آزادوار
[زادْ] (ص مرکب، ق مرکب) با خوی و خصلت آزادان. چون آزادمردان :
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
بروز نیک کسان گفت غم مخور زنهار
بسا کسا که بروز تو آرزومند است.رودکی.
گشاده درِ هر دو آزادوار(1)
میانْ کوی کندوری افکنده خوار.ابوشکور.
(1) - رجوع به آزاده وار شود.
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
بروز نیک کسان گفت غم مخور زنهار
بسا کسا که بروز تو آرزومند است.رودکی.
گشاده درِ هر دو آزادوار(1)
میانْ کوی کندوری افکنده خوار.ابوشکور.
(1) - رجوع به آزاده وار شود.