را مسلّم است و ما در میان پلاس نمیدانیم تا [ شرط ] بجای توانیم آورد یا نه و او گفت چهل سالست تا مرا قبولست میان خاص و عام و چندان نعمت بر ما ریختند که او را حد نبود و چنان زیستیم در این مدت که زکوه فطره بر من واجب نشده نقلست که شیخ را مسافری رسید که اسهالش می آمد بدست خود آن شب طاس او برداشت و یکساعت نخفت تا نزدیک صبح شیخ یک نفس چشم برهم نهاد آن مسافر آواز داد و گفت کجائی که لعنت بر تو باد شیخ در حال برجست ترسان و لرزان و طاس آنجا برد بامداد مریدان شیخ گفتند آخر این چه مسافر است که لفظی چنین و چنین گفت و ما را طاقت تحمل نماند و تو تا این غایت صبر میکنی شیخ گفت من چنین شنیدم که رحمت بر تو باد و گفت صوفی آن است که صوف پوشد برصفا و هوا را بچشاند طعم جفا و دنیا را بیندازد از پس قفا و گفت قناعت طلب ناکردنست آنرا که در دست تو نیست و بی نیاز شدن از آنچه در دست تست -انتهی.
و مرحوم هدایت بیت ذیل را بدو نسبت کند:
هرکسی و کار خویش و هر دلی و یار خویش
صیرفی بهتر شناسد قیمت دینار خویش.
و در نامهء دانشوران بیت مزبور را با لواحقی در وزنی دیگر آورده اند بدینصورت:
هرکسی و کار خویش هرکسی و بار خویش
صوفی و دلق نژند، زاهد و دستار خویش
هر که بکردار خود گشت گرفتار و باز
ما و بروز حساب بستهء کردار خویش
از دهن چون شکر تلخ چه گوئی جواب
رنجه چه سازی همی آن لب و گفتار[ کذا ] خویش
فتنهء دهری ز روی شهرهء شهری ز موی
گرم کنی از دو سوی رونق بازار خویش
گربشناسد کسی مرد خدا بیخدا
پیدا داریم زو آنچه پدیدار خویش [ کذا ]
روی مگردان ز من چهره مپوشان ز من
تا نشوم بیوطن از دل و غمخوار خویش.
و قطعه و رباعی دیگر نیز در آن کتاب بنام ابوعبدالله خفیف آمده است از قبیل ابیات فوق و نیز بیت تازی ذیل را بدو منسوب داشته اند:
اُریدُ ِلانسی ذِکرها فَکاَنّما
تَمَثَّلَ لی لیلی بکلّ مَکانٍ.
رجوع به نامهء دانشوران ج دوم ص 439 و تذکره الاولیاء عطار شود.
و شیخ فریدالدین ابی حامد محمد بن ابی بکر عطار نیشابوری در تذکره الاولیاء آورده است که: او مجتهد بود در طریقت و مذهبی خاص داشت و جماعتی اند از متصوّفه که تولّی بدو کنند و در هر چهل روز تصنیفی از غوامض حقایق میساخت و در علم ظاهر بسی تصنیف نفیس دارد همه مقبول و مشهور و از ابناء ملوک بود و بر تجریدها سفرها کرد رُوَیم و جریری و ابن عطار و منصور حلاّج را دیده بود و جنید را دریافته و بیست سال پلاس پوشیده بود و هرسال چهار چلّه بداشتی. نقل است که در وقت او پیری محقق بود امّا از علمای طریقت نبود و در پارس مقام داشت نام او محمد ذُکیری و هرگز مرقّع نپوشیدی. از ابوعبدالله خفیف پرسیدند که شرط در مرقّع چیست و داشتن آن که را مسلّم است؟ گفت: شرط مرقّع آن است که محمد ذُکیری در پیراهن سفید بجای می آورد و داشتن او را مسلّم است و ما در میان پلاس نمیدانیم تا [ شرط ] بجای توانیم آورد یا نه و او گفت چهل سالست تا مرا قبولست میان خاص و عام و چندان نعمت بر ما ریختند که او را حد نبود و چنان زیستیم در این مدت که زکوه فطره بر من واجب نشده نقلست که شیخ را مسافری رسید که اسهالش می آمد بدست خود آن شب طاس او برداشت و یکساعت نخفت تا نزدیک صبح شیخ یک نفس چشم برهم نهاد آن مسافر آواز داد و گفت کجائی که لعنت بر تو باد شیخ در حال برجست ترسان و لرزان و طاس آنجا برد بامداد مریدان شیخ گفتند آخر این چه مسافر است که لفظی چنین و چنین گفت و ما را طاقت تحمل نماند و تو تا این غایت صبر میکنی شیخ گفت من چنین شنیدم که رحمت بر تو باد و گفت صوفی آن است که صوف پوشد برصفا و هوا را بچشاند طعم جفا و دنیا را بیندازد از پس قفا و گفت قناعت طلب ناکردنست آنرا که در دست تو نیست و بی نیاز شدن از آنچه در دست تست -انتهی.
و مرحوم هدایت بیت ذیل را بدو نسبت کند:
هرکسی و کار خویش و هر دلی و یار خویش
صیرفی بهتر شناسد قیمت دینار خویش.
و در نامهء دانشوران بیت مزبور را با لواحقی در وزنی دیگر آورده اند بدینصورت:
هرکسی و کار خویش هرکسی و بار خویش
صوفی و دلق نژند، زاهد و دستار خویش
هر که بکردار خود گشت گرفتار و باز
ما و بروز حساب بستهء کردار خویش
از دهن چون شکر تلخ چه گوئی جواب
رنجه چه سازی همی آن لب و گفتار[ کذا ] خویش
فتنهء دهری ز روی شهرهء شهری ز موی
گرم کنی از دو سوی رونق بازار خویش
گربشناسد کسی مرد خدا بیخدا
پیدا داریم زو آنچه پدیدار خویش [ کذا ]
روی مگردان ز من چهره مپوشان ز من
تا نشوم بیوطن از دل و غمخوار خویش.
و قطعه و رباعی دیگر نیز در آن کتاب بنام ابوعبدالله خفیف آمده است از قبیل ابیات فوق و نیز بیت تازی ذیل را بدو منسوب داشته اند:
اُریدُ ِلانسی ذِکرها فَکاَنّما
تَمَثَّلَ لی لیلی بکلّ مَکانٍ.
رجوع به نامهء دانشوران ج دوم ص 439 و تذکره الاولیاء عطار شود.