حالا
(از ع، ق، اِ) اکنون. کنون. اینک. نَک. نون. الاَن. امروز. ایدر. ایمه. همیدون. ایدون. فی الحال. این زمان. در همین وقت. در همین حال. در همین زمان :
دروغی که حالا(1) دلت خوش کند
به از راستی کت مشوش کند.سعدی.
|| فوراً. معج. عاج. || یک دم. (لغت نامهء اسدی ص515). || پیشادست. سَلَم. نقد. || از حالا؛ از هم اکنون. از این ببعد: از حالا تا فردا؛ از امروز تا فردا.
(1) - ن ل: حالی.
دروغی که حالا(1) دلت خوش کند
به از راستی کت مشوش کند.سعدی.
|| فوراً. معج. عاج. || یک دم. (لغت نامهء اسدی ص515). || پیشادست. سَلَم. نقد. || از حالا؛ از هم اکنون. از این ببعد: از حالا تا فردا؛ از امروز تا فردا.
(1) - ن ل: حالی.