ابوعبدالرحمن

معنی ابوعبدالرحمن
[اَ عَ دِرْ رَ ما] (اِخ)عبدالله بن المبارک بن الواضح الحنظلی بالولاء المروزی. مولد او چنانکه ابن جوزی در صفه الصفوه آورده است در 118 یا 119ه . ق. به مرو بود. و ویرا بدان شهر خانه ای بزرگ بود صحن آن پنجاه ذراع در پنجاه ذراع. احمدبن الخلیل از حسن روایت کند که همهء عابدان و جوانمردان و صاحب قدران مرو هر روز بخانهء او گرد آمدندی و چون بیرون شدی در موکب او بشدندی. لکن آنگاه که بکوفه هجرت کرد در خانهء حقیر فرود آمد و جز هنگام نماز بدانجا منزوی و معتکف بودی و کس نزد او نرفتی. وقتی او را گفتم با آن همه معاشرین تو به مرو بدین خانه دلت نگیرد؟ گفت: من از مرو نگریختم بلکه از وضعی که مرا بدانجای بود دوری جستم. در آنجا به هر کاری بمن بازگشتندی و در هر مسئله گفتندی این از پسر مبارک پرسیم و امروز از این رهگذر آسوده و در عافیتم. و باز احمد گوید: روزی براه عبدالله را تشنگی دریافت و به آبدانی فروشد تا آب آشامد، مردمان بر وی انبوهی کردند و وی تشنه بازگشت و گفت زندگانی چنین باید یعنی بدانجا باید زیستن که کسان ترا نشناسند و توقیر نکنند. روزی کتابی بر وی میخواندند در مناسک و به حدیثی رسیدند که مؤلف آورده بود این قول عبدالله بن مبارک است و ما نیز برآنیم. عبدالله گفت این کتاب که کرده است؟ نام مصنف بگفتند کتاب برداشت و نام خویش از آنجا ستردن گرفت تا تمام حک شد پس گفت من کیستم که قول من در کتاب آرند. شقیق بن ابراهیم حکایت کرده است که عبدالله را گفتند چون است که پس از نماز در مسجد با ما ننشینی گفت به خانه روم و همنشین صحابه و تابعین باشم. گفتند این چگونه تواند بود، گفت چون به خلوت شوم و از دانسته های خویش اعمال و اقوال آنان بیاد آرم چنان است که با ایشان صحبت میدارم. از معاشرت ما با یکدیگر چه خیزد جز غیبت مسلمانان. آنگاه که خلیفه هارون به رقّه بود روزی عبدالله بن مبارک به رقّه درمی آمد مردمان یکجا برکندند و غلبه و انبوهی چنان شد که از اصوات نعال و هلالوش مردمان گوشها کر و از غبار برانگیخته چشمها کور می نمود. زوجهء هارون از برج قصر خشبه سر برکرد و گفت این چه رستاخیز است. گفتند عالمی از مردم خراسان است موسوم به ابن المبارک که به شهر درمی آید گفت سوگند بخدای که پادشاه این است نه هارون که به زخم چوب شرُطگان و عوانان مردمان را بر او گرد می آرند.
نعیم بن حماد می گفت: آنگاه که ابن المبارک بخواندن کتاب الرقاق می آغازید، از بسیاری گریه گفتی گاوی سر بریده است وهیچکس در این وقت گستاخی نیارستی بوی نزدیک شدن یا از وی چیزی پرسیدن.
سلیمان بن داود گوید: از وی پرسیدم مردمان که باشند گفت دانشمندان. گفتم پادشاهان کیانند گفت زهاد. گفتم غوغایان چه طائفه اند گفت خزیمه و اصحاب او. گفتم سفله کیستند گفت آنان که معاش از دین خود کنند. او را گفتند اسماعیل بن علیّه متولی صدقات گشت. بدو نوشت:
یا جاعل العلم له بازیا
یصطاد اموال المساکین
احتلت للدنیا و لذّاتها
بحیله تذهب بالدین
فصرت مجنوناً بها بعدما
کنت دواء للمجانین
این روایاتک فی سردها
عن ابن عون و ابن سیرین
این روایاتک و القول فی
لزوم ابواب السلاطین
ان قلت اکرهت فماذا کذا
زلّ حمار العلم فی الطین.
و چون اسماعیل این ابیات بخواند گریه بر او افتاد و از شغل پذیرفته استعفا جست. محمد بن علی بن حسن بن شقیق از پدر خویش آرد که: چون موسم حج رسیدی مردم مرو بر وی گردآمدندی و گفتندی در صحابت تو بزیارت خانه شویم. او گفتی بیارید تا چه دارید و هرکس نفقهء راه خویش بوی می سپردی و وی در صندوقی مقفّل بنهادی و آنانرا راحله کری کردی و از مرو به بغداد بردی و در راه خوشترین اطعمه و لذیذترین حلواها بدیشان خورانیدی پس از آن از بغداد با نیکوترین زیّ و تمامترین جوانمردی آنان را به مدینه الرسول صلی اللهعلیه و سلم رسانیدی و چون به مدینه درآمدندی از هر یک پرسیدی که عیال تو از طرف مدینه چه ارمغانی خواهش کرده است و آنان بگفتندی و وی بجمله بخریدی و همچنین در مکه این پرسش مکرّر کردی و چنانکه در مدینه از امتعهء مکّه فراهم ساختی و آنان را به مرو بازگردانیدی و سه روز آنان را ولیمه نهادی و خانه های آنان در این سه روز بگچ کردی پس صندوق مقفّل بگشادی و کیسهء هریک از آنان را که از پیش نام او بر وی نوشته بودی بدیشان باز گردانیدی و بفضیل بن ایاز گفتی اگر تو و اصحاب تو نبودندی من تن فرا بازرگانی ندادمی و هرسال صدهزاردرم بفقرا بخشیدی. وقتی که به رقّه بود جوانی با وی مراوده داشت و کارهای او میکرد و از وی حدیث میشنود کرّتی به رقّه شد و جوان را نیافت و از وی بپرسید گفتند او را ده هزار درم وام گرد آمده و وامخواهان ویرا بزندان سلطان درافکنده اند او وامخواهان را شبانه بدید و ده هزار درهم وام را بر آنان بشمرد و آنان را سوگند داد که تا او زنده است این معنی فاش نکنند صباح، جوان از زندان رهائی یافت و عبدالله از رقّه بیرون شده بود و وی بشنید که ابن المبارک برقّه بوده واینک به مرو بازمیگردد از اثر وی بشد و بدو منزلی رقّه بوی رسید عبدالله گفت ای جوان ترا برقّه ندیدم گفت بعلت وامی در حبس بودم گفت چگونه رهائی یافتی گفت مردی قضاء دین من کرده و خلاصی من بخواسته است عبدالله گفت شکر خدایرا که ترا به ادای دین توفیق داد. سلمه بن سلیمان گوید: مردی نزد عبدالله بن مبارک رفت و گفت بر من هفتصد درهم وامست و او بوکیل خویش نوشت که هفت هزار دینار به وی ده وکیل از مرد پرسید که تو از وی چه درخواستی گفت هفتصد درهم ادای دین را وکیل گمان کرد که در حواله سهوالقلمی رفته است به عبدالله نوشت که دین این مرد هفتصد درهم است و غلاّت در کار بآخر رسیدنست در جواب او نوشت ویرا چارده هزار درهم ده اگر غلّه بآخر شد عمر ما نیز نزدیک بآخر شدنست. عبدالله بن حبیق گوید: به ابن المبارک گفتم مرا وصیتی فرمای گفت: قدر خویش بدان. سعیدبن یعقوب طالقانی گوید: بعبدالله بن مبارک گفتم آیا از ناصحین کسی مانده است گفت چرا از نصیحت پذیران نپرسی و مراد او این بود که اگر ناصحی بر جای نیست گوش شنوا نیز بنمانده است. شریح بن مسلمه گوید: که از عبدالله بن مبارک شنیدم که میگفت: ادب دو بهره ای از دین است و باز میگفت: علم را برای دنیا آموختیم و او ما را ترک دنیا آموخت. جماعتی از تابعین درک صحبت وی کرده اند و از آن جمله است هشام بن عروه و اسماعیل بن ابی خالد و اعمش و سلیمان تیمی و حمید طویل و عبدالله بن عون و خالد حذّا و یحیی بن سعید انصاری و موسی بن عقبه. و وی از کبار ائمه مانند ثوری و شعبه و اوزاعی و حمّادین و نظراء آنان روایت کرده است و آنگاه که از غزا بازمیگشت به هیت سیزدهم رمضان سال صدوهشتادویک به شصت وسه سالگی درگذشت. عبیدبن جناد گوید: عطاءبن مسلم به من گفت: عبدالله بن المبارک را دیدی گفتم: آری گفت مانند او را ندیده ای و کس نخواهد دیدن و عبدالرحمن بن مهدی گفت: دو چشم من کسی چون سفیان ندید و هیچکس را بر عبدالله بن المبارک نتوانم تفضیل داد. عبدالرحمن بن عبیدالله گفت: نزد فضیل بودم و خبر مرگ عبدالله بیاوردند فضیل گفت: خدای او را بیامرزاد هیچ کس پس از وی چون او نیاید و سفیان میگفت: آرزو کندم که در تمام عمر یک سال چون عبدالله بن مبارک باشم لکن سه روز نیز نتوانم مانند او بودن. مردی نزد سفیان ثوری آمد و مسئلتی کرد، سفیان گفت: از مردم کجائی؟ گفت از اهل مشرق، گفت آیا داناترین مردم مشرق نزد شما نیست؟ پرسید او کیست؟ گفت عبدالله بن مبارک. گفت: آیا او داناترین مردم مشرقست؟ گفت: بلی، و داناترین مردم مغرب نیز. از وی پرسیدند: فروتنی چیست؟ گفت: برتنی با توانگران. شیخ فریدالدین عطار گوید: او را شهنشاه علماء گفته اند، در علم و شجاعت خود نظیر نداشت و از محتشمان اصحاب طریقت بود و از محترمان ارباب شریعت و در فنون علوم احوالی پسندیده داشت و مشایخ بزرگ را دیده بود و با همه صحبت داشته و او را تصانیف مشهور است و کرامات مذکور. روزی می آمد سفیان ثوری گفت: تعال یا رجل المشرق، فضیل حاضر بود، گفت: و المغرب و مابینهما. و کسی را که فضیل فضل نهد ستایش او چون توان کرد، آنگاه از مرو رحلت کرد، و در بغداد مدتی در صحبت مشایخ میبود پس به مکّه رفت و مدتی مجاور شد باز به مرو آمد اهل مرو بدو تولا کردند و درس و مجالس نهادند و در آنوقت یک نیمه از خلایق متابع حدیث بودند و یک نیمه به علم فقه مشغول بودند همچنانکه امروز. او را رضی الفریقین گویند بحکم موافقتش با هریکی از ایشان، و هر دو فریق در وی دعوی کردندی. و او آنجا دو رباط کرد یکی بجهت اهل حدیث و یکی برای اهل فقه، پس به حجاز رفت و مجاور شد. نقل است که یکسال حج کردی و یک سال غزو کردی و یک سال تجارت کردی و منفعت خویش بر اصحاب تفرقه کردی و درویشان را خرما دادی و استخوان خرما بشمردی و هرکه بیشتر خوردی بهر استخوانی درمی بدادی. نقل است وقتی با بدخویی همراه شد چون از وی جدا شد عبدالله بگریست گفتند چرا میگریی گفت آن بیچاره برفت و آن خوی بد همچنان با وی برفت و از ما جدا شد و خوی بد از وی جدا نشد.
نقل است که عبدالله در حرم بود یکسال، از حج فارغ شده بود ساعتی در خواب شد بخواب دید که دو فرشته از آسمان فرود آمدند یکی از دیگری پرسید که امسال چند خلق آمده اند گفت ششصدهزار، گفت: حج چند کس قبول کردند؟ گفت: از آن هیچکس قبول نکردند، عبدالله گفت: چون این شنیدم، اضطرابی در من پدید آمد، گفتم اینهمه خلایق که از اطراف و اکناف جهان با چندین رنج و تعب من کل فجّ عمیق از راههای دور آمده و بیابانها قطع کرده این همه ضایع گردد. پس آن فرشته گفت: در دمشق کفشگری نام او علی بن موفق است او بحج نیامده است امّا حجّ او قبول است و همه را بدو ببخشیدند و این جمله در کار او کردند چون این بشنیدم از خواب درآمدم و گفتم به دمشق باید شد و آن شهر را زیارت باید کرد پس به دمشق شدم و خانهء آن شخص را طلب کردم و آواز دادم. شخصی بیرون آمد گفتم نام تو چیست؟ گفت علی بن موفق، گفتم مرا با تو سخنی است، گفت: بگوی، گفتم: تو چه کار کنی؟ گفت: پاره دوزی میکنم. پس آن واقعه با او بگفتم، گفت: نام تو چیست گفتم عبدالله مبارک نعره ای بزد و بیفتاد و از هوش بشد چون به هوش آمد گفتم مرا از کار خود خبر ده گفت سی سال بود تا مرا آرزوی حج بود و از پاره دوزی سیصد و پنجاه درم جمع کردم امسال قصد حج کردم تا بروم روزی سرپوشیده ای که در خانه است حامله بود مگر از همسایه بوی طعامی می آمد مرا گفت: برو و پاره ای بیار از آن طعام، من رفتم به در خانهء آن همسایه آن حال خبر دادم همسایه گریستن گرفت، گفت: بدانکه سه شبانروز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند امروز خری مرده دیدم بار (1) از وی جدا کردم و طعام ساختم بر شما حلال نباشد چون این بشنیدم آتش در جان من افتاد آن سیصدوپنجاه درم برداشتم و بدو دادم گفتم نفقهء اطفال کن که حج ما این است صَدَق الملَک فی الرؤیا و صدَق المِلِک فی الحکم والقضاء. نقل است که زمستانی سرد در بازار نیشابور میرفت غلامی دید با پیراهن تنها، که از سرما می لرزید گفت: چرا با خواجه نگوئی که از برای تو جبه ای سازد، گفت: چه گویم، او خود می داند و می بیند، عبدالله را وقت خوش شد نعره ای بزد و بیهوش بیفتاد پس گفت: طریقت را از این غلام آموزید. نقل است که عبدالله را وقتی مصیبتی رسید خلقی به تعزیت او رفتند، گبری نیز برفت و با عبدالله گفت: خردمند آن بود که چون مصیبتی بوی رسد روز نخست آن کند که بعد از سه روز خواهد کرد، عبدالله گفت: این سخن بنویسید که حکمت است. نقل ا ست که از او پرسیدند که کدام خصلت در آدمی نافعتر؟ گفت: عقلی وافر گفتند: اگر نبود، گفت: حسن ادب گفتند: اگر نبود، گفت: برادری مشفق که با او مشورتی کند، گفتند: اگر نبود، گفت: خاموشی دائم. گفتند اگر نبود، گفت: مرگ در حال، و گفت: دل دوستان حق هرگز ساکن نشود یعنی، دائماً طالب بود که هرکه بایستاد مقام خود پدید کرد و گفت: ما باندکی ادب محتاج تریم از بسیاری علم و گفت: مردمان سخن بسیار گفته اند در ادب و نزدیک من شناختن نفس است و گفت: سخاوت در چشم پوشیدن از آنچه در دست مردمان است فاضل تر از بذل کردن از آنچه در دست تست، و گفت: هر که یکدرم بخداوند باز دهد دوست تر دارم از آنکه صدهزار درم صدقه کند. و گفت: مروت خرسندی به از مروت دادن. و گفت: کسی که او را عیال و فرزندان بود ایشان را در صلاح بدارد و بشب از خواب بیدار شود کودکان را برهنه بیند، جامه برایشان افکند آن عمل او از غزو فاضل تر بود و گفت: تواضع آن بود که هرکه در دنیا بالای تست بر وی تکبر کنی و با آنکه فروتر است تواضع کنی. نقل است که روزی جوانی بیامد و در پای عبدالله افتاد و زار بگریست و گفت گناهی کرده ام از شرم نمی توانم: گفت، بگوی تا چه کرده ای گفت: زنا کرده ام گفت: ترسیدم که مگر غیبت کرده ای. نقل است که در وقت مرگ چشم ها باز کرد و می خندید و میگفت: لمثل هذا فلیعمل العاملون، رحمه الله علیه.
(1) - بار بمعنی پوست است.

درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس

اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارت‌های عضو شتاب

مشاهده جزئیات محصول

اشتراک‌گذاری:

با مهر شما، راه هموارتر می‌شود

 

اگر قافیه‌ها بر دل‌ات نشسته‌اند و نغمۀ این ابزار، لبخند به لبت نشانده... بدان که این تلاش، بی‌هیچ چشم‌داشتی رقم خورده؛ اما نسیم حمایت تو، ادامۀ راه را برای ما هموارتر خواهد کرد.

حمایت از ما

بازی ادبی بِیتاس

💫 بیتاس، جایی که شعر، بازی و احساس در کنار هم معنا پیدا می‌کنند.

مشاهده و دانلود

ربات تلگرامی قافیه‌یاب

ربات قافیه‌یاب هم‌صدا، ابزاری کاربردی، رایگان و سریع در زمینه ادبیات فارسی برای جستجوی قافیه در تلگرام.

مشاهده ربات

قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از کافه‌بازار یا مایکت از این پروژه ادبی حمایت کنید.

خرید از بازار خرید از مایکت

نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید