حریف

معنی حریف
[حَ] (ع ص، اِ) هم پیشه. همکار. هم حرفت. ج، حُرَفاء :
دشمنند این ذهن و فطنت را حریفان حسد
منکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا.
خاقانی.
با حریفان درد مهرهء مهر
بر بساط قلندر اندازیم.خاقانی.
|| دوست نامشروع زن. فاسق زن :
آن ریش نیست چغبت دلال خانه هاست
وقت جماع زیر حریفان فکندنی است.
طیان.
مگر می پنداری که من از تهتک تو... غافلم یا نمیدانم که همواره... به فجور و شرب خمور میگذاری و هر روز با حریفی و هر شب با ظریفی به معاشرت و مباشرت مشغولی.
- به حریف بردن؛ به تباه کاری نزد مردی غیر شوی بردن.
-به حریف دادن زن را؛ او را برای تبه کاری به مردی اجنبی واگذاشتن.
-حریف رفتن و به حریف رفتن زن؛ برای تباه کاری پیش مرد اجنبی رفتن او.
|| هم قمار. هم بازی. پا(1)، در بازیهای دوطرفه مانند نرد و شطرنج :
تا چه بازی کند نخست حریف
تا چه دارد زمانه زیر گلیم.
ابوحنیفهء اسکافی.
روز و شب این جا به قمار اندرم
هست حریفم فلک لاجورد.مسعودسعد.
آن مهره دیده ای تو که در ششدر اوفتاد
هرچند خواست رفت حریفش رها نکرد.
خاقانی.
نقش فلک چو می نگری پاکباز شو
زیرا که مهره دزد حریفی است بس دغا.
سراج الدین قمری.
سعدی چو حریف ناگزیر است
تن درده و چشم بر قضا کن.سعدی.
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم.حافظ.
- حریف آبدندان؛ هم قماری که از او سهل توان بردن. حریف گول. حریف مفت. حریف مفت باز. حریف زبون :
هوا را از سر غیرت قفای خاکپاشان زن
خرد را از بن دندان حریف آبدندان شو.
خاقانی.
برای امثله رجوع به آبدندان شود.
-امثال: حریف باخته با خود همیشه در جنگ است. || معامل. طرف داد و ستد. بایع. مشتری :
دل منه بر وفای صحبت او
کآنچنان را حریف چون تو بسی است.
سعدی.
مرا چند گوئی که درخورد خویش
حریفی بدست آر همدرد خویش.
سعدی (بوستان).
هرکه ننهاده ست چون پروانه دل بر سوختن
گو حریف آتشین را طوف پیرامن مکن.
سعدی.
|| آنکه با دیگری در امری هم چشمی کند و از او بردن خواهد. رقیب. || آن کسِ معهود. به اصطلاح امروز، یارو :
بر سر خشم است هنوز آن حریف
یا سخنی میرود اندر رضا.سعدی.
دست بر سر زند طبیب ظریف
چون خرف بیند اوفتاده حریف.سعدی.
|| معاشر. مجالس. هم نشین. (دهار) :
سیاه خانه و غیلان سرخ بر دل من
حریف رضوان بود و حدائق اعناب.خاقانی.
راضیم من شاکرم من ای حریف
این طرف رسوا و پیش حق شریف.مولوی.
حریف گرانجان ناسازگار
چو خواهد شدن دست پیشش مدار.
(گلستان).
آرزو میکندم در همه عالم صیدی
که نباشند حریفان حسود انبازم.سعدی.
|| یار. دوست :
نشناخت مرا حریف دیرین
زیرا که چنین ندید یارم.ناصرخسرو.
تا نباشی حریف بی خردان
که نکوکار بد شود ز بدان.سنائی.
عالم ترا و گوئی خاقانی آن ماست
او آن حریف نیست کز اینگونه دم خورد.
خاقانی.
تو یاری از حریفان تا نجوئی
کز ایشان خود بجز ماری نیاید.خاقانی.
از سِحر حلال او ظریفان
کردند سماع با حریفان.نظامی.
ابلهانش فرد دیدند و ضعیف
کی ضعیف است آنکه با شه شد حریف.
مولوی.
خیر ناس ان ینفع الناس ای پدر
گر نه سنگی چه حریفی با مدر.
مولوی.
پسر چند روزی گرستن گرفت
دگر با حریفان نشستن گرفت.
سعدی (بوستان).
|| معشوقه. معشوق : اگر گفتی به وثاق حریف دارم، شراب سلار، بی استطلاع درخور حریف نقل و نبید و گوسفند، پروانه نوشتی. (تاریخ طبرستان).
چو گل لطیف ولیکن حریف او باشی
چو زر عزیز ولیکن بدست اغیاری.سعدی.
حریف را که غم یار خویشتن باشد
هنوز لاف دروغ است عشق جانانش.
سعدی.
حریف عهد مودت شکست و من نشکستم
خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم.سعدی.
حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد
علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند.
سعدی.
|| ندیم. معاشر مجالس خاصه در محافل عشرت و لهو :
زین حریفان به کس نپردازی
خود به خود یک نفس نپردازی.سنائی.
وحوش آن وضع حریف و الیف ایشان شده. (سندبادنامه ص121). شبی به جمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش. (گلستان).
گر ایستاد حریفی اسیر عشق براند
و گر گریخت خیالش به تاختن بکشد.
سعدی.
چشم در شاهد حریف مکن
هزل با مردم شریف مکن.اوحدی.
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف حجره و گرمابه و گلستان باش.
حافظ.
|| ندیم. یکی از عملهء خلوت شاه. یکی از ندمای پادشاه :
سه مه با حریفان بدی [ هرمز ] باصفهان
هوای خوش و جایگاه مهان.فردوسی.
|| هم پیاله. ندیم شراب. شریب. حریف شراب. منادم :
چه خوش باشد آهنگ نرم حزین
به گوش حریفان مست صبوح.
سعدی (گلستان).
هرچه کوته نظرانند بر ایشان پیمای
که حریفان ز مُل و من ز تأمل مستم.
سعدی.
حریف دوست گر از خویشتن خبر دارد
شراب صرف محبت نخورده است تمام.
سعدی.
گر مطرب حریفان این فارسی بخواند
در رقص و حالت آرد پیران پارسا را.
حافظ.
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید.حافظ.
سخن درست بگویم نمی توانم دید
که می خورند حریفان و من نظاره کنم.
حافظ.
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد.
حافظ.
پستان صراحی چو مکیدند حریفان
چون شیرخوران نقل ز اخگر نشناسند.
شیخ عبدالسلام پیامی.
این زمان صائب حریفان مست خواب غفلتند
قدر ما خواهند دانستن چو زینجا میرویم.
صائب.
|| هم کُشتی. هم نبرد در مصارعت و امثال آن. هم سنگ. هم زور. هم قوت: شما حریف او نیستید :
شدم چون گوی سرگردان که خود را
حریف درد در میدان ندیدم.عطار.
حریف این است که دیدی و حدیث اینکه شنیدی. (گلستان).
- حریف کسی نبودن؛ مقابلی و برابری با او نتوانستن. حریف او نشدن. با او برنیامدن. با او مقاومت نتوانستن. بر او فائق آمدن میسر نشدن. از پس او برنیامدن. با او برابری نتوانستن. او را به ترک کار یا خوئی داشتن نتوانستن :
سعدی نه حریف غم او بود ولیکن
با رستم دستان بزند هرکه درافتاد.سعدی.
گر برود بهر قدم در ره دیدنت سری
من نه حریف رفتنم از درِ تو به دیگری.
سعدی.
- امثال: حریف حریف خود را میداند، یا میشناسد. (جامع التمثیل).
(1) - Compagnon de jeu.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.