حالی

معنی حالی
(ق) درحال. درساعت. فی الفور. فوراً. همان دم. دردم :
روستایی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار
برد حالی زنش ز خانه بدوش
گرده ای چند و کاسه ای دو سیار.دقیقی.
خربزه پیش وی نهاد اَشن
وز بر او بگشت حالی شاد.غضایری.
مردی را بر سر میل فرستادند و چند بار آن قضیب بر آن طشت زد حالی ابر برآمد و باران باریدن گرفت. (مجمل التواریخ والقصص). حالی بر جای خود سرد شد [ زن ] . (کلیله و دمنه). باید که آنجا حاضر باشی تا روزگار چه دست دهد. حالی صد دینار فرمود تا برگ رمضان سازم. (چهارمقاله). فرمود هیچ نگفتی حالی دوبیتی بگوی، من برپای جستم و خدمت کردم و چنانکه آمد حالی این دوبیتی بگفتم. (چهارمقاله).
حالی به وداع از اشک هر دو
لون شفق ارغوان ببینم.خاقانی.
امروز پیشم آمد نالان و زار و گریان
حالی بسوخت جانم کردم از او سؤالی.
خاقانی.
حالی هر دو را در خانه آورد. (روضه العقول). و خبر ورود به طخیرستان به سلطان رسید حالی کوچ کرد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص297).
ره پیش گرفت زید حالی
میرفت چو باد لاابالی.نظامی.
لیلی به من آورید حالی
ورنه من و تیغ لاابالی.نظامی.
فرودآوردش از شبدیز چون ماه
فرس را راند حالی بر علفگاه.نظامی.
نشست و باده پیش آورد حالی
بتی یارب چنان و خانه خالی.نظامی.
چو زد کوزه بر حوضهء سنگ بست
سفالین بد آن کوزه حالی شکست.نظامی.
چو زاده شود کرّهء بادپای
سرش بازبرّند حالی بجای.نظامی.
حالی از آن قطره که آمد برون
گشت روان این فلک آبگون.نظامی.
حالی از آن خطه قلم برگرفت
رسم بدو راه ستم برگرفت.نظامی.
در آن مجلس که او لب برگشادی
نبودی کس که حالی جان ندادی.نظامی.
چو تو حالی نهادی پای در پیش
بکنجی هر کسی گیرد سر خویش.نظامی.
بعیدآرای ابروی هلالی
ندیدش کس که جان نسپرد حالی.نظامی.
کسی کو ده کمان حالی کشیدی
کمانش را به حمالی کشیدی.نظامی.
وز آنجا رخت بربستند حالی
ز گلها سبزه را کردند خالی.نظامی.
حریفی جنس دید و خانه خالی
طبق پوش از طبق برداشت حالی.نظامی.
الماس و سهاله و شکر داشت
حالی سَبَلم ز دیده برداشت.
اوحدالدین کرمانی.
گرفتند حالی جوانمرد را
که حاصل کنی سیم یا مرد را.(بوستان).
|| آنگاه. آن زمان : حالی طاقت حرکت نداشت [ شتربه ] . (کلیله و دمنه).
چو آن سیمین بران در عیش رفتند
حجاب شرم حالی برگرفتند.نظامی.
|| اکنون. این زمان : این طائفه اگرچه حالی پیغامها بر این جمله دادند و رضاطلبی میکنند. (تاریخ بیهقی ص597). وزیر آنچه بشنیده بود و پرسیده از حاکم مطوعی تمامتر با شرح و بسط بر رأی عالی بازراند و صلاح و فسادی که بود بازنمود، و حالی سکونتی پیدا آمد. (تاریخ بیهقی ص601). و فرمود که به کفایت تو حالی این کار تسکین یافتی. (تاریخ بیهقی ص601). من حالی خود در این ولایت ام و چون بازگردم گذار من بر شما باشد. (اسکندرنامه نسخهء سعید نفیسی).
کشتند در این راه بسی عاشق بی تیغ
کز خون یکی عاشق حالی اثری نیست.
سنائی.
حالی تحویل صواب نمی نماید. (کلیله و دمنه). حالی بصلاح آن لایقتر که تدبیر اندیشی. (کلیله و دمنه).
حالی بر او هرکه درآید به سؤالی
آسوده دلی یابد حالی و مآلی.سوزنی.
چون نیست نقش دوران در هیچ حال ثابت
حافظ مکن شکایت تا می خوریم حالی.
حافظ.
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مهوشم.حافظ.
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم.حافظ.
|| زمانی. وقتی :
کردیم بسی جام لبالب خالی
تا بو که نهیم لب بر آن لب حالی.
سعدی (رباعیات).
همه در گرد شیرین حلقه بستند
چو حالی برنشست او برنشستند.نظامی.
چو سلطان خود کند حالی رسولی
رسولیّ دگر باشد فضولی.پوریای ولی.
- حالی را؛ فع. اکنون : و فرمودند که حالی را بجرجانیه رود. (ترجمهء تاریخ یمینی ص156). و تقدیم دربارهء تو به اتمام رسد و حالی را قومی در اعتداد تو آورده شد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص264).
- حالی که؛ همین که. بمحض آنکه. وقتی که: گفتم... کتاب گلستانی تصنیف توانم کردن... که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد... حالی که من این سخن بگفتم دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که الکریم اذا وعد وفی. (گلستان). حالی که من این سخن بگفتم، عنان طاقت و تحمل از دست درویش بدررفت. (گلستان). و در بحر مکاشفت مستغرق گشته حالی که از آن حالت بازآمد. (گلستان). حالی که از این معامله بازآمد یکی از محبان گفت از این بوستان که بودی ما را چه تحفه آوردی؟ (گلستان). || (ص) جلد. (غیاث). چست.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.