حرب
[حَ] (اِخ) ابن محمد الحقوری الهروی، مکنی به ابوالحرث حقوری. از معاریف خراسان و مشاهیر فضلا بوده است، شعرش از شِعری درگذشته و فضلش بساط هنر عنصری درنوشته، در قصیده ای میگوید و جواب و سؤال را رعایت میکند:
گفتم این گه گه نمودن روی جباری بود
گفت قدر مرد اندر خویشتن داری بود
گفتم این خواری چه باید کی پرستم مر ترا
گفت هر کو بت پرستد ازدر خواری بود
گفتم آن زلفین تاری زاستر بر زآن دو رخ
گفت مه را روشنی اندر شب تاری بود
گفتم ای مه راست گوئی ماه را مانی همی
گفت مه را دور خط از مشک تاتاری بود
گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست
گفت بازیگر بُوَد کودک چو بازاری بود
گفتم آسانی و ناز از من ربود این عشق تو
گفت عشق نیکوان با رنج و دشواری بود.
رباعی:
تا بر گل تو نگشت پیدا عنبر
از مشک زره نبود، وز سیم سپر
تا روی تو و لب تو ننمود اثر
از لاله نمک که دید، وز پسته شکر.
(لباب الالباب چ1 ج2 صص60-61).
گفتم این گه گه نمودن روی جباری بود
گفت قدر مرد اندر خویشتن داری بود
گفتم این خواری چه باید کی پرستم مر ترا
گفت هر کو بت پرستد ازدر خواری بود
گفتم آن زلفین تاری زاستر بر زآن دو رخ
گفت مه را روشنی اندر شب تاری بود
گفتم ای مه راست گوئی ماه را مانی همی
گفت مه را دور خط از مشک تاتاری بود
گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست
گفت بازیگر بُوَد کودک چو بازاری بود
گفتم آسانی و ناز از من ربود این عشق تو
گفت عشق نیکوان با رنج و دشواری بود.
رباعی:
تا بر گل تو نگشت پیدا عنبر
از مشک زره نبود، وز سیم سپر
تا روی تو و لب تو ننمود اثر
از لاله نمک که دید، وز پسته شکر.
(لباب الالباب چ1 ج2 صص60-61).