حجاز

معنی حجاز
[حِ](1) (اِخ) سرزمین معروف. مکه و مدینه و طائف و روستاهای آنها. و از آنروی بدین ناحیت حجاز گویند که حاجز و فاصل و حائل است میان نجد و تهامه یا بین نجد و سراه اولاَِنّها اُحتجزت بالحرار الخمس: ِحرّهُ بنیُسلیم و راقم و لیلی و شوران والنار. (منتهی الارب). و حجاز نام کوهی طویل است که حائل است میان غور [ زمین پست ]و تهامه و نجد و راجع به این کلمه اقوالی گوناگون است، بهترین آنها قول «هشام کلبی» است: به تحدید حدودی در جزیره العرب قائل شده اند و پنج قطعه برای نزول و زادوولد اعراب تشخیص کرده اند: 1- تهامه. 2- حجاز. 3- نجد. 4- عروض. 5- یمن. و بنا به این ترتیب اعظم جبال عرب یعنی جبل السراه از قعر زمین یمن رو به سوی شام امتداد پیدا کرده و عرب آنرا حجاز نامیده چه آن مانند حاجزی است میان نشیب غور و فراز نجد. قسمت عقبی کوه در طرف مغرب تا حدود دریا تعلق دارد ببلاد اسعربن وعک، و کنانه، و غیره و قسمت پیشین تا ذات عرق و الجحفه و زمین های نشیب غور تهامه را تشکیل میدهد، و تهامه جامع هر دو قسمت است و قسمت مشرقی نجد را تشکیل میدهد و عبارت است از صحاری نجد تا اطراف عراق و سماوه. و خود کوه نامبرده یعنی سراه الحجار از کوههای مشرقی بوجود آمده و تا نواحی فید والجبلین تا مدینه امتداد پیدا کرده و یک تثلیث بوجود آورده و مادون اینها در ناحیهء حجاز است که عرب آنرا نجد، حلس و حجاز نامد و حجاز مشتمل برتمام اینها است. بلاد یمامه و بحرین و آنچه تالی اینهاست، عروض را بوجود آورده است. فید، نجد و غور هم در همین قسمت است که نزدیک بدریا و دارای نشیب هاست و وادیها و مسیل ها دارد. پس عروض جامع تمام اینها میباشد.
طرف پشت و اطراف تثلیث، یمن را بوجود آورده که تا صنعاء و نواحی تالیهء آن امتداد پیدا کرده و شامل قطعات حضرموت و الشحر و عمان و قطعات واقعه مابین این دو میباشد. و حجاز را بلادالبهش نیز نامند. از آن روی که بهش یعنی مقل بدانجا روید :
خواهی اندک تر از جهان بپذیر
خواهی از ری بگیر تا به حجاز.رودکی.
برآمد برین نردبان از حجاز
خرامان خرامان بکشتی و ناز.
فردوسی.
عنبرین خطی و بیجاده لب و نرگس چشم
حبشی موی و حجازی سخن و رومی دیم.
فرخی.
ترا هست محشر رسول حجاز
دهنده بپول چنیود جواز.
عنصری (از لغت فرس اسدی ص146).
همه کشت و بستد حجاز و یمن
برأی و بمردان شمشیرزن.(؟).
چو عود قماری و چون مشک تبت
چو عنبر سرشته یمان و حجازی
ابوالطیب المصعبی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص377).
ذاکر فضل تو و مرتهن برّ تواند
چه طرازی بطرازی چه حجازی بحجاز.
منوچهری.
اندر عراق بزم کنی در حجاز رزم
اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار.
منوچهری.
روی جان سوی امام حق باید کردن
گاه طاعت چه کنی روی جسد سوی حجاز.
ناصرخسرو.
آن یکی را جان زتن گشته جدا اندر حجاز
وان دگر را سر جدا گشته ز تن در کربلا.
معزی (از دیوان قوامی ص210).
او با تو در حجاز و ز بیم سنان او
در روم زلزله ست و بهندوستان وباست.
قوامی رازی (دیوان ص75).
در حد حجاز امن یابم
گر سوی خزر زیان ببینم.خاقانی.
جان زبیده موکب تو دیده در حجاز
بسته میان بخدمت و هارون زمان شده(2).
خاقانی.
چون کبوتر بمکه یابد امن
از عراقش سوی حجاز فرست.خاقانی.
شنیدم که پیری براه حجاز
به هر خطوه کردی دو رکعت نماز.
سعدی (بوستان).
نگفتی که قبله ست خاک حجاز
چرا کردی امروز ازین سو نماز.
سعدی (بوستان).
پیادهء سروپا برهنه با کاروان حجاز همراه ما شد. (گلستان).
کرد از ملک عراق آن پرده آهنگ حجاز
چنگ نصرت را چو در بزم ظفر بنواختم.
سلطان سلیم عثمانی (از مجالس النفائس ص363).
ابن حوقل گوید: و دیار عرب حجاز است که شامل مکه و مدینه و یمامه و مخالیف آن است، و نجد حجاز متصل است بسرزمین بحرین و بادیهء عراق و بادیهء جزیره و بادیهء شام و یمن که مشتمل است بر تهامهء یمن و نجد یمن و عمان و مهره و بلاد صنعاء و عدن و دیگر مخالیف یمن. پس آنچه در حدود سرّین تا ناحیهء یلملم و برظهر طائف در کنار نجد یمن تا بحر فارس بطرف شرق کشیده باشد از یمن است و این تقریباً دو سوم دیار عرب است. و آنچه از حد سرّین بر بحر فارس تا نزدیک مدین و در بازگشت بمشرق بر حِجر تا دو جبل طی برظهر یمامه تا بحر فارس کشیده شده است، از حجاز باشد. و آنچه از یمامه و نزدیک مدینه بطرف بادیهء بصره بازگشته تا بطرف بحرین بدریا رسیده از نجد باشد. و آنچه از حدود عبادان تا انبار مقابل نجد و حجاز بر دیار بنی اسد و طی و تمیم و دیگر قبایل مضر بود، از بلاد عراق باشد. و آنچه از انبار تا بالس مقابل بادیهء شام بر زمین تیماء و بریهء خساو تا نزدیک وادی القری و حِجر بود از بادیهء جزیره بشمار است. و آنچه از بالس تا ایله مقابل حجاز بر بحر فارس تا ناحیهء مدین و معارض سرزمین تبوک بود تاآنجا که متصل بدیار طی شود از بادیهء شام محسوب است. و لیکن برخی از علما را در تقسیمات این کشور اختلاف است و مدینه را از نجد خوانده اند که نزدیک به آن است و مکه را از تهامه شناخته اند که نزدیک آن باشد. (صوره الارض. چ لیدن 1938 م. ج 1 صص 19-21).
ناصرخسرو گوید: صفت زمین عرب و یمن: چون از مکه بجانب جنوب روند به یک منزل بولایت یمن رسند و تا لب دریا همه ولایت یمن است. و زمین یمن و حجاز بهم پیوسته است هر دو ولایت تازی زبانند، و در اصطلاح زمین یمن را حمیر گویند و زمین حجاز را عرب، و سه جانب این هردو زمین دریا است و این زمین چون جزیره ای است اول جانب شرقی آن دریای بصره است و غربی دریای قلزم که ذکر آن در مقدمه رفت که خلیجی است و جانب جنوبی دریای محیط است. و طول این جزیره که یمن و حجاز است از کوفه باشد تا عدن مقدار پانصد فرسنگ از شمال بجنوب. و عرض آن که از مشرق بمغرب است از عمان است تا بجار مقدار چهارصد فرسنگ باشد. و زمین عرب از کوفه تا مکه است و زمین حمیر از مکه تا عدن. و در زمین عرب آبادانی اندک است و مردمانش بیابانی و صحرانشین اند و خداوند ستور و چهارپا و خیمه. (سفرنامهء ناصرخسرو چ برلن صص101-102).
یاقوت گوید: ابوبکر انباری در معنی این کلمه دو وجه آورده است اول آنکه از حجزالرجل بعیره یحجزه؛ یعنی شتر خویش را بست، و بند را نیز حجاز گویند. دوم آنکه چون این سرزمین محتجز بکوه ها باشد چنانکه گویند: احتجزت المرئه، اگر لباس خویش در میان بندد. و حجزه السراویل را که عامه بغلط حزه السراویل گویند از همین کلمه است. عبیدالله مؤلف گوید: آنچه از ابوبکر نقل شد از نظر اعراب است و حقیقت معنی حجاز به اجماع علما از آن است که گویند حجزه یحجزه حجزاً؛ یعنی منعه. و حجاز کوهی است کشیده حائل میان غور (غورتهامه) و نجد، گوئی مانع از درهم آمیختن آنها است. خلیل گفت: حجاز را از آن بدین نام خوانند که حاجز میان شام و غور و بادیه باشد. عماره بن عقیل گفته است: هر آبی که از حرهء بنی سلیم و حرهء لیلی جاری شود تا آنجا که متصل بدریا گردد، غور نام دارد، و هر آب که از ذات عرق بطرف غرب آید حجاز باشد تا منتهی بتهامه شود و آن حجاز أسود است که میان نجد و تهامه فاصل است، و هر آب که از ذات عرق به پیش آید تا عراق آنرا قطع کند نجد نام دارد. اصمعی گوید: هرچه حره ها را حاجز باشد - حرهء شوران، حرهء لیلی، حرهء واقم، حره النار، همهء منازل بنی سلیم تا بمدینه، همه از حجاز است. و نیز اصمعی در کتاب «جزیره العرب» گوید: حجاز را دوازده دار (شهر) است، مدینه، خیبر، فدک، ذوالمروه، داربلی، دارأشجع، دارُمزینه، دار جهینه، عده ای از هوازن و بیشتر سلیم و بیشتر هلال و پشت حرهء لیلی در عقب شام شغب و بدا باشد. و نیز اصمعی در جای دیگر گوید: حجاز از مرکز صنعاء از عبلاء و تباله تا مرکز شام باشد و از آن جهت حجازش نامند که حاجز تهامه و نجد است، پس مکه از تهامه و مدینه از حجاز و طائف از حجاز است. و دیگری گفته است: حد حجاز از کان نقره تا مدینه است، پس نیمی از مدینه حجازی و نیمی تهامی باشد، و بطن نخل حجازی است و موازی آن کوهی است بنام اسود که نیمی از آن حجازی و نیمی نجدی است. ابن ابی شبه گفته است که مدینه حجازی است. ابومنذر هشام گفت: حجاز میان دو کوه طی است تا سر راه عراق - مکه، و حجازش نامند چون حاجز تهامه و نجد است و گویند چون حاجز میان غور و شام و میان سراه و نجد است. از ابراهیم حربی نقل است که تبوک و فلسطین از حجاز است، برخی اهل سیر گفته اند: چون زبان ملتها در شهر بابل از هم جدا شد(3) و عرب بطرف مساکن کنونی خویش آمدند، طائفهء طسم بن ارم با فرزندان خویش بدنبال برادران خویش آمد و بحجاز سکونت گزید و آنرا حجاز نامیدند. چونکه خوشی آب وهوای آن در آن وقت مانع از پیشرفت آنها بدنبال برادرانشان گردید. و بهترین این اقوال گفتهء هشام کلبی است که در کتاب «افتراق العرب» آرد:... بلاد عرب در شعر ایشان به پنج قسمت دیده میشود: تهامه، حجاز، نجد، عروض، یمن. چون که جبل سراه که معروفترین کوه های عرب است، از قعرهء یمن تا بوادی شام کشیده است و عرب آنرا حجاز نامید چون میان غور و هوّ تهامه و هوّ هابط، و میان نجد فاصله شده است. و پشت آن کوه در طرف مغرب تا لب دریا بلاد اشعریها و عک و کنانه است. و پائین آن تا ذات عرق و جحفه و آنچه نزدیک آن است از زمینهای پست غور تهامه باشد، و تهامه شامل همهء آن است. و هرچه در طرف پائین و مشرق آن کوه است تا اطراف عراق و سماوه صحاری نجد است، و نجد شامل همهء آنها است. تا آنجا که گوید: و آنچه در شرقی آن است از ناحیهء فید و الجبلین و مدینه و بلاد مذحج، تثلیث است، آنچه پشت آن است تا ناحیهء فید حجاز است. و عرب آنرا نجد و جلس و حجاز نامد. و حجاز شامل همهء آن است و بلاد یمامه و بحرین و ما والا هما عروض نام دارد و در آن است نجد و غور که نزدیک دریا و دارای دره ها میباشد. و عروض شامل همهء آن است. تا آنجا که گوید: قال ابوالمنذر فحدثنی ابومسکین محمد بن جعفربن الولید عن أبیه عن سعیدبن المسیب قال ان الله تعالی لما خلق الارض مادت فضربها بهذا الجبل یعنی السراه وهو اعظم جبال العرب و أذکرها فانه أقبل من ثغره الیمن حتی بلغ أطراف بوادی الشام فسمته العرب حجازاً لانه حجز بین الغور و هوّهابط، و بین نجد و هوّظاهر. و مبدؤه من الیمن حتی بلغ اطراف بوادی الشام فقطعته الاودیه حتی بلغ ناحیه نخله فکان منها حیض و یسوم و هما جبلان بنخله، ثم طلعت الجبال بعد منه فکان منها الابیض جبل العرج و قدس و آره والاشعر والاجرد. لبید گوید:
مریه حلت بفید و جاورت
ارض الحجاز فاین منک مرامها
و شاعران عرب نام حجاز را در شعر خود بسیار آورده و محدثان نیز از ایشان پیروی کرده اند و من (یاقوت) اندکی از بسیار آنرا یاد کنم: برخی از اعراب گفته اند:
تطاول لیلی بالعراق و لم یکن
علی باکناف الحجاز یطول
فهل لی الی ارض الحجاز و من به
بعاقبه قبل الفوات سبیل
اذا لم یکن بینی و بینک مرسل
فریح الصبا منی الیک رسول.
أعرابی دیگر گوید:
سری البرق من ارض الحجاز فشاقنی
و کل حجازی له البرق شائق
فواکبدی مماالاقی من الهوی
اذا حنّ الف او تألق بارق
دیگری گوید:
کفی حزناً انی ببغداد نازل
و قلبی باکناف الحجاز رهین
اذا عن ذکر للحجاز استفزنی
الی من باکناف الحجاز حنین
اشجع بن عمرو سلمی گوید:
باکناف الحجاز هوی دفین
یورقنی اذا هدت العیون
احسن الی الحجاز و ساکنیه
حنین الالف فارقه القرین.
مستوفی گوید: حجاز مملکتی است به اقلیم دویم و خلاصهء آن دیار مکه و مدینه است شرفها الله تعالی. شرحش در قسم اول یاد گردانید، و دیگر بلادش طایف و نجران که مقام اصحاب اخدود است، و حجر که مقام بنی ربیعه است و قرن المنازل و تهامه و دیگر بلاد و صحاری بسیار و مردم آنجا را معاش از تجارت و دواب بود. (نزهه القلوب چ لیدن مقالهء 3 ص268). شمس الدین سامی گوید: قسمت شمال غربی جزیره العرب را حجاز گویند و آن سرزمین بزرگی است که از طرف شمال بخطهء فلسطین و از سوی باختر بدریای سرخ و از جانب جنوب بمنطقهء عسیر تابع یمن و از جهت خاور ببادیه های نجد و شمر و برالشام محدود گردد. و حجاز عبارت میباشد از کنارهء جبال سرات که در امتداد سواحل بحر احمر واقع گشته و قسمتی از این امتداد که دنبالهء تهامه است در منطقهء یمن واقع شده و لذا قطعهء واقع در حجاز را تهامه الحجاز خوانند. و خود حجاز در بین تهامه و نجد جا دارد، و یک نوع حاجزی بوجود می آورد که بهمین سبب حجازش خوانده اند، و این تقسیم چنین میرساند که تهامه داخل در اصل حجاز نیست بلکه قسمت شمالی قطعهء نامبرده به حجاز و قسمت جنوبیش بیمن مربوط میباشد. قسمت مشتمل بر تهامه از حجاز عبارت است از یک صحرای ریگزار، و در جهات بلند و نقاط مرتفعش نیز سنگلاخ و کوههای عریان دیده میشود و بهمین جهت بطلمیوس و دیگر جغرافیون یونان قدیم این قطعه را «پتریا آرابیا(4)» یعنی عربستان سنگلاخ خوانده اند. نیمهء شمالی جبال سراه کوههای این محل را تشکیل میدهد. مرتفعترین نقطه اش در جانب مشرق مکه است که در مسافت دوازده ساعتی آن واقع شده و موسوم است به «جبل کرا» و ارتفاع قلهء آن از سطح دریا به 2000 متر میرسد، و این کوه برخلاف دیگر قسمتهای جبال سراه پوشیده بجنگلها میباشد. و آبهائی هم دارد. دو کوه واقع در نزدیک مدینه موسوم به طی و احد نیز از مرتفعترین جبال سلسلهء سراه بشمار میروند، در اولی جنگلها نیز یافت شود. در قلل این جبال در زمستان یخ می بندد و گاهی برف هم می بارد سینه و دامنهء کوهها در موسم بارش با نباتات مستور گردد و برگهای زمردین خودنمائی نمایند ولی بادهای گرم نباتات را خشک میسازد و میاه جاریه از جبال فقط به آبیاری باغها میرسد و در بین ریگها معدوم گردد و بندرت بدریا میرسد و از این رو اکثر رودخانه های زمستانی نیز خشک اند. در حجاز رودخانهء مهمی دیده نمیشود. در نقاط مرتفع هوا ملایم و سالم است، در امکنهء پست حرارت شدت دارد و تابستان خیلی گرم میباشد اما در موسم زمستان هوا ملایم و خوب است. در حجاز چندان محصولاتی بعمل نیآید محصول فراوانش منحصر بجو میباشد آنهم به احتیاجات محلی کفایت نمیکند. تنباکو نیز در حجاز بعمل آید. خرمایش زیاد و بسیار خوب است. در طائف و برخی از جاهای مرتفع دیگر انگور، شفتالو، زردآلو، انجیر، به، گلابی، سیب، قیسی، بادام، گردو، پرتغال، لیمو، خربزه، هندوانه و میوه جات دیگر بعمل آید و همچنین اکثر انواع سبزی جات در این مکان سبز و پاره ای خیلی بزرگ میشوند. بلسان، صمغ، عنبر و ادویه و نباتات طبی نیز یافت شود. حیوانات اهلی اش عبارت است از: گوسفند، بز، اشتر، اسب، خر، استر، گاو و غیره. اسب عربی شهرت دارد و حیوانات و حشیه اش از قبیل حمار وحشی و بز وحشی، خرگوش، روباه، کفتار، گرگ، میمون، یوزپلنگ و طیور گوناگون و شترمرغ میباشد. مار و عقرب و یک نوع عنکبوت زهراگین که آنرا لادیغ خوانند. در سواحل بحر احمر انواع و اقسام ماهی ها خشک کرده بنقاط اندرونی حجاز حمل ونقل میشود. سنگ پشتها و صدفهای خیلی بزرگ هم بدست می آید. اهالی حجاز از روی تخمین و تقریب نزدیک بدو میلیون ونیم میباشند و تماماً مسلمان و عربند، مقداری از اینان در شهر و قصبه و قریه سکونت دارند و باقی خیمه نشین میباشند. متمدن ترین قسمت حجاز در ازمنهء قدیم قسمت شمالی آن بود که مسکن قوم ثمود بشمار میرفت و در جهات دیگرش نیز قوم عمالقه و طسم و در جهت مکه قوم جرهم میزیستند. در موقع ورود حضرت اسماعیل در بین فرزندان او با قوم نام برده امتزاجی پیدا شد و عرب مستعربه بوجود آمد. وجود کعبه در مکه موجب تفوق و برتری حجاز بر جهات دیگر جزیره العرب گشته. از نظر سیاسی یمن از نقاط دیگر جزیرهء نامبرده ممتاز است، ولی از نظر زبان مردم حجاز فصیح تر میباشند. علاوه بر این عمدهء تفوق و اعتبار حجاز بظهور اسلام حاصل شد، مدینهء منوره در زمان حضرت رسالت و خلفای اربعه پایتخت جزیره العرب بلکه تمام عالم اسلام بود، و مکه نیز بمناسبت وجود کعبه مرکز و مجمع مسلمانان بود. این اهمیت در زمان معاویه از میان رفت و حجاز از مرکز خلافت دور شد، ولی باز خلفا و ملوک و امرای اسلام همیشه به آبادی و تزیین مکه و مدینه می پرداختند. و از تقدیم مراسم احترام به این دو شهر مقدس چیزی فرو گذار نمیکردند. با این وصف خواه در زمان عباسیان و خواه بعدها در هر سری که سودای سروری و قیام پیدا میشد، مکه و مدینه را برای خود مرکز قرار میداد و سپاهیان و نیروی دولتی و پادگان که مأمور حفظ و حراست آن نقاط بودند بجلوگیری و خواباندن فتنه مبادرت میکردند و در نتیجه دو شهر نامبرده بکرات معرض خرابی و ویرانی گردید. پس از خلفای اربعه، حجاز بتبعیت دولت عباسی و اموی درآمد. در تاریخ 251 ه . ق. دولت بنی الاخیضر بظهور آمده تا سنهء 317 ه . ق. شصت و شش سال حکومت نمود و در همین تاریخ حجاز بتصرف قرامطه و سپس بنی هاشم و بنی عجلان و بنی ابی نما درآمد. بعد از ضعف خلافت عباسی حجاز اغلب اوقات تابع مصر بود، و بعد از انقراض عباسیان جزء مصر بشمار میرفت. در تاریخ 923 یاوزسلطان سلیم خان عثمانی دولت غلامان چراکسه را منقرض ساخته کشور مصر و بالطبع منطقهء حجاز را ضمیمهء دولت عثمانی نمود، و شریف مکه هم برای عرض اطاعت در این حالت بمصر آمد و از آن زمان باز حجاز بجرگهء ممالک عثمانی داخل شد. یکی از اشراف را از استانبول بعنوان «امیرمکه» با یک والی بشهر مکه میفرستادند و یکی دیگر بعنوان «شیخ الحرم» بجای متصرف بشهر مدینه روانه مینمودند. حجاز پس از انتقال به ادارهء عثمانی گاهی بعنوان امارت جده (یا بگلر بگی گری جده) و زمانی بعنوان ایالت حبش اداره میشد و در اوایل اکثر اوقات خود والی حائز عنوان شیخ الحرمی مدینه نیز بود. مقر فرمانداری والی جده بود ولی قلمرو حکومتش تا سواکن و مصوع و دیگر سواحل حبش امتداد داشت. در تشکیلات ولایاتی نیز خطهء نامبرده را «ولایت حجاز» نامیده اند و مکه مرکز این ولایت است و این ولایت از سه سنجاق مکه و مدینه و جده تشکیل شده. متصرف جده دارای عنوان قائم مقام والی، و متصرف مدینه حائز عنوان شیخ الحرم نبوی است، و خود والی عنوان شیخ الحرم مکی هم دارد. کلیهء ولایت حجاز عبارت از سه سنجاق مشتمل بر 5 قضا و 21 ناحیه میباشد.
حجاز سه شهر بزرگ دارد که عبارت است از مکه و مدینه و جده، و این شهر آخری اسکلهء مکه میباشد و ینبع البحر نیز از قصبه های عمده و شایان ذکر حجاز میباشد که اسکلهء مدینه است و نیز طائف در حکم ییلاق مکه میباشد و غیر از اینها قصبهء قابل ذکری ندارد. (قاموس الاعلام).
حجاز در جاهلیت: جرجی زیدان گوید: عرب در جنوب و شمال شبه جزیره زودتر متمدن شدند و عرب حجاز که در وسط جزیره و از تماس دولتهای بزرگ دور بودند از دست اندازی فاتحین بزرگی چون رامسیس مصر در قرن چهاردهم ق.م. و اسکندر در قرن چهار ق.م. وابلیو گالوس در قرن اول میلادی مصون ماندند، و دولت ایران نیز که بر یمن دست انداخت به آن دست نیافت. مردم حجاز قرنها در بداوت گذرانیده و زندگی ایشان در این مدتها منحصراً از غارت و چپاول یکدیگر تأمین میگشت و با هیچ تمدنی آشنا نبودند جز آنچه اقلیت یهود که از دست استبداد رومی فرار کرده به آنجا می آمدند، برای ایشان می آوردند، و چه بسا فراریان نبطی نیز به آنجا آمده باشند. بهرحال مکه و مدینه و طائف دارالهجرهء فراریان از دست روم بود. مردم حجاز عمیقاً تحت تأثیر تمدن یهود قرار گرفتند، و ازدواج و طلاق و کهانت و جشن و قربانی و حج و مراسم دیگر را از ایشان آموختند، و داستانهای یهود بوسیلهء توراه و تلمود در حجاز منتشر گردید. گذشته از یهود و نبطیها بسیاری از اعراب یمن نیز در اثر سیل عرم بحجاز مهاجرت کردند و از این ببعد مردم حجاز مرکب از دو دستهء شهری (اهل الحضر) و بیابانگرد (اهل الرحل) بود. مشهورترین شهرهای این کشور مکه بود که بتوالی اجیال مرکز تجارت قرار گرفته و همه ساله مردم اطراف بقصد آنجا می آمدند و لذا مورد توجه قبائل نیرومند صحرا قرار گرفت، و در آغاز تحت سلطهء حجازیان (بنی اسماعیل) بود که سدانت آن را داشتند و گرچه بنی خزاعه که در اثر سیل عرم در قرن دوم میلادی از یمن به حجاز مهاجرت کردند بر حجازیان مسلط گردیدند ولیکن تسلط آنان دوام نیافت و بنی اسماعیل (عدنانیان) و شعب آنها مانند «کنانه» و سپس یکی از شعب آن «قریش» تسلط پیدا کرد، و این پس از خونریزی های بسیار میان قریش و خزاعه صورت گرفت. منزلت قریش در عرب مانند منزلت لاویها در بنی اسرائیل گردید، امتیازات خاص برای خود قائل شدند، چنانکه از هر طائفه دختر میگرفتند ولی بغیر قرشی دختر نمی دادند مگر با شرایط بسیار سنگین.
حکومت حجاز در جاهلیت: در نزد اعراب بیابان قدرتهای گوناگون در یک شخص امیر متمرکز می بود. او هم شاه بود هم قاضی و هم صاحب بیت المال و فرماندهء کل قوا و همه چیز، و این مقام را به عاقلترین و زیرک ترین افراد خود واگذار میکردند و اگر در جنگی میان چند طایفه اتحاد بوجود می آمد برای تعیین فرماندهء کل قرعه کشی میکردند. این وضع اعراب بیابان بود ولی مردم شهر مکه همیشه تحت ریاست سادن کعبه بودند، و بهمین جهت چون سدانت بقریش رسید حکومت نیز به ایشان تعلق گرفت...
تجارت حجاز و سوق عکاظ: چون مکه در راه تجارت جنوب و شمال قرار داشت طائفهء قریش حفظ امنیت طرق را بنفع خویش میدیدند و مردم را بحج و اداء مراسم تشویق میکردند. یکی از وسائل تشویق قبائل بزیارت کعبه همان بتها بود که از طرف هر طائفه در کعبه گذارده شده و ایشان همه ساله برای زیارت آن بدانجا رهسپار میگشتند، و اخیراً عدد این بتها از سیصد نیز تجاوز کرده بود، برخی بصورت انسان و برخی بصورت حیوانات و نباتات ساخته شده بود. و در نزدیکی طائف بازاری بوجود آمده بود بنام «سوق عکاظ» مردم در ماههای معین از سال در آن گرد آمده در سایهء نخلهای آن خیمه زده به خرید و فروش مشغول میشدند، و در آن ماهها زدوخورد را تحریم کرده و ماههای مذکور را «أشهرحرم» میخواندند. قریش اضافه بر خریدوفروش آن بازار را مرکز نمایش انواع شعر و خطابه و تفاخر و فعالیتهای ادبی و سیاسی قرار دادند، برای سوق عکاظ رئیسی تعیین میشد و غالباً این شخص از بنی تمیم انتخاب میگردید، مردم پس از انجام کار عکاظ بعرفه و مکه رفته و مراسم حج بجا آورده بمساکن خویش بازمیگشتند.
حجاز و رحله الشتاء والصیف: قریش را برای تجارت دو فصل بود، زمستان را بطرف جنوب و یمن میرفتند و تابستان را بطرف شمال و شامات می شتافتند، و گاهی به ایران و حبشه نیز مسافرت میکرده اند، و مکه مرکز تمام این فعالیتهای اقتصادی بود و مردم قریش در اثر این مسافرتها و تماس با کشورهای متمدن صاحب خبرت و درایت گردیدند.
ادارات مکه: چون کعبه مصدر ارتزاق ایشان بود همیشه در ادارهء شئون آن کوشیده و تسهیلاتی برای مسافرین فراهم می کرده اند، اطراف آنرا حرم اعلام کرده و اماکن سقایت و اطعام مسافرین تهیه کرده بودند و بر این سازمانها روزبروز افزوده میشد و جای دولت آنروز را اشغال میکرد. هنگام ظهور اسلام ده واندی از این تشکیلات وجود داشت که ادارهء آنها در میان بطنهای قریش تقسیم شده بود که مهمترین آن بطون بقرار ذیل است: هاشم، امیه، نوفل، عبدالدار، اسد، تیم، مخزوم، عدی، جمح، سهم. و تشکیلات مذکور که میان ایشان تقسیم شده بود از این قرار است:
1- سدانت: یعنی حجابت کعبه و کلیدداری آن و این عالی ترین مقام دولتی بود و آن را عرب از یهود اقتباس کرده بودند چه ایشان نیز برای هیکل دربان داشتند. صاحب عقدالفرید سدانت و حجابت را دو مقام مختلف برشمرده است. 2- سقایت: صاحب این مقام مسئول رسانیدن آب بحجاج بود. آب را با شتر حمل کرده بحوضها که اطراف کعبه ساخته بودند میریخته تا مورد استفادهء حاجیان قرار گیرد. سقایت در اختیار بنی هاشم بود. 3- افادت: (مهمانخانه): قریش بصاحب این مقام مالیاتی میپرداخت تا برای فقراء طعام تهیه کند و این کار از روزگار قصی متداول گشت و در دست نوفل بود و سپس به بنی هاشم اختصاص یافت. 4- عقاب: نام پرچم قریش بود، هروقت جنگی در میان بود آنرا بیرون می آوردند و بدست کسی که بر او اتفاق کرده بودند می سپردند و باقی اوقات نزد (پرچم دار) صاحب این مقام بود که از خاندان بنی امیه میبود. 5- ندوت: دارالشورائی بود که قصی نزدیک کعبه ساخته بود، اعضاء آن که بیش از چهل سال عمر داشتند و از سران قریش بودند در آن جا برای مشورت گرد می آمدند، عقد کلیهء ازدواجها در آن مکان بسته میشد، پرچم جنگ در آنجا افراشته میگردید، و تشریفات پیراهن عوض کردن کنیزکان قریش، و همچنین دختران ایشان هنگام بلوغ در آن جا صورت میگرفت. دارالندوه در اختیار بنی عبدالدار بود. 6- قیادت: سرپرستی کاروانهای بازرگانی و جنگی بود و این منصب بدست خاندان اموی و در آغاز اسلام ابوسفیان پدر معاویه در رأس آن قرار داشت. 7- مشورت: صاحب این مقام در مهام امور مورد استشارت قرار میگرفت، این منصب در خاندان بنی اسد بود. 8- اشناق: ترتیب پرداخت غرامت و دیه از اختیارات صاحب این مقام بوده که از بنی تیم بود. 9- اسلحه خانه: هروقت جنگی در میگرفت چادری برپا میکرده و در آن مهمات جنگی گرد می آوردند، و آنرا «قبه» میخواندند. 10- اعنه (که با مشرف اصطبل و یا دامداری امروز قابل قیاس است)، ستوران قریش را هنگام جنگ اداره میکرد. 11- سفارت: مقام نمایندهء قریش برای انجام مذاکرات صلح و جنگ و یا اظهار مفاخر قریش بود. آخرین سفیر قریش عمر بن خطاب پیش از مسلمان شدن بود. 12- ایسار: فالگیری و بخت آزمائی بوسیلهء ازلام بود که وقتی قصد مسافرت یا کار مهمی داشتند بدان وسیله استخاره میکردند. متولی این مقام مردی از تیرهء جمح بود. 13- دادرسی: مانند قضاء در اسلام بود و میان متخاصمان مسائل را حل وفصل میکرد. 14- اموال محجره: اموالی که برای بتها تخصیص داده شده بود بدست صاحب این مقام بود که از خاندان بنی سهم بود. 15- عمارت: یا نگاهبانی مسجدالحرام، صاحب این مقام از اینکه در کعبه یاوه سرائی و بدگوئی شود یا فریاد زده شود ممانعت میکرد. آشکار است که بخشی از این مقامها دارای اهمیت نیست و گویا فقط برای ارضای خاطر بطنهای مختلف قریش و افزودن احترامات کعبه به ایجاد این مقامات اقدام کرده اند. (خلاصه ای از تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج1 صص17-21).
درصدر اسلام در حجاز اوزان و مقادیر مخصوصه متداول بوده است قفیز حجازی و رطل حجازی در مقابل رطل مدنی بود. رجوع به احکام الحسبه ص 80 والنقود العربیه ص40 شود. به نزد منجمین هر برج از بروج دوازده گانه بر منطقه ای از زمین دلالت کند و برج عقرب برسرزمین حجاز و بادیه و یمن دلالت دارد. رجوع به التفهیم بیرونی ص355 شود.
حجاز امروز: بتنونی که با خدیو مصر در سال 1327ه . ق. بحج رفته در سفرنامهء خویش گوید: بلاد عرب شش قسمت است. حجاز، یمن، حضرموت، عمان، بحرین، نجد. حجاز اقلیم درازی است که از طرف باختر به دریای سرخ و از خاور ببادیهء بزرگ و از جنوب به بلاد عسیر و از شمال به بلاد شام محدود است و درازی آن از شمال بجنوب یک ملیون و پانصد هزارگز باشد و پهنای آن از باختر بخاور سیصد هزارگز باشد و جبال سراه از شمال بجنوب آنرا قطع کرده و ارتفاع برخی جاهای این کوه هشت هزار پا میباشد. آبها و باغها و دیه های مسکون بسیار دارد و دامنهء آن بطرف دریا، تهامه نام دارد، زمین اینجا رملی است و در برخی جاها که قابل کشت باشد حبوبات و سبزیها کشت شود... مرکز والی عثمانی برحجاز شهر جده بود و بسال 1287 ه . ق. بمکه منتقل گردید. در مرکز این ولایت مجلسی هست مرکب از قاضی مکه، دفتردار، مدیرحرم، مکتوبچی (کاتب اسرار والی)، نقیب الاشراف، نائب حرم، مدیر بهداری، نقیب سادات حسینی و در مکه دیوان تمیز (یا محکمهء عالی انتظامی) وجود دارد که در دعاوی مدنی و جنائی نظر میدهد و احکام صادره از آن، در محاکم قابل پژوهش است. اعضای این محکمه عبارتند از نائب شرع شریف و سه تن انتخابی از مردم مکه و قائم مقام شریف. قاضی مکه، برای مدت یکسال قمری از طرف دولت منصوب میشود و نائب شرع برای مدت دوسال معین میشود. حجاز را خطه ها و نواحی هست که مدیر هریک را «مدیر ناحیه» نامند و حاکم آنرا «قائم مقام» گویند و هر قسمت را مجلسی است مرکب از قائم مقام و نائب شرع و مأمور دارائی که آنرا «مال مدیری» نامند و چند تن از مردم که شریف مکه ایشان را انتخاب کند. منبع درآمد ولایت عبارت است از عوارض محاکم و از فروش ورق پول (مانند تمبرپست بر روی برگهای درخواست رسمی چسبانند). اما عشایر دارای مجالس عرفی هستند که در امور ایشان بطور ابتدائی و پژوهشی نظر کند و مرکب است از قاضی و برخی شیوخ قبیله که بطور حکمیت طرفین انتخاب کنند. صاحبان دعاوی میتوانند احکام صادره را دوباره نزد شریف مکه مطرح کنند و حکم او قابل اجراست، طرفین دعوی حق تعیین وکیل نیز دارند. مردم حجاز حدود دومیلیون ونیم نفر میباشند و همگی جز مردم مکه و جده بیابانی هستند و با گله داری و شبانی زندگی کنند و در سواحل با صید ماهی و قایق رانی زندگی میگذرانند و غالباً شافعی مذهبند. (الرحله الحجازیه صص37-39).
قبائل حجاز: 1- نخاوله: در نواحی مدینه سکونت دارند و غالباً در خدمت مردم مدینه و باغداری ایشان باشند. اینان رافضی هستند واولاد خویش را بنام خلفاء ثلاثه و عایشه ننامند، نکاح متعه جائز دانند. مردم مدینه با ایشان مصاهرت نکنند. عدد نفوس این طائفه دوازده هزار باشد. 2- مطیر: چهارهزارتن در شمال و شرق مدینه تا نجد و جنوباً تا صفینه سکونت دارند. 3- بنی سلیم: دوهزارتن در خاور مدینه. 4- عتیبه: بیست هزارتن در خاور بادیه واقع میان مکه و مدینه. 5- قریش: دوهزارتن شمال عرفه و طائف. 6- هذیل: ده هزارتن در کوههای میان مکه و طائف هستند. 7- ثقیف: سی هزارتن در جنوب و شرق طائف. 8- البقوم (البجوم): دوهزارتن در خاور طائف. 9- عدوان: دوهزارتن در خاور طائف. 10- بنی حارث: دوهزارتن در خاور طائف. 11- بنی سعید: سه هزارتن در جنوب طائف. 12- بنی لحیان: هزاروپانصد تن میان مکه و جده. 13- جحادله: در وادی یلملم. 14- قبائل خاور طائف بطرف جنوب: شصت هزارتن. 15- قبائل جنوب مکه بر راه لیث: ده هزار تن. رجوع به الرحله الحجازیه محمد لبیب البتنونی ص 52 شود.
حکومت شریف مکه: منصب شریف مکه از مناصب محترم دولت عثمانی بود و نام صاحب آن پس از نام صدراعظم و خدیو مصر ذکر میگشت و مستقیماً با صدراعظم ارتباط میگرفت. محمدعلی پاشا خدیو مصر که در 1812 م. حجاز را فتح کرد شرافت مکه را از دست آل ذوی زید به آل ابی نمی واگذار کرد و ایشان آنرا پشت به پشت به ارث بدست گرفتند تا 1908 م. که دولت عثمانی بصورت حکومت مشروطه درآمد. دولت عثمانی شریف حسین بن علی را به این مقام منصوب داشت، شریف حسین میخواست حجاز را مانند شریفان پیشین و بعادات دورهء استبداد اداره کند و این روش وی، اعضاء حزب اتحاد را علیه او برانگیخت و کشمکش میان ایشان در پنهان چندین سال ادامه یافت. و چون از طرفی در سوریه جمعیتهای استقلال طلب در خفاء علیه حکومت عثمانی بوجود آمده بود اندک اندک میان فرزندان شریف حسین و این دسته ها تماس حاصل شد و همکاری بوجود آمد و چون جنگ بین الملل آغاز شد و حکومت عثمانی به نفع آلمان و برضد متفقین وارد جنگ شد در پایتختهای دولت های غرب فعالیتهای علنی اعراب آغاز شد و اولین جلسهء کنفرانس عربی در پاریس در 18 حزیران 1913 م. افتتاح گردید. این پیش آمدها خاندان حسین را با انقلابیون عرب نزدیک تر ساخت. تا آنجا که در آذار 1916م. شریف حسین تلگرافی از انور پاشا فرماندهء نیروی ترک در سوریه عفو متهمین سیاسی عرب را که محکوم به اعدام شده بودند و خودمختاری حجاز و سوریه را خواستار شد، و چون جواب رد شنید پس از دوماه روابط خود را با حکومت عثمانی قطع و شورش را اعلام کرد و آن روز 9 شعبان 1334 ه . ق. بود. (الحرب العظمی ج28). شریف حسین از سال 1914م. بارها با انگلیسها تماس گرفته و ایشان به وی وعدهء مساعدت برای کسب استقلال داده بودند و این مکاتبات که متن آنها در مجلهء حرب العظمی چاپ شده است منتج به قرارهای معروف (حسین - مکماهون) گردید. مکماهون در 1915 بسمت وزیر مختار انگلیس بمصر آمده و با سمت رسمی با شریف حسین قراردادی مشتمل بر اعتراف به استقلال یک کشور عربی شامل تمام شبه جزیره العرب امضا کرد، ولیکن پس از انقلاب در روسیه هنگامی که حکومت جدید شوروی اسناد رسمی و محرمانهء دولت سابق را منتشر کرد معلوم گردید که قراردادهائی میان روسیهء تزاری و انگلیس، و روسیه و فرانسه، و فرانسه و انگلیس منعقد گردیده و کشورهای عربی را میان خود تقسیم کرده اند.
شریف حسین در تشرین اول 1916م. اعلام نمود که لقب رسمی او «ملک الامه العربیه» است ولیکن ابن سعود به این امر اعتراض نمود. وی نام دولت خویش «الدوله الهاشمیه» نهاده، و پرچم آنرا به چهار رنگ سفید و سیاه و سبز و سرخ قرار داد که اشارت به رنگ سفید اموی و سیاه عباسی و سبز فاطمی و سرخ انقلابی بود. ملک حسین مرتباً از انگلیسها ایفاء بوعد را مطالبه می کرد، و بر انتصاب فرماندار کل انگلیس در عراق و دیگر کشورهای عربی اعتراض میکرد، تا آنکه حکومت او به دست عبدالعزیزبن سعود منقرض گردید و شریف حسین مدتها در جزیرهء قبرس بحالت شبه اسیر باقی بود تا آنکه مریض شد و برای معالجه بعمان پایتخت کشور اردن که پسرش عبدالله بمساعدت انگلیسها بر آن حکومت میکرد آورده شد و در آنجا درگذشت.
حکومت سعودی بر حجاز: به سال 1142 ه . ق. مردی به نام محمد بن عبدالوهاب در بادیهء نجد ظهور کرد. این مرد که در نزد شیوخ مکه علم آموخته بود در تقدس و خشکی مذهب پا را از مذهب حنبلی نیز فراتر نهاد و چون با مذاق عربان وفق میداد بدور او گرد آمدند و او قدرت یافت و چون موسم حج شد بیست تن بنزد شریف مکه مسعودبن سعیدبن مسعده فرستاد و مذهب جدید بر او عرضه و درخواست اجازهء شرکت در مراسم حج نمود، وی حکم کفر ایشان صادر و عده ای را بزندان افکند و عده ای فرار کرده بدرعیه پایگاه اصلی خود رفتند و تا سال 1205 از حج کردن ممنوع بودند. در این سال از شریف غالب که شریف مکه بود مجدداً درخواست شرکت در مراسم حج کردند و چون نپذیرفت جنگ میان ایشان درگرفت و با اینکه در سال 1207 محمد بن عبدالوهاب درگذشت جنگ تا 1213 ادامه یافت و پس از پانزده وقعهء جنگی، در غزوهء الخرمه وهابیان پیروز شدند و قرارداد صلح میان شریف غالب و عبدالعزیزبن محمد بن سعود امیر درعیه که طرفدار مذهب وهابی بود بسته شد، و مناطق نفوذ هریک در جزیره العرب معین گردید و وهابیان در سال 1214 و 1215 ه . ق. بریاست سعودبن عبدالعزیز در مراسم حج شرکت جستند ولی در این مرتبه ستیزی رخ داد و منجر بجنگ گردید و پس از سیزده وقعه، در 1217(5) ابن سعود بر طائف تسلط یافت و شریف مکه با والی بجده فرار کردند و حجاج پراکنده گشتند و شریف عبدالمعین بن مساعد نامه به سعود نوشت و در آن برای مردم مکه امان خواست و آنرا با دسته ای از اشراف به وادی السیل در دو مرحلهء مکه ارسال داشت و در اینجا میان ایشان و سعود مذاکره شد و قرار اطاعت نهادند و سعود این نامه بدیشان نوشت: «بسم الله الرحمان الرحیم من سعودبن عبدالعزیز الی کافه اهل مکه و العلماء و الاغواث و قاضی السطان، والسلام علی من اتبع الهدی، اما بعد فانتم جیران الله و سکان حرمه آمنون بأمنه انما ندعوکم لدین الله و رسوله. یا أهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم ان لانعبد الاالله و لانشرک به شیئاً و لا یتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله. فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون. فانتم فی وجه الله و وجه امیرالمسلمین سعودبن عبدالعزیز و امیرکم عبدالمعین بن مساعد فاسمعوا له و اطیعوا ما اطاع الله و رسوله و السلام». تاریخ این امان نامه جمعهء هفتم محرم 1218 ه . ق. بود، پس مفتی مالکیان مکه بر منبر شد و آنرا برخواند و مردم اطاعت کردند. روز بعد سعود احرام بسته وارد شده پس از طواف بر صفا رفته سخنرانی کرد و بیعت تجدید شد و سپس دستور داد همهء گنبدهای معلی حتی گنبد قبر خدیجه و مولد پیغمبر و ابوبکر و علی را خراب کردند و دستور داد دعاها که در پایان اذان افزوده شده بود همه حذف شد، و از تکرار نماز جماعت در حرم منع کرد پس شافعی صبح و مالکی ظهر و حنبلی عصر و حنفی مغرب و عشا را دسته جمعی با هم نماز گذارند. سعود پس از چهارده روز اقامت بطرف جده برای تعقیب شریف غالب بیرون شد و جده در حصار گرفت ولیکن توپهای شریف و دولت عثمانی او را مجبور بعقب نشینی کرد. پس شریف غالب دوباره بمکه درآمد و تا سال 1220 ه . ق. جنگ ادامه داشت. در این سال صلح برقرار و بموجب آن به وهابیان حق اداء مراسم داده شد. از این ببعد شریف مکه همواره با ایشان با ملایمت و ملاحظه رفتار میکرد، چنانکه گاهی دستور تخریب باقی گنبدها میداد و گاه مؤذنان را از خواندن دعاهای زائد بر اذان منع میکرد. در سال 1221 سعود «محمل» را که مصریان برای مکه می آوردند آتش زد و راه بر «محمل» شام گرفت و به ایشان شروطی مذهبی پیشنهاد کرد و ایشان نپذیرفتند و بشام بازگشتند. و بالاخره سعود قاضیان مکه و مدینه که از طرف دولت بودند طرد کرد. پس سلطان عثمانی بمحمد علی خدیو مصر دستور جنگ با وهابی بداد، محمدعلی در 1226 لشکری فرستاد و شکست خورد و به سال 1227 مجدداً لشکر فرستاد و پیروز شد، و در مصر پنج روز جشن گرفته شد، و قرارداد صلح در شعبان 1227 میان طرسون پاشا پسر محمدعلی خدیو مصر و میان سعود بسته شد و سعود از حجاز دست برداشت. سپس در 1233 محمدعلی لشکری بحجاز فرستاد و درعیه را محاصره و عبدالله سعود را با خانواده اسیر گرفت و شهر را ویران کرد و در محرم 1234 ابن سعود به اسیری وارد قاهره شد و محمدعلی با وی بنیکی رفتار کرد ولی جواهرات بسیار که از حرمین برده بودند پس گرفت و او را به استانبول فرستاد و در آنجا در باب همایون بدار آویخته شد. ولیکن آل سعود از پای ننشسته فیصل بن ترکی پسر عم عبدالله مزبور را به امارت منصوب و دوباره عربستان را بحیطهء تسلط درآوردند تا سال 1253 که محمدعلی خدیو مصر لشکری بسرداری خورشید بحجاز فرستاد و درعیه را اشغال کرد و فیصل را با خانواده اسیر و در 1254 بمصر فرستاد. ولیکن پس از او خالدبن سعود بجایش بنشست، و فیصل پس از مدتی از زندان فرار کرد و به امارت نشست و در سال 1282درگذشت، و میان فرزندانش اختلاف و جنگ در گرفت و بهمین سبب خانوادهء «ابن الرشید» بر خطهء آل سعود مسلط گردیدند و این وضع تا امروز (1327 ه . ق.) باقی است. (از الرحله الحجازیه بتنونی صص 87-94 به اختصار).
خاندان سعودی در ربع اول قرن چهاردهم هجری مجدداً شروع به بسط نفوذ خویش کردند. عبدالعزیزبن عبدالرحمان بن فیصل بن ترکی بن سعود آل سعود که در 1293 ه . ق. متولد گردیده، در 4 شوال 1319 ه . ق. شهر ریاض را متصرف گردید و در 1321 ه . ق. «محمل» و «سدیر» و «وشم» را گرفت و در 1326 ه . ق. دست اتراک عثمانی را از نجد کوتاه کرد و در 1331 ه . ق. حساء را از ترکها بگرفت. و چون جنگ (1332-1336 ه . ق. / 1914-1918 م.) پایان یافت، امارت نجد بریاست عبدالعزیز مذکور بصورت مستقل درآمد، و وی بنای مخالفت با ملک حسین پادشاه «الدوله الهاشمیه» نهاد. فشاری که ملک حسین برای ایفا بوعده های استقلال عرب، بر انگلیسها وارد می آورد و نارضایتی انگلیسها را فراهم میکرد بعبدالعزیز اجازهء بسط نفوذ و تعرض شدید داد، در 25 شعبان 1337 ه . ق. لشکر ملک حسین را در «تربه» هزیمت داد و در 1338 ه . ق. و 1340 ه . ق. عسیر را دوبار از دست او درآورد و در 7 صفر 1343 ه . ق. طائف را اشغال کرد و در 18ربیع الاول همان سال وارد مکه شد، و در 19جمادی الاولی 1344 ه . ق. مدینه تسلیم وی گردید، و در 6 جمادی الاَخر همان سال بندر جده به وی تسلیم گردید، و ملک حسین در بندر عقبه به انگلیسها پناه برد. انگلیسها او را بجزیرهء قبرس تبعید کردند. عبدالعزیز سعود 25 رجب 1345 ه . ق. بر تهامه و بلاد ادارسه مسلط گردید و در 19جمادی الاولی 1351 ه . ق./ 21 سپتامبر 1932 م. استقلال و رسمیت کشور را بنام «المملکه العربیه السعودیه» اعلام کرد که محدود است از خاور به خلیج فارس و از باختر به دریای سرخ و از شمال به اردن و عراق و از جنوب به یمن و حضرموت و عمان و مشتمل است بر 895 هزار میل مربع. وی در محرم1352 فرزند خود امیر مسعود را به ولایت عهد منصوب کرد و در هشتم ربیع الاول 1373 ه . ق. درگذشت و ولی عهد او بنام ملک سعود بر تخت نشست. (مجلهء البلاد السعودیه شمارهء مخصوص سالگرد جلوس ملک سعود مورخهء 16 ربیع الاول 1374 ه . ق. ص24).
خط آهنهای حجاز:
1- خط آهن شام - مدینه: دولت عثمانی برای تحکیم موقعیت خویش در حجاز با کمک آلمانها که میخواستند خاورمیانه را با راههای آهن به برلن متصل سازند این خط را ایجاد کرد. سلطان عبدالحمید عثمانی از سال 1901م. بکشیدن این خط از دمشق شروع کرد و در 1908م. آنرا به مدینه رسانید. 2- خط آهن بندر دمام تا ریاض، بطول 370 میل، در زمان حکومت سعودی شروع و در 19 محرم 1371 ه . ق. بپایان رسیده است. و رجوع به فهرستهای التاج جاحظ و شدّالازار و العقد الفرید، و تاریخ سیستان، و الوزراء و الکتاب، و المعرب جوالیقی، وتاریخ گزیده و التفهیم بیرونی، و عیون الاخبار ابن قتیبه دینوری، و تتمهء صوان الحکمه، و سفرنامهء ناصرخسرو و دیوان وی، و سیره عمر بن عبدالعزیز و تاریخ رشیدی، و مجمل التواریخ و القصص و الموشح مرزبانی، و لباب الالباب، و عیون الانباء ابن ابی اصیبعه و تاریخ بیهقی و معجم البلدان و حبیب السیر چ تهران و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ مغول اقبال و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 و 4 و ایران در زمان ساسانیان کریستن سن، و تاریخ عصر حافظ و اشعار و احوال رودکی و ضحی الاسلام و فجرالاسلام و خاندان نوبختی و سبک شناسی شود.
(1) - Hedjaz. (2) - ن ل: هارون زبان شده. (دیوان ص400، چ سجادی).
(3) - تبلبلت الالسن ببابل. اشارتست بداستانی که از قدیم برای علت اختلاف لغات ساخته شده است.
(4) - Arabie Petre. (5) - ضمناً یادآور میشوم که در سال 1216 وهابیان بکربلا و نجف نیز حمله ور شده و قتل عام کردند. رجوع به وهابیان شود.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.