حاتمی
[تِ] (اِخ) هروی. عبدالکریم بن احمد مکنی به ابوالفتح (الامیر). محمد عوفی در لباب الالباب گوید: حاتمی که حاتم عهد و حامی ارباب جهد بود بر عوام ولایت هرات راعی و ارباب فضل و هنر را مراعی افضل کُتّاب عهد و اکمل ارباب فضل بود، خطی چون در مکنون و نظمی چون زر موزون و او فارس هردو میدان و والی هر دو بیان بود اشعار صاحب در مقابلهء اشعار تازی او بازی بودی و صابی در حضرت او بوقت اظهار آثار دانش صبی نمودی و این دو بیت تازی در صفت خمر گفته است:
اما تری الخمرَ مثل الشمس فی قدح
کالبدر فوق ید کالغیثِ اذ صابت
فالکأس کافوره لکنها جمدَت
والخمرُ یاقوته لکنها ذابت.
و از قصیدهء ربیعی که در وصف آثار طبیعی گفته است این ابیات بر خاطر بود نوشته آمد:
آمد بهار خرم و فرخنده روزگار
و آراست مشکبار جهان را بهشت وار
باران بهمنی همه یاقوت گشت و در
و آذار ابر گشت همه در آبدار
صحرا ز لاله و گل زرد و سپید و سرخ
گوئی بر آب عکس ستاره است بیشمار
صُلصل بغلغل اندر با بلبل از نشاط
قمری سرودگوی شده بر سر چنار
من یار فاخته شده اندر فراق دوست
او نزد یار خویش و مرا هجر یار یار.
اما تری الخمرَ مثل الشمس فی قدح
کالبدر فوق ید کالغیثِ اذ صابت
فالکأس کافوره لکنها جمدَت
والخمرُ یاقوته لکنها ذابت.
و از قصیدهء ربیعی که در وصف آثار طبیعی گفته است این ابیات بر خاطر بود نوشته آمد:
آمد بهار خرم و فرخنده روزگار
و آراست مشکبار جهان را بهشت وار
باران بهمنی همه یاقوت گشت و در
و آذار ابر گشت همه در آبدار
صحرا ز لاله و گل زرد و سپید و سرخ
گوئی بر آب عکس ستاره است بیشمار
صُلصل بغلغل اندر با بلبل از نشاط
قمری سرودگوی شده بر سر چنار
من یار فاخته شده اندر فراق دوست
او نزد یار خویش و مرا هجر یار یار.