چیره دستی
[رَ / رِ دَ] (حامص مرکب)عمل چیره دست. مهارت. استادی. حذاقت. مهارت. || غلبه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تسلط. زبردستی :
مبارزی که به مردی و چیره دستی و رنگ
چنو یکی نبود در میان بیست هزار.فرخی.
حربی سخت بکردند یاران میهم بن رونک چیره دستی کردند... عبدالله بن احمد هزیمت شد. (تاریخ سیستان ص311).
به کار شهی هر که سستی کند
بر او هر کسی چیره دستی کند.
اسدی (گرشاسب نامه).
ای شاه سوار ملک هستی
سلطان خرد به چیره دستی.نظامی.
خدا داده این چیره دستی که هست
مشو بر خدادادگان چیره دست.نظامی.
|| سرکشی. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
مبارزی که به مردی و چیره دستی و رنگ
چنو یکی نبود در میان بیست هزار.فرخی.
حربی سخت بکردند یاران میهم بن رونک چیره دستی کردند... عبدالله بن احمد هزیمت شد. (تاریخ سیستان ص311).
به کار شهی هر که سستی کند
بر او هر کسی چیره دستی کند.
اسدی (گرشاسب نامه).
ای شاه سوار ملک هستی
سلطان خرد به چیره دستی.نظامی.
خدا داده این چیره دستی که هست
مشو بر خدادادگان چیره دست.نظامی.
|| سرکشی. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء).