حدیث
[حَ] (ع ص، اِ) نو. جدید. تازه. مقابل قدیم : ابواب خزائن قدیم و حدیث فرمود تا گشاده کردند. (جهانگشای جوینی). || چیز نو. چیزی نو. || سخن نو. (دهار). || مرد اندک سال. جوان. || مسئله. امر. کار. شغل. باره. مطلب. قضیه. وقعه. واقعه. حادثه. حال. پیش آمد. باب. ماجری :
ای دل من زو بهر حدیث میازار
کآن بت فرهخته نیست هست نوآموز.
دقیقی (از فرهنگ اسدی چ پاول هورن).
حدیث فرستادگان در نهان
بگفتند با شهریار جهان.فردوسی.
سیاوش ز گفتارشان شاد گشت
حدیث فرستادگان باد گشت.فردوسی.
دلت را به تیمار چندین مبند
بس ایمن مشو بر سپهر بلند...
تو بی جان شوی او بماند دراز
حدیثی دراز است چندین میاز.فردوسی.
ای دوست به یک سخن ز من بگریزی
خوی تو نبد بهر حدیثی تیزی
بد گشتی از آنکه با بدان آمیزی
با دیگ بمنشین که سیه برخیزی.فرخی.
عنایتی است به کار تو شاه مشرق را
چنانکه ایزد را در حدیث پیغمبر.فرخی.
بنزدیک احمدبن اسماعیل نامه نبشت اندر حدیث او. (تاریخ سیستان). و دل موفق [ بالله ] به حدیث شام و مصر مشغول گشته بود. (تاریخ سیستان). و اندر خزینه مال نماند از زر و سیم که همه بکار برده و داده شد و دست فراکردند اندر اوانی فروختن و زرینه و سیمینه درم و دینار زدن و بکار بردن، اندر حدیث مطبخ و بناها ساختن. (تاریخ سیستان). و حدیث سیستان با امیر تاریخ قرار گرفت و لشکر ترکمان همه بازگشت. (تاریخ سیستان). علی بن لیث پشیمان همی بود و چیزها همی گفت اندر حدیث عمرو [ ابن لیث ] عمرو بشنید و علی را بند برنهاد. (تاریخ سیستان). چون خبر تقصیر کردن محمد بن اللیث شنید اندر حدیث مال فرستادن.... (تاریخ سیستان). چنان شنودم که دو سه ماه این حدیث از وی نهان داشتند. (تاریخ بیهقی). این حدیث فاش شد و همگان ویرا بسیار ملامت کردند. (تاریخ بیهقی). وزیر گفت سلطان امروز خلوتی کرد و در هر باب سخن رفت و مهم تر از آن حدیث هندوستان است. (تاریخ بیهقی ص269). و این حدیث را در دل پادشاه، شیرین کردند. (تاریخ بیهقی ص258). و این حدیث عبدوس به کس خود به غازی رسانید. (تاریخ بیهقی ص 234). گفت امشب این حدیث را پوشیده باید داشت تا فردا که خواجه بیاید. (تاریخ بیهقی ص325). این حدیث در تاریخ یمینی بیاورده ام. (تاریخ بیهقی). از این مرد بسیار عذر خواست [ ابوالقاسم پسر حصیری ] و التماس کرد تا از این حدیث [ زده شدن او ] با خداوندش [ احمد حسن ] نگوید. (تاریخ بیهقی ص157). چنان شنودم که دو سه ماه از او [ از مادر حسنک ] این حدیث [ کشته شدن پسرش ] پنهان داشتند. (تاریخ بیهقی ص186). آنجا او را با خواجه پدرم رحمه الله علیه صحبت و دوستی افتاد وزین حدیث بسیار گوید... (تاریخ بیهقی ص242). پس در حدیث وزارت به پیغام با وی سخن رفت البته تن درنداد [ خواجه احمد حسن ]. (تاریخ بیهقی ص145). هرچه از وی می پرسیدند از حدیث غلامان این روز، که تدبیر چیست... جواب میداد که ارتکین داند. (تاریخ بیهقی ص634). بونصر مستخرج را و دیگر قوم را گفت یک ساعت این حدیث در توقف دارید. (تاریخ بیهقی ص 368). امیر را مقرر گشت حدیث مال و سخت متغیر گشت بر بوسهل و سوری، و والی حرس و محتاج را بخواند. (تاریخ بیهقی ص 444). کدخدای علی تکین و علی تکین این حدیث را غنیمت شمردند. (تاریخ بیهقی ص 355). اگر بهانه آرد و آن حدیث قاید منجوق در دل وی مانده است، این حدیث طی باید کرد که بی حشمت وی علی تکین را بر نتوان انداخت. (تاریخ بیهقی ص343). خوارزمشاه تن در این حدیث نداد. (تاریخ بیهقی ص684). چون به غزنین رسید چنان نمود که حدیث خطبه بدو راست خواهد شد. (تاریخ بیهقی ص685). گفتم این حدیث را فراموش کن. (تاریخ بیهقی ص685). گفت حدیث بوسهل تمام شد. (تاریخ بیهقی ص331). این حدیث را اندر این باب خواهی بفرمان ما و خواهی از دست خویش ... فرونشانی. (تاریخ بیهقی ص162). اگر امیر [ البتکین ] در این جنگ با ما مساعدت کند... چون کارها بمراد گردد ولایتی سخت بانام که بر این جانب است بنام فرزندی ازآنِ او کرده آید و ناصحان وی بازنمودند که غور و غایت این حدیث بزرگ است و علی تکین به این یک ناحیت بازنایستد. (تاریخ بیهقی). چون ایشان را [ قوم را ] ... دید [ امیر محمد ] خدای را سپاس داری کرد و حدیث سوزیان فراموش کرد. (تاریخ بیهقی). جواب نامه ها بر این جمله داد [ آلتونتاش ] که حدیث خانان ترکستان از فرایض است... اما حدیث خواجه احمد بنده را با چنین سخنان کاری نیست. (تاریخ بیهقی). امیر بسیار تکلف کرده بود هم بمعنی خوان نهادن و هم بحدیث لشکر که لشکر در هم افتاده بودند. (تاریخ بیهقی ص567). اگر پس از این در پیش من جز در حدیث عرض سخن گوئی، گویم گردنت بزنند. (تاریخ بیهقی ص326). پس از آنکه این تاریخ آغاز کرده بودم... و به حدیث ملک محمد سخن میگفتم... (تاریخ بیهقی). در حدیث مادر و ولادت وی و امیر محمود سخنان گفتندی. (تاریخ بیهقی ص308). این حدیث را پوشیده دارد. (تاریخ بیهقی). طاهر بدین حدیث سخت شادمان شد. (تاریخ بیهقی). باید که این حدیث را پوشیده داری. (تاریخ بیهقی). طاهر بدین حدیث [ امر ولایت عهد دادن مأمون به رضا (ع) ] سخت شادمانه شد که میلی داشت به علویان. (تاریخ بیهقی ص136). پس او را [ اریارق ] به غور فرستادند نزدیک بوالحسن خلف، تا به جانبی بازداشتش و حدیث وی به پایان آمد. (تاریخ بیهقی ص228).
حدیث حبل سوی دانا نبود
شگفتی تر از کار حرب جمل.ناصرخسرو.
از این حدیث درگذر. (کلیله و دمنه).
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش.سعدی.
دانا ز حدیث او عجب ماند
خرگمشده را به سوی خود خواند.
امیرحسینی سادات.
|| ازدر. درخور. سزاوار : سالاران لشکر بر خداوند، این اشارت نکنند که جنگی قائم شده و خصمان را زده باز باید گشت، که ترسند فردا روز که به هراه بازرسد ایشان را گوید کاهلی کردند تا مرا بضرورت باز بایست گشت و من بنده هم این اشارت نکنم که این حدیث من نباشد. (تاریخ بیهقی ص594). || مبحث. موضوع. باب :
با ما به حدیث عشق ما چه ستیزند
هر مرغی را به پای خویش آویزند.
طاهر چغانی (امثال و حکم ص 1973).
حدیث دهانش چو آمد پدید
سخن در بیانش به تنگی کشید.فردوسی.
سوری به من گفت این حدیث من بگذار. گفتم نتوانم خیانت کردن. (تاریخ بیهقی ص661). چون این رسول بنزدیک ما رسید... و این حدیث بازگفت خوارزمشاه مرا [ ابوریحان را ] بخواند و خالی کرد و آنچه وزیر گفته بود در این باب با من بگفت. (تاریخ بیهقی ص685). حیلتها کرد تا از وی درگذشت و این حدیث فرابرید و تمام مردی باشد که چنین تواند کرد و گردن حرص و آز را بتواند شکست. (تاریخ بیهقی ص255). و خداوند در این باب با من سخن گفته است و سخت ناپسندیده آمده است مرا این حدیث. (تاریخ بیهقی ص259). از این مرد بسیار عذر خواست و التماس کرد تا از این حدیث با خداوندش نگوید. (تاریخ بیهقی) . منشور بر دستهء کاغذ بخط من مقرمط نبشته شد... و طاهر بیکبارگی سپر بیفکند و اندازه بتمامی دانست و پس از آن تا آنگاه که به وزارت عراق رفت با تاش فراش سپاه سالار، نیز در حدیث کتابت سخن برننهاد و فرونگذاشت. (تاریخ بیهقی ص143). سپاس خدای را عزوجل که ترا از این منت در گردن من حاصل نشد و حدیث من گذشت، پیغام امیرالمؤمنین بشنو. (تاریخ بیهقی ص172). احمد گفت بهیچ حال نباشد، این شغل را فرموده است و از عبدالله بهمه روزگار وجیه تر و محتشم تر بوده ام ویرا باید و دیگران را زیر علامت من رفتن و آن حدیث دراز کشید...(تاریخ بیهقی ص408). || عقیده. اعتقاد :
در این حدیث یقینند مردمان اغلب
خدای درخور هرکس دهد هر آنچه دهد.
فرخی.
گفت این چه حدیث است، لشکری بزرگ را هفت هشت چاه، آب چون تواند داد یکبارگی سر حوض رویم. (تاریخ بیهقی ص637). || عزم. قصد. عزیمت : و سلطان از این حدیث بازایستد و حاتمی را فدای این کار کند... (تاریخ بیهقی ص322). || سودا. فکر. اندیشه. عشق : بونعیم ندیم مگر به حدیث این ترک دل به باد داده بود. در مجلس شراب سوی او دزدیده بسیار نگریستی. (تاریخ بیهقی ص417).
حدیث اسب نباشد برون ز گوش سپاهی.
انوری.
|| خبر. اطلاع. آگاهی : یک روز به خانهء خویش بودم، گفتند سیاحی بر در است، میگوید حدیثی مهم دارم. (تاریخ بیهقی ص326). این حدیث به نشابور فاش شد. (تاریخ بیهقی ص365). دیگر روز این حدیث فاش شد. (تاریخ بیهقی ص394). نیز باید که این حدیث بر بوسهل نرسد که از من نیازارد. (تاریخ بیهقی ص397). حکایت کرد [ بونصر مشکان ] که در آن خلوت چه رفت. گفت سلطان پرسید مرا حدیث حسنک. (تاریخ بیهقی ص179). محمودیان این حدیث ها بشنودند سخت غمناک شدند. (تاریخ بیهقی). این حدیث [ حدیث سر حسنک که چون نوباوه آورده بودند ] فاش شد و همگان وی را [ بوسهل را ] بسیار ملامت کردند بدین حدیث. (تاریخ بیهقی ص185). ترا مقرر است که فاش گردانیدن این حدیث از جهت من ناممکن است. (کلیله و دمنه). || قصه. حکایت. افسانه. داستان. نقل. سمر. (دهار) :حدیث کرد یکی از فقهای بلخ و گفت این دو تن را دیدم آن روز که به بلخ می آوردند. (تاریخ بیهقی). هم اکنون افشین حدیث پیغام کند و خلیفه گوید من این پیغام ندادم و رسوا شوم [ احمدبن ابی دواد ]. (تاریخ بیهقی ص173). پوشیده نگاه کردم و مرا دید هیچ نگفت تا حدیث تمام کرد. (تاریخ بیهقی ص122). چون به خرگاه امیر رسید حدیثی آغاز کرد و سخت سره و نغز قصه ای بود. (تاریخ بیهقی).
چون نخوانی حدیث دعد و رباب
با حدیث بثینه و آنِ جمیل.ناصرخسرو.
گفتم که این حدیث بدان احسن القصص
گفت این لطیفه ای بود از جان لطیف تر.
ناصرخسرو.
تا فتح جنگوان را در داستان فزود
گم شد حدیث رستم دستان ز داستان.
مسعودسعد.
و در حدیث است: بزرگان را سخن بسیار است. (نوروزنامه).
حدیث جود تو سایرتر است در عالم
ز حال عروه و عفرا و عشق دعد و رباب.
ادیب صابر.
شاید ار لب به حدیث قدما نگشایند
ناقدانی که ادای سخن ما شنوند.خاقانی.
عالم حدیث حسن تو و عشق من گرفت
آری چنین بود سخنی کز دهان برفت.
رفیع الدین لنبانی.
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه قصهء(1) ما بود دراز.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 8 ص 160).
یکی را از ملوک عرب حدیث مجنون و لیلی بگفتند. (گلستان).
خنک کسی که پس از وی حدیث خیر کنند
که جز حدیث نمی ماند از بنی آدم.سعدی.
سعدی حدیث مستی و فریاد عاشقی
دیگر مکش که عیب بود خانقاه را.سعدی.
|| شرح حال. ترجمهء أحوال : حدیث این امام آورده آید مشبع. (تاریخ بیهقی ص123). در تاریخ گذشته بیاورده ام دو باب در آن از حدیث این پادشاه بزرگ. (تاریخ بیهقی). اکنون حدیث این دو سالار محتشم به پایان آمد. (تاریخ بیهقی ص237). و این نکته ای چند نبشتم از حدیث وی و تفصیل حال وی فرادهم در این تاریخ سخت به جایهای خویش ان شاء الله تعالی. (تاریخ بیهقی ص105). || تاریخ :
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر.
فرخی.
محال باشد چیزی نبشتن که به ناراست ماند که این قوم که حدیث ایشان یاد می کنم سالهای دراز است تا درگذشته اند. (تاریخ بیهقی ص230). در تاریخ گذشته بیاورده ام، دو باب در آن از حدیث این پادشاه بزرگ. (تاریخ بیهقی ص103). آنچه در کتاب نبشته اند از حدیث بهرام گور است. (تاریخ بیهقی ص121). و چون حدیث این محبوس بوسهل زوزنی آخر آمد فریضه داشتم قصهء محبوس [ دیگر ] کردن. (تاریخ بیهقی ص 338). بجای خویش بیارم حدیث این رسولان. (تاریخ بیهقی ص217).
گفت ز شاهان حدیث ماند باقی
در عرب و در عجم نه توزی و کتان.
ابوحنیفهء اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 650).
علی و مصطفی را گر ندانی
حدیث آدم و حوا فروخوان.ناصرخسرو.
افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب
زآن هردوان کدام به مخبر نکوتر است.
خاقانی.
|| فرمان. امر. حکم. دستور : حشم و قضاه و عمال و اعیان و رعایا را فرمود تا به خدمت ما آمدند و همگان گوش و چشم به حدیث ما دادند. (تاریخ بیهقی ص214). || محتوی. مضمون : بازگوی حدیث نامه که چه بود که مرد درشتی نرم شد. (تاریخ بیهقی). || سخن. (حبیش تفلیسی). حرف (در تداول امروز) چه حدیث است؛ چه حرفی است! || مقاوله. گفتگو. گفتار. قول. کلام. سروا. مذاکره. ج، احادیث :
مردمان از خرد سخن گویند
تو هوازی حدیث غاب کنی.رودکی.
تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب
تا کی فضول گوئی و آری حدیث غاب.(2)
رودکی.
در این حدیث بود [ پیغامبر در غزوهء احد ] که تیری بیامد بر چشم قتاده بن النعمان. (ترجمهء طبری بلعمی).
حدیث زنان سخت ناخوش بود
نه آئین مردان سرکش بود.فردوسی.
چه حدیث است من این بوسه شماری بنهم
نبود عیش چو معشوقه بود بوسه شمار.
فرخی.
و امیر ویرا [ امیر یوسف را ] سخت گرم پرسید از اندازه گذشته و براندند و همه حدیث با وی میکرد تا روز شد. (تاریخ بیهقی ص251). امیر از پیل بر اسب شد و براندند و یوسف در دست چپش، حدیث میکردند تا به لشکرگاه رسیدند. (تاریخ بیهقی ص252). گفتند [ مقدمان لشکر بوعلی سیمجور ] این چه حدیث است جنگ باید کرد. (تاریخ بیهقی ص203). ملک سخت شد و کسان در میان آمدند تا پسر احمد و سرش فرستاده آید و حدیث پانصد هزار درم میرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص442). خود در من [ افشین در احمدبن ابی دواد ] ننگریست و من بر آن صبر کردم و حدیثی پیوستم. (تاریخ بیهقی ص171).
گر استوار نداری حدیث، آسانست
مدیح شاه بخوان و نظیر شاه بیار.
ابوحنیفهء اسکافی.
کی عجب گر با تو آید چون مسیح اندر حدیث
گوسفند کشته از معلاق و مرغ از بابزن.
کمال عزی.
اگر بتول گرفت از تو این دلم نه عجب
بتول گیرد دل از حدیث ناپدرام.خفاف.
گه ز مهرت کند زمانه حدیث
گه به جانت خورد سپهر قسم.مسعودسعد.
گر بخواهد از این همه غم و رنج
برهاند به یک حدیث مرا.معزی.
از آنکه مهتر و مخدوم من نکو داند
به نظم و نثر حدیث صحیح را ز سقیم.
سوزنی.
حدیث من ز مفاعیل فاعلات بود
من از کجا، سخن سرّ مملکت ز کجا.
مجیر بیلقانی.
فی الجمله حدیث مطلق از من بشنو
هر چیز که در جستن آنی آنی.بابا افضل.
ور باورت نمیشود از بنده این حدیث
از گفتهء کمال دلیلی بیاورم.حافظ.
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسائی.حافظ.
- اصحاب حدیث؛ فِرَق مالکی و شافعی و حنبلی و داودی را گویند. (مفاتیح العلوم خوارزمی) : میل یعقوب بیشتر بر اصحاب رأی بود، و آنِ طاهر بر اصحاب حدیث. (تاریخ سیستان).
- به حدیث آمدن کودک؛ به زبان آمدن. زبان باز کردن :
کودکی نو به حدیث آمده ام
سخنم نی بجز از مدح وزیر.سوزنی.
-امثال: از مرده حدیث نیاید.
که از مرده دیگر نیاید حدیث. سعدی.
|| در اصطلاح محدثان، گفتهء رسول و حکایت گفتار و کردار وی باشد. خبر. روایت. اثر. گفتهء رسول (ص). (زمخشری). سخن پیغمبر. خبر رسول و جز آن : و دیگر حدیث، چون کسری پرویز گذشته شد، خبر به پیغمبر رسید گفت: من استخلفوا؟ قالوا ابنته بوراندخت. قال (ع) لن یصلح قومٌ اسندوا امرهم الی امرأهٍ. (تاریخ بیهقی ص386).
در حدیث آمده ست کز دل دوست
به دل دوست رهگذر باشد.تاج الدین آبی.
هم امارت هم زبان دارم کلید گنج فتح
وین دو دعوی را دلیل است از حدیث مصطفی.
خاقانی.
امام ابوالطیب سهل بن سلیمان صعلوکی را که امام حدیث بود به رسالت به ایلک خان فرستاده بود. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1272 ه . ق. ص237).
تهانوی گوید: و در «خلاصه» میگوید: قول صحابی و تابعی را هم میتوان حدیث نامید و در «خلاصه الخلاصه» گوید: و آنچه از قول و فعل و تقریر او روایت شده باشد آنرا حدیث نامند. و گاه اطلاق بر قول صحابه و تابعین و آنچه از آثار آنان مروی است شود. و در شرح «شرح النخبه» گوید: حدیث آن چیزی است که به حضرت پیغمبر نسبت داده شود قولاً و فعلاً و تقریراً و صنعهً، و پاره ای گفته اند: و رؤیاً؛ یعنی اگر در خواب هم از پیغمبر چیزی دیده شد نقل او حدیث باشد، حتی حرکات و سکنات آن حضرت، اگر در بیداری نقل شود حدیث است. پس حدیث نسبت به سنت اعم باشد. و بسیار واقع شده است در سخنان اهل حدیث که ترادف حدیث و سنت از سخنان آنها مفهوم گردیده، من جمله عراقی از محدثین معروف بر این عقیده میباشد. اما صاحب «تلویح» میگوید: سنت اعم از حدیث باشد، و آن عبارت است از چیزی که از پیغمبر صادر شده باشد، غیر از قرآن از جنس گفتار و آنرا حدیث نامند یا کردار یا تقریر - انتهی. و اینکه در ضمن تعریف سنت قید قرآن کرده، برای احتراز از خود قرآن است، چه قرآن را در اصطلاح حدیث نگویند. و داخل میشود در قرآن آنچه تلاوت آن نسخ شده باشد خواه حکم آن باقی مانده یا نمانده باشد، و همچنان است قراآت شاذه و مشهوره. اما اول برای آنکه سیوطی در اتقان در نوع نسخ گفته که نسخ در قرآن بر سه قسم است: اول: آنچه حکم و تلاوت آن در آن واحد نسخ شده است. عایشه گفته است در آنچه نازل شده ده صفت معلوم بوده که نسخ شد به پنج صفت. در این اثنا رسول خدا به جوار رحمت الهی انتقال یافت. و آن آیات بهمان طریق قبل از نسخ قرائت میشوند. این حدیث را شیخان روایت کرده اند. اما منظور عایشه از اینکه گفته آیات بهمان طریق قبل از نسخ تلاوت میشوند، آن بوده که تلاوت آیات منسوخه هم در حیات پیغمبر نسخ شد، ولی حکم نسخ به عموم مسلمانان نرسیده بود. و بعد از وفات پیغمبر این حکم به همگی مسلمین رسید. این بود آنهائی که از نسخ آیات بیخبر بودند بهمان طریق قبل از نسخ تلاوت میکردند. ابوموسی اشعری گوید نازل شد ولی دوباره بالا رفت. دوم: آن است که حکم آن نسخ شده اما تلاوت آن نسخ نگردیده. سوم: آن است که تلاوت آن نسخ شده اما حکم آن نسخ نشده است.
ابوعبید گوید: خبر داد ما را ابن ابی مریم از ابن لهیعه از ابی الاسود از عروه بن الزبیر از عایشه که گفت: سورهء احزاب در زمان پیغمبر دویست آیت قرائت میشد، و پس از آنکه عثمان امر به کتابت قرآنها داد جز آنکه در دست باقی مانده آیتی دیگر در آن سوره نبود، سپس صاحب اتقان از آیات منسوخه که در قرآن فعلی نیست آیاتی را ذکر کرده است.
اقسام حدیث: حدیث یا نبوی و یا الهی است که بنام حدیث قدسی معروف است. پس حدیث قدسی آنچنان حدیثی است که پیمبر آنرا بواسطهء جبرائیل از پروردگار خود روایت کرده است. و حدیث نبوی حدیثی باشد که مستقیم از خود پیغمبر روایت شده باشد چنانکه ابن الحجر در «فتح المبین» در شرح حدیث بیست وچهارم روایت کرده. حبیبی در حاشیهء تاریخ در رکن اول در بیان معنی قرآن گوید: احادیث الهیه آن احادیثی است که حق عزاسمه آنرا بسوی پیمبر در شب معراج بر طریق وحی فرستاده و آن احادیث به «أسرارالوحی» نام نهاده شده است. ابن الحجر گوید: باید بین وحی متلو که عبارت از قرآن است با وحی روایت شده از پیغمبر که از خداوند روایت کرده فرقی نهاده شود، و آن عبارت است از یک رشته احادیثی که پیغمبر از پروردگار خود در شب معراج روایت کرده، و قریب به یکصد حدیث میباشد. و یکی از علماء آن احادیث را در یک جا جمع آوری نموده و من حیث المجموع جملهء آن احادیث را بنام «حدیث قدسی» نامیده اند. و نیز گوید: کلام منسوب به خدای تعالی را اقسامی چند باشد. نخستین اقسام و اشرف آنها قرآن مجید است، که به خصیصهء اعجاز در فصاحت، و بقاء آن معجزه بر گذر روزگاران، و محفوظ بودن از تغییر و تبدیل، و حرام بودن بسودن آن با دست شخص محدث، و عدم تلاوت او در حال جنابت، و روایت آن بمعنی، و به تعیین آن در نماز، و به اختصاص تسمیهء آن به قرآن، و به اینکه هر حرفی از آن معادل با ده حرف از سایر کلمات باشد، و به منع معاملهء مجلد کلام الله بین الدفتین در روایت احمد، و کراهت او نزد ما، و به تسمیهء جمله ای از قرآن به آیت و سورت، و دیگر خصایص، از بین سایر کتب منزلهء آسمانی و دیگر فرموده های خداوند از احادیث قدسیه و غیره، ممتاز و برتر و بالاتر است. و آنچه دربارهء قرآن مجید روا نیست دربارهء سایر کتب منزله روا باشد. دوم از اقسام کلام حق کتب انبیاء (ع) است قبل از آنکه تغییر و تبدیل و تحریفی در آن کتب شده باشد. سوم از اقسام کلام حق بقیهء احادیث قدسیه است. و آن عبارت است از آنچه بر سبیل خبر آحاد از پیغمبر به ما رسیده است با اسناد مربوطه که از پروردگار خود روایت فرموده. پس این قبیل سخنان به حق نسبت داده شود. و این نسبت انشاء کلام به او جل شأنه باشد زیرا اوست متکلم اول و گاه این قبیل سخنان را به پیمبر نسبت دهند، زیرا او از حق خبر داده است، بخلاف قرآن که نسبت آنرا جز به حق به احدی نتوان داد، دربارهء قرآن اگر ذکری بمیان آید، گویند: قال الله تعالی، و برعکس دربارهء احادیث قدسیه گویند: قال رسول الله فیما یروی عن ربه. و اختلاف کرده اند در بقیهء سنت که آیا تمامی آنچه از سنت وارد شده آن هم وحی است یا نیست. آیت «و ماینطق عن الهوی» (قرآن 53/3)، حکم میکند که سنت هم در حکم وحی است، و از اینجاست که پیغمبر فرموده: الا انی اوتیت الکتاب و مثله معه. و منحصر نباشد این احادیث در کیفیتی از کیفیات وحی، بلکه جایز است اینکه وحی نازل شود بهر کیفیتی از کیفیات که صورت گرفته باشد، مانند خواب دیدن و الهام و به زبان فرشته رسیدن. و برای راوی این احادیث در نزد محدثان دو صیغه است، یکی «قال رسول الله فیما یروی عن ربه» و این صیغه عبارت و گفتار علماء سلف است. دیگری «قال الله تعالی فیما رواه عنه رسوله صلی الله علیه و آله و سلم» و این دو صیغه برحسب معنی یکی باشند -انتهی کلامه. و نیز تهانوی گوید: حدیث به حَسَن، صحیح و ضعیف تقسیم شود و هریک از آن به سیزده قسم منقسم شوند، بدین ترتیب: مسند، متصل، مرفوع، معنعن، مغلق، فرد، مدرج، مشهور، عزیز، غریب، مصحف، مسلسل، زائدالثقه. و ضعیف به دوازده صنف تقسیم گردد: موقوف، مقطوع، مرسل، منقطع، معضل، شاذ، منکر، معلل، مدلس، مضطرب، مقلوب، و موضوع. اینست آنچه در خلاصه الخلاصه ذکر شده. و حدیث را اقسام دیگری نیز باشد که در محل خود ذکر شود.
اهل حدیث در فرق بین حدیث و خبر اختلاف کرده اند. پاره ای گفته اند دو مترادفند. و برخی گفته اند خبر از حدیث اعم است، چه خبر صادق آید بر هرچه از پیمبر و غیر او رسیده، و حدیث برخلاف آن است، چه آن بر پیمبر اختصاص دارد پس هر حدیثی خبر باشد من غیر عکس کلی. و برخی گفته اند دو متباینند، چه حدیث آن است که از پیمبر رسیده باشد و خبر آن است که از غیر روایت شده باشد. و از این روی به کسانی که به تواریخ و مانند آن اشتغال دارند اخباری گویند، و مشغولان به سنت نبوی را محدث نامند، چنانچه در شرح نخبه و شرح آن ذکر شده. و در جواهر گوید: اما اثر پس آن اصطلاح فقهاست و آن را در مورد کلام علماء سلف استعمال کنند. و خبر در حدیث پیمبر استعمال میشود. و برخی گفته اند خبر با حدیث مباین و با اثر مرادف است. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- علم حدیث؛ علمی است که در آن از چگونگی اتصال سند حدیثها به رسول از نظر احوال راویان در ضبط و عدالت، و از نظر چگونگی زنجیرهء سند که متصل یا منقطع باشد، بحث کنند، و آنرا اصول الحدیث نیز نامند. اما درایه الحدیث علمی است که در مفهوم الفاظ حدیث از نظر قواعد عربیت و طبق احوالات پیغمبر بحث کند. رجوع به کشف الظنون و مقدمهء ابن خلدون ترجمهء پروین گنابادی صص901-914 شود.
تهانوی گوید: بنا به گفتهء مجمع السلوک آنرا علم روایت و علم اخبار و آثار نیز نامند... علم حدیث، علمی است که اقوال و افعال رسول را بدان شناسند، و چون آن گفته ها بزبان عرب است، دانستن زبان عرب شرط آن است و افعال پیغمبر کارهای وی است که برای ما حجت و متبع است، و کرمانی احوال پیغمبر را نیز افزوده است.... (مقدمهء کتاب کشاف اصطلاحات الفنون). و نیز تهانوی نویسد: اهل حدیث را مراتبی است: طالب؛ کسی را گویند که مبتدی باشد. محدث؛ استاد کامل و شیخ و امام همین معنی دهد. حافظ؛ کسی که صدهزار حدیث داند با شرح حال آن. حجت؛ کسی که سیصدهزار حدیث آنچنانه داند. چنین گفت ابن مطری. و جزری گفت: راوی؛ ناقل حدیث باشد، و محدث؛ کسی که آنرا بررسی دقیق کرده است. حافظ؛ کسی که هرچه بدو رسد حفظ و نقل کند. (مقدمهء کتاب کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به حافظ و حجت شود.
(1) - ن ل: حدیث.
(2) - غاب؛ بیهوده. بی حاصل:
زآنهمه وعدهء نیکو ز چه خرسند شدی
ای خردمند بدین نعمت پوسیدهء غاب؟
ناصرخسرو.
ای دل من زو بهر حدیث میازار
کآن بت فرهخته نیست هست نوآموز.
دقیقی (از فرهنگ اسدی چ پاول هورن).
حدیث فرستادگان در نهان
بگفتند با شهریار جهان.فردوسی.
سیاوش ز گفتارشان شاد گشت
حدیث فرستادگان باد گشت.فردوسی.
دلت را به تیمار چندین مبند
بس ایمن مشو بر سپهر بلند...
تو بی جان شوی او بماند دراز
حدیثی دراز است چندین میاز.فردوسی.
ای دوست به یک سخن ز من بگریزی
خوی تو نبد بهر حدیثی تیزی
بد گشتی از آنکه با بدان آمیزی
با دیگ بمنشین که سیه برخیزی.فرخی.
عنایتی است به کار تو شاه مشرق را
چنانکه ایزد را در حدیث پیغمبر.فرخی.
بنزدیک احمدبن اسماعیل نامه نبشت اندر حدیث او. (تاریخ سیستان). و دل موفق [ بالله ] به حدیث شام و مصر مشغول گشته بود. (تاریخ سیستان). و اندر خزینه مال نماند از زر و سیم که همه بکار برده و داده شد و دست فراکردند اندر اوانی فروختن و زرینه و سیمینه درم و دینار زدن و بکار بردن، اندر حدیث مطبخ و بناها ساختن. (تاریخ سیستان). و حدیث سیستان با امیر تاریخ قرار گرفت و لشکر ترکمان همه بازگشت. (تاریخ سیستان). علی بن لیث پشیمان همی بود و چیزها همی گفت اندر حدیث عمرو [ ابن لیث ] عمرو بشنید و علی را بند برنهاد. (تاریخ سیستان). چون خبر تقصیر کردن محمد بن اللیث شنید اندر حدیث مال فرستادن.... (تاریخ سیستان). چنان شنودم که دو سه ماه این حدیث از وی نهان داشتند. (تاریخ بیهقی). این حدیث فاش شد و همگان ویرا بسیار ملامت کردند. (تاریخ بیهقی). وزیر گفت سلطان امروز خلوتی کرد و در هر باب سخن رفت و مهم تر از آن حدیث هندوستان است. (تاریخ بیهقی ص269). و این حدیث را در دل پادشاه، شیرین کردند. (تاریخ بیهقی ص258). و این حدیث عبدوس به کس خود به غازی رسانید. (تاریخ بیهقی ص 234). گفت امشب این حدیث را پوشیده باید داشت تا فردا که خواجه بیاید. (تاریخ بیهقی ص325). این حدیث در تاریخ یمینی بیاورده ام. (تاریخ بیهقی). از این مرد بسیار عذر خواست [ ابوالقاسم پسر حصیری ] و التماس کرد تا از این حدیث [ زده شدن او ] با خداوندش [ احمد حسن ] نگوید. (تاریخ بیهقی ص157). چنان شنودم که دو سه ماه از او [ از مادر حسنک ] این حدیث [ کشته شدن پسرش ] پنهان داشتند. (تاریخ بیهقی ص186). آنجا او را با خواجه پدرم رحمه الله علیه صحبت و دوستی افتاد وزین حدیث بسیار گوید... (تاریخ بیهقی ص242). پس در حدیث وزارت به پیغام با وی سخن رفت البته تن درنداد [ خواجه احمد حسن ]. (تاریخ بیهقی ص145). هرچه از وی می پرسیدند از حدیث غلامان این روز، که تدبیر چیست... جواب میداد که ارتکین داند. (تاریخ بیهقی ص634). بونصر مستخرج را و دیگر قوم را گفت یک ساعت این حدیث در توقف دارید. (تاریخ بیهقی ص 368). امیر را مقرر گشت حدیث مال و سخت متغیر گشت بر بوسهل و سوری، و والی حرس و محتاج را بخواند. (تاریخ بیهقی ص 444). کدخدای علی تکین و علی تکین این حدیث را غنیمت شمردند. (تاریخ بیهقی ص 355). اگر بهانه آرد و آن حدیث قاید منجوق در دل وی مانده است، این حدیث طی باید کرد که بی حشمت وی علی تکین را بر نتوان انداخت. (تاریخ بیهقی ص343). خوارزمشاه تن در این حدیث نداد. (تاریخ بیهقی ص684). چون به غزنین رسید چنان نمود که حدیث خطبه بدو راست خواهد شد. (تاریخ بیهقی ص685). گفتم این حدیث را فراموش کن. (تاریخ بیهقی ص685). گفت حدیث بوسهل تمام شد. (تاریخ بیهقی ص331). این حدیث را اندر این باب خواهی بفرمان ما و خواهی از دست خویش ... فرونشانی. (تاریخ بیهقی ص162). اگر امیر [ البتکین ] در این جنگ با ما مساعدت کند... چون کارها بمراد گردد ولایتی سخت بانام که بر این جانب است بنام فرزندی ازآنِ او کرده آید و ناصحان وی بازنمودند که غور و غایت این حدیث بزرگ است و علی تکین به این یک ناحیت بازنایستد. (تاریخ بیهقی). چون ایشان را [ قوم را ] ... دید [ امیر محمد ] خدای را سپاس داری کرد و حدیث سوزیان فراموش کرد. (تاریخ بیهقی). جواب نامه ها بر این جمله داد [ آلتونتاش ] که حدیث خانان ترکستان از فرایض است... اما حدیث خواجه احمد بنده را با چنین سخنان کاری نیست. (تاریخ بیهقی). امیر بسیار تکلف کرده بود هم بمعنی خوان نهادن و هم بحدیث لشکر که لشکر در هم افتاده بودند. (تاریخ بیهقی ص567). اگر پس از این در پیش من جز در حدیث عرض سخن گوئی، گویم گردنت بزنند. (تاریخ بیهقی ص326). پس از آنکه این تاریخ آغاز کرده بودم... و به حدیث ملک محمد سخن میگفتم... (تاریخ بیهقی). در حدیث مادر و ولادت وی و امیر محمود سخنان گفتندی. (تاریخ بیهقی ص308). این حدیث را پوشیده دارد. (تاریخ بیهقی). طاهر بدین حدیث سخت شادمان شد. (تاریخ بیهقی). باید که این حدیث را پوشیده داری. (تاریخ بیهقی). طاهر بدین حدیث [ امر ولایت عهد دادن مأمون به رضا (ع) ] سخت شادمانه شد که میلی داشت به علویان. (تاریخ بیهقی ص136). پس او را [ اریارق ] به غور فرستادند نزدیک بوالحسن خلف، تا به جانبی بازداشتش و حدیث وی به پایان آمد. (تاریخ بیهقی ص228).
حدیث حبل سوی دانا نبود
شگفتی تر از کار حرب جمل.ناصرخسرو.
از این حدیث درگذر. (کلیله و دمنه).
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش.سعدی.
دانا ز حدیث او عجب ماند
خرگمشده را به سوی خود خواند.
امیرحسینی سادات.
|| ازدر. درخور. سزاوار : سالاران لشکر بر خداوند، این اشارت نکنند که جنگی قائم شده و خصمان را زده باز باید گشت، که ترسند فردا روز که به هراه بازرسد ایشان را گوید کاهلی کردند تا مرا بضرورت باز بایست گشت و من بنده هم این اشارت نکنم که این حدیث من نباشد. (تاریخ بیهقی ص594). || مبحث. موضوع. باب :
با ما به حدیث عشق ما چه ستیزند
هر مرغی را به پای خویش آویزند.
طاهر چغانی (امثال و حکم ص 1973).
حدیث دهانش چو آمد پدید
سخن در بیانش به تنگی کشید.فردوسی.
سوری به من گفت این حدیث من بگذار. گفتم نتوانم خیانت کردن. (تاریخ بیهقی ص661). چون این رسول بنزدیک ما رسید... و این حدیث بازگفت خوارزمشاه مرا [ ابوریحان را ] بخواند و خالی کرد و آنچه وزیر گفته بود در این باب با من بگفت. (تاریخ بیهقی ص685). حیلتها کرد تا از وی درگذشت و این حدیث فرابرید و تمام مردی باشد که چنین تواند کرد و گردن حرص و آز را بتواند شکست. (تاریخ بیهقی ص255). و خداوند در این باب با من سخن گفته است و سخت ناپسندیده آمده است مرا این حدیث. (تاریخ بیهقی ص259). از این مرد بسیار عذر خواست و التماس کرد تا از این حدیث با خداوندش نگوید. (تاریخ بیهقی) . منشور بر دستهء کاغذ بخط من مقرمط نبشته شد... و طاهر بیکبارگی سپر بیفکند و اندازه بتمامی دانست و پس از آن تا آنگاه که به وزارت عراق رفت با تاش فراش سپاه سالار، نیز در حدیث کتابت سخن برننهاد و فرونگذاشت. (تاریخ بیهقی ص143). سپاس خدای را عزوجل که ترا از این منت در گردن من حاصل نشد و حدیث من گذشت، پیغام امیرالمؤمنین بشنو. (تاریخ بیهقی ص172). احمد گفت بهیچ حال نباشد، این شغل را فرموده است و از عبدالله بهمه روزگار وجیه تر و محتشم تر بوده ام ویرا باید و دیگران را زیر علامت من رفتن و آن حدیث دراز کشید...(تاریخ بیهقی ص408). || عقیده. اعتقاد :
در این حدیث یقینند مردمان اغلب
خدای درخور هرکس دهد هر آنچه دهد.
فرخی.
گفت این چه حدیث است، لشکری بزرگ را هفت هشت چاه، آب چون تواند داد یکبارگی سر حوض رویم. (تاریخ بیهقی ص637). || عزم. قصد. عزیمت : و سلطان از این حدیث بازایستد و حاتمی را فدای این کار کند... (تاریخ بیهقی ص322). || سودا. فکر. اندیشه. عشق : بونعیم ندیم مگر به حدیث این ترک دل به باد داده بود. در مجلس شراب سوی او دزدیده بسیار نگریستی. (تاریخ بیهقی ص417).
حدیث اسب نباشد برون ز گوش سپاهی.
انوری.
|| خبر. اطلاع. آگاهی : یک روز به خانهء خویش بودم، گفتند سیاحی بر در است، میگوید حدیثی مهم دارم. (تاریخ بیهقی ص326). این حدیث به نشابور فاش شد. (تاریخ بیهقی ص365). دیگر روز این حدیث فاش شد. (تاریخ بیهقی ص394). نیز باید که این حدیث بر بوسهل نرسد که از من نیازارد. (تاریخ بیهقی ص397). حکایت کرد [ بونصر مشکان ] که در آن خلوت چه رفت. گفت سلطان پرسید مرا حدیث حسنک. (تاریخ بیهقی ص179). محمودیان این حدیث ها بشنودند سخت غمناک شدند. (تاریخ بیهقی). این حدیث [ حدیث سر حسنک که چون نوباوه آورده بودند ] فاش شد و همگان وی را [ بوسهل را ] بسیار ملامت کردند بدین حدیث. (تاریخ بیهقی ص185). ترا مقرر است که فاش گردانیدن این حدیث از جهت من ناممکن است. (کلیله و دمنه). || قصه. حکایت. افسانه. داستان. نقل. سمر. (دهار) :حدیث کرد یکی از فقهای بلخ و گفت این دو تن را دیدم آن روز که به بلخ می آوردند. (تاریخ بیهقی). هم اکنون افشین حدیث پیغام کند و خلیفه گوید من این پیغام ندادم و رسوا شوم [ احمدبن ابی دواد ]. (تاریخ بیهقی ص173). پوشیده نگاه کردم و مرا دید هیچ نگفت تا حدیث تمام کرد. (تاریخ بیهقی ص122). چون به خرگاه امیر رسید حدیثی آغاز کرد و سخت سره و نغز قصه ای بود. (تاریخ بیهقی).
چون نخوانی حدیث دعد و رباب
با حدیث بثینه و آنِ جمیل.ناصرخسرو.
گفتم که این حدیث بدان احسن القصص
گفت این لطیفه ای بود از جان لطیف تر.
ناصرخسرو.
تا فتح جنگوان را در داستان فزود
گم شد حدیث رستم دستان ز داستان.
مسعودسعد.
و در حدیث است: بزرگان را سخن بسیار است. (نوروزنامه).
حدیث جود تو سایرتر است در عالم
ز حال عروه و عفرا و عشق دعد و رباب.
ادیب صابر.
شاید ار لب به حدیث قدما نگشایند
ناقدانی که ادای سخن ما شنوند.خاقانی.
عالم حدیث حسن تو و عشق من گرفت
آری چنین بود سخنی کز دهان برفت.
رفیع الدین لنبانی.
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه قصهء(1) ما بود دراز.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 8 ص 160).
یکی را از ملوک عرب حدیث مجنون و لیلی بگفتند. (گلستان).
خنک کسی که پس از وی حدیث خیر کنند
که جز حدیث نمی ماند از بنی آدم.سعدی.
سعدی حدیث مستی و فریاد عاشقی
دیگر مکش که عیب بود خانقاه را.سعدی.
|| شرح حال. ترجمهء أحوال : حدیث این امام آورده آید مشبع. (تاریخ بیهقی ص123). در تاریخ گذشته بیاورده ام دو باب در آن از حدیث این پادشاه بزرگ. (تاریخ بیهقی). اکنون حدیث این دو سالار محتشم به پایان آمد. (تاریخ بیهقی ص237). و این نکته ای چند نبشتم از حدیث وی و تفصیل حال وی فرادهم در این تاریخ سخت به جایهای خویش ان شاء الله تعالی. (تاریخ بیهقی ص105). || تاریخ :
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر.
فرخی.
محال باشد چیزی نبشتن که به ناراست ماند که این قوم که حدیث ایشان یاد می کنم سالهای دراز است تا درگذشته اند. (تاریخ بیهقی ص230). در تاریخ گذشته بیاورده ام، دو باب در آن از حدیث این پادشاه بزرگ. (تاریخ بیهقی ص103). آنچه در کتاب نبشته اند از حدیث بهرام گور است. (تاریخ بیهقی ص121). و چون حدیث این محبوس بوسهل زوزنی آخر آمد فریضه داشتم قصهء محبوس [ دیگر ] کردن. (تاریخ بیهقی ص 338). بجای خویش بیارم حدیث این رسولان. (تاریخ بیهقی ص217).
گفت ز شاهان حدیث ماند باقی
در عرب و در عجم نه توزی و کتان.
ابوحنیفهء اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 650).
علی و مصطفی را گر ندانی
حدیث آدم و حوا فروخوان.ناصرخسرو.
افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب
زآن هردوان کدام به مخبر نکوتر است.
خاقانی.
|| فرمان. امر. حکم. دستور : حشم و قضاه و عمال و اعیان و رعایا را فرمود تا به خدمت ما آمدند و همگان گوش و چشم به حدیث ما دادند. (تاریخ بیهقی ص214). || محتوی. مضمون : بازگوی حدیث نامه که چه بود که مرد درشتی نرم شد. (تاریخ بیهقی). || سخن. (حبیش تفلیسی). حرف (در تداول امروز) چه حدیث است؛ چه حرفی است! || مقاوله. گفتگو. گفتار. قول. کلام. سروا. مذاکره. ج، احادیث :
مردمان از خرد سخن گویند
تو هوازی حدیث غاب کنی.رودکی.
تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب
تا کی فضول گوئی و آری حدیث غاب.(2)
رودکی.
در این حدیث بود [ پیغامبر در غزوهء احد ] که تیری بیامد بر چشم قتاده بن النعمان. (ترجمهء طبری بلعمی).
حدیث زنان سخت ناخوش بود
نه آئین مردان سرکش بود.فردوسی.
چه حدیث است من این بوسه شماری بنهم
نبود عیش چو معشوقه بود بوسه شمار.
فرخی.
و امیر ویرا [ امیر یوسف را ] سخت گرم پرسید از اندازه گذشته و براندند و همه حدیث با وی میکرد تا روز شد. (تاریخ بیهقی ص251). امیر از پیل بر اسب شد و براندند و یوسف در دست چپش، حدیث میکردند تا به لشکرگاه رسیدند. (تاریخ بیهقی ص252). گفتند [ مقدمان لشکر بوعلی سیمجور ] این چه حدیث است جنگ باید کرد. (تاریخ بیهقی ص203). ملک سخت شد و کسان در میان آمدند تا پسر احمد و سرش فرستاده آید و حدیث پانصد هزار درم میرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص442). خود در من [ افشین در احمدبن ابی دواد ] ننگریست و من بر آن صبر کردم و حدیثی پیوستم. (تاریخ بیهقی ص171).
گر استوار نداری حدیث، آسانست
مدیح شاه بخوان و نظیر شاه بیار.
ابوحنیفهء اسکافی.
کی عجب گر با تو آید چون مسیح اندر حدیث
گوسفند کشته از معلاق و مرغ از بابزن.
کمال عزی.
اگر بتول گرفت از تو این دلم نه عجب
بتول گیرد دل از حدیث ناپدرام.خفاف.
گه ز مهرت کند زمانه حدیث
گه به جانت خورد سپهر قسم.مسعودسعد.
گر بخواهد از این همه غم و رنج
برهاند به یک حدیث مرا.معزی.
از آنکه مهتر و مخدوم من نکو داند
به نظم و نثر حدیث صحیح را ز سقیم.
سوزنی.
حدیث من ز مفاعیل فاعلات بود
من از کجا، سخن سرّ مملکت ز کجا.
مجیر بیلقانی.
فی الجمله حدیث مطلق از من بشنو
هر چیز که در جستن آنی آنی.بابا افضل.
ور باورت نمیشود از بنده این حدیث
از گفتهء کمال دلیلی بیاورم.حافظ.
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسائی.حافظ.
- اصحاب حدیث؛ فِرَق مالکی و شافعی و حنبلی و داودی را گویند. (مفاتیح العلوم خوارزمی) : میل یعقوب بیشتر بر اصحاب رأی بود، و آنِ طاهر بر اصحاب حدیث. (تاریخ سیستان).
- به حدیث آمدن کودک؛ به زبان آمدن. زبان باز کردن :
کودکی نو به حدیث آمده ام
سخنم نی بجز از مدح وزیر.سوزنی.
-امثال: از مرده حدیث نیاید.
که از مرده دیگر نیاید حدیث. سعدی.
|| در اصطلاح محدثان، گفتهء رسول و حکایت گفتار و کردار وی باشد. خبر. روایت. اثر. گفتهء رسول (ص). (زمخشری). سخن پیغمبر. خبر رسول و جز آن : و دیگر حدیث، چون کسری پرویز گذشته شد، خبر به پیغمبر رسید گفت: من استخلفوا؟ قالوا ابنته بوراندخت. قال (ع) لن یصلح قومٌ اسندوا امرهم الی امرأهٍ. (تاریخ بیهقی ص386).
در حدیث آمده ست کز دل دوست
به دل دوست رهگذر باشد.تاج الدین آبی.
هم امارت هم زبان دارم کلید گنج فتح
وین دو دعوی را دلیل است از حدیث مصطفی.
خاقانی.
امام ابوالطیب سهل بن سلیمان صعلوکی را که امام حدیث بود به رسالت به ایلک خان فرستاده بود. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1272 ه . ق. ص237).
تهانوی گوید: و در «خلاصه» میگوید: قول صحابی و تابعی را هم میتوان حدیث نامید و در «خلاصه الخلاصه» گوید: و آنچه از قول و فعل و تقریر او روایت شده باشد آنرا حدیث نامند. و گاه اطلاق بر قول صحابه و تابعین و آنچه از آثار آنان مروی است شود. و در شرح «شرح النخبه» گوید: حدیث آن چیزی است که به حضرت پیغمبر نسبت داده شود قولاً و فعلاً و تقریراً و صنعهً، و پاره ای گفته اند: و رؤیاً؛ یعنی اگر در خواب هم از پیغمبر چیزی دیده شد نقل او حدیث باشد، حتی حرکات و سکنات آن حضرت، اگر در بیداری نقل شود حدیث است. پس حدیث نسبت به سنت اعم باشد. و بسیار واقع شده است در سخنان اهل حدیث که ترادف حدیث و سنت از سخنان آنها مفهوم گردیده، من جمله عراقی از محدثین معروف بر این عقیده میباشد. اما صاحب «تلویح» میگوید: سنت اعم از حدیث باشد، و آن عبارت است از چیزی که از پیغمبر صادر شده باشد، غیر از قرآن از جنس گفتار و آنرا حدیث نامند یا کردار یا تقریر - انتهی. و اینکه در ضمن تعریف سنت قید قرآن کرده، برای احتراز از خود قرآن است، چه قرآن را در اصطلاح حدیث نگویند. و داخل میشود در قرآن آنچه تلاوت آن نسخ شده باشد خواه حکم آن باقی مانده یا نمانده باشد، و همچنان است قراآت شاذه و مشهوره. اما اول برای آنکه سیوطی در اتقان در نوع نسخ گفته که نسخ در قرآن بر سه قسم است: اول: آنچه حکم و تلاوت آن در آن واحد نسخ شده است. عایشه گفته است در آنچه نازل شده ده صفت معلوم بوده که نسخ شد به پنج صفت. در این اثنا رسول خدا به جوار رحمت الهی انتقال یافت. و آن آیات بهمان طریق قبل از نسخ قرائت میشوند. این حدیث را شیخان روایت کرده اند. اما منظور عایشه از اینکه گفته آیات بهمان طریق قبل از نسخ تلاوت میشوند، آن بوده که تلاوت آیات منسوخه هم در حیات پیغمبر نسخ شد، ولی حکم نسخ به عموم مسلمانان نرسیده بود. و بعد از وفات پیغمبر این حکم به همگی مسلمین رسید. این بود آنهائی که از نسخ آیات بیخبر بودند بهمان طریق قبل از نسخ تلاوت میکردند. ابوموسی اشعری گوید نازل شد ولی دوباره بالا رفت. دوم: آن است که حکم آن نسخ شده اما تلاوت آن نسخ نگردیده. سوم: آن است که تلاوت آن نسخ شده اما حکم آن نسخ نشده است.
ابوعبید گوید: خبر داد ما را ابن ابی مریم از ابن لهیعه از ابی الاسود از عروه بن الزبیر از عایشه که گفت: سورهء احزاب در زمان پیغمبر دویست آیت قرائت میشد، و پس از آنکه عثمان امر به کتابت قرآنها داد جز آنکه در دست باقی مانده آیتی دیگر در آن سوره نبود، سپس صاحب اتقان از آیات منسوخه که در قرآن فعلی نیست آیاتی را ذکر کرده است.
اقسام حدیث: حدیث یا نبوی و یا الهی است که بنام حدیث قدسی معروف است. پس حدیث قدسی آنچنان حدیثی است که پیمبر آنرا بواسطهء جبرائیل از پروردگار خود روایت کرده است. و حدیث نبوی حدیثی باشد که مستقیم از خود پیغمبر روایت شده باشد چنانکه ابن الحجر در «فتح المبین» در شرح حدیث بیست وچهارم روایت کرده. حبیبی در حاشیهء تاریخ در رکن اول در بیان معنی قرآن گوید: احادیث الهیه آن احادیثی است که حق عزاسمه آنرا بسوی پیمبر در شب معراج بر طریق وحی فرستاده و آن احادیث به «أسرارالوحی» نام نهاده شده است. ابن الحجر گوید: باید بین وحی متلو که عبارت از قرآن است با وحی روایت شده از پیغمبر که از خداوند روایت کرده فرقی نهاده شود، و آن عبارت است از یک رشته احادیثی که پیغمبر از پروردگار خود در شب معراج روایت کرده، و قریب به یکصد حدیث میباشد. و یکی از علماء آن احادیث را در یک جا جمع آوری نموده و من حیث المجموع جملهء آن احادیث را بنام «حدیث قدسی» نامیده اند. و نیز گوید: کلام منسوب به خدای تعالی را اقسامی چند باشد. نخستین اقسام و اشرف آنها قرآن مجید است، که به خصیصهء اعجاز در فصاحت، و بقاء آن معجزه بر گذر روزگاران، و محفوظ بودن از تغییر و تبدیل، و حرام بودن بسودن آن با دست شخص محدث، و عدم تلاوت او در حال جنابت، و روایت آن بمعنی، و به تعیین آن در نماز، و به اختصاص تسمیهء آن به قرآن، و به اینکه هر حرفی از آن معادل با ده حرف از سایر کلمات باشد، و به منع معاملهء مجلد کلام الله بین الدفتین در روایت احمد، و کراهت او نزد ما، و به تسمیهء جمله ای از قرآن به آیت و سورت، و دیگر خصایص، از بین سایر کتب منزلهء آسمانی و دیگر فرموده های خداوند از احادیث قدسیه و غیره، ممتاز و برتر و بالاتر است. و آنچه دربارهء قرآن مجید روا نیست دربارهء سایر کتب منزله روا باشد. دوم از اقسام کلام حق کتب انبیاء (ع) است قبل از آنکه تغییر و تبدیل و تحریفی در آن کتب شده باشد. سوم از اقسام کلام حق بقیهء احادیث قدسیه است. و آن عبارت است از آنچه بر سبیل خبر آحاد از پیغمبر به ما رسیده است با اسناد مربوطه که از پروردگار خود روایت فرموده. پس این قبیل سخنان به حق نسبت داده شود. و این نسبت انشاء کلام به او جل شأنه باشد زیرا اوست متکلم اول و گاه این قبیل سخنان را به پیمبر نسبت دهند، زیرا او از حق خبر داده است، بخلاف قرآن که نسبت آنرا جز به حق به احدی نتوان داد، دربارهء قرآن اگر ذکری بمیان آید، گویند: قال الله تعالی، و برعکس دربارهء احادیث قدسیه گویند: قال رسول الله فیما یروی عن ربه. و اختلاف کرده اند در بقیهء سنت که آیا تمامی آنچه از سنت وارد شده آن هم وحی است یا نیست. آیت «و ماینطق عن الهوی» (قرآن 53/3)، حکم میکند که سنت هم در حکم وحی است، و از اینجاست که پیغمبر فرموده: الا انی اوتیت الکتاب و مثله معه. و منحصر نباشد این احادیث در کیفیتی از کیفیات وحی، بلکه جایز است اینکه وحی نازل شود بهر کیفیتی از کیفیات که صورت گرفته باشد، مانند خواب دیدن و الهام و به زبان فرشته رسیدن. و برای راوی این احادیث در نزد محدثان دو صیغه است، یکی «قال رسول الله فیما یروی عن ربه» و این صیغه عبارت و گفتار علماء سلف است. دیگری «قال الله تعالی فیما رواه عنه رسوله صلی الله علیه و آله و سلم» و این دو صیغه برحسب معنی یکی باشند -انتهی کلامه. و نیز تهانوی گوید: حدیث به حَسَن، صحیح و ضعیف تقسیم شود و هریک از آن به سیزده قسم منقسم شوند، بدین ترتیب: مسند، متصل، مرفوع، معنعن، مغلق، فرد، مدرج، مشهور، عزیز، غریب، مصحف، مسلسل، زائدالثقه. و ضعیف به دوازده صنف تقسیم گردد: موقوف، مقطوع، مرسل، منقطع، معضل، شاذ، منکر، معلل، مدلس، مضطرب، مقلوب، و موضوع. اینست آنچه در خلاصه الخلاصه ذکر شده. و حدیث را اقسام دیگری نیز باشد که در محل خود ذکر شود.
اهل حدیث در فرق بین حدیث و خبر اختلاف کرده اند. پاره ای گفته اند دو مترادفند. و برخی گفته اند خبر از حدیث اعم است، چه خبر صادق آید بر هرچه از پیمبر و غیر او رسیده، و حدیث برخلاف آن است، چه آن بر پیمبر اختصاص دارد پس هر حدیثی خبر باشد من غیر عکس کلی. و برخی گفته اند دو متباینند، چه حدیث آن است که از پیمبر رسیده باشد و خبر آن است که از غیر روایت شده باشد. و از این روی به کسانی که به تواریخ و مانند آن اشتغال دارند اخباری گویند، و مشغولان به سنت نبوی را محدث نامند، چنانچه در شرح نخبه و شرح آن ذکر شده. و در جواهر گوید: اما اثر پس آن اصطلاح فقهاست و آن را در مورد کلام علماء سلف استعمال کنند. و خبر در حدیث پیمبر استعمال میشود. و برخی گفته اند خبر با حدیث مباین و با اثر مرادف است. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- علم حدیث؛ علمی است که در آن از چگونگی اتصال سند حدیثها به رسول از نظر احوال راویان در ضبط و عدالت، و از نظر چگونگی زنجیرهء سند که متصل یا منقطع باشد، بحث کنند، و آنرا اصول الحدیث نیز نامند. اما درایه الحدیث علمی است که در مفهوم الفاظ حدیث از نظر قواعد عربیت و طبق احوالات پیغمبر بحث کند. رجوع به کشف الظنون و مقدمهء ابن خلدون ترجمهء پروین گنابادی صص901-914 شود.
تهانوی گوید: بنا به گفتهء مجمع السلوک آنرا علم روایت و علم اخبار و آثار نیز نامند... علم حدیث، علمی است که اقوال و افعال رسول را بدان شناسند، و چون آن گفته ها بزبان عرب است، دانستن زبان عرب شرط آن است و افعال پیغمبر کارهای وی است که برای ما حجت و متبع است، و کرمانی احوال پیغمبر را نیز افزوده است.... (مقدمهء کتاب کشاف اصطلاحات الفنون). و نیز تهانوی نویسد: اهل حدیث را مراتبی است: طالب؛ کسی را گویند که مبتدی باشد. محدث؛ استاد کامل و شیخ و امام همین معنی دهد. حافظ؛ کسی که صدهزار حدیث داند با شرح حال آن. حجت؛ کسی که سیصدهزار حدیث آنچنانه داند. چنین گفت ابن مطری. و جزری گفت: راوی؛ ناقل حدیث باشد، و محدث؛ کسی که آنرا بررسی دقیق کرده است. حافظ؛ کسی که هرچه بدو رسد حفظ و نقل کند. (مقدمهء کتاب کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به حافظ و حجت شود.
(1) - ن ل: حدیث.
(2) - غاب؛ بیهوده. بی حاصل:
زآنهمه وعدهء نیکو ز چه خرسند شدی
ای خردمند بدین نعمت پوسیدهء غاب؟
ناصرخسرو.