چهره
(1) [چُ / چِ رَ / رِ] (اِ) پسر سادهء امرد. (برهان). غلام و پسر ساده. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).(2) نوکر. ملازم. و به این معنی هندی است. (از برهان). ملازم امرد و نوکر. (ناظم الاطباء) : خواجه نظام الملک در بیرون بارگاه سلطان ملکشاه چهرهء حسن (حسن صباح) را که اوراق مذکور در دست داشت گفت که این اوراق به من (خواجه نظام الملک) نمای تا ببینم که چگونه دفتری مرتب ساخته است و چهره را از التماس خواجه حیا مانع آمد دفتر به دستش داد و نظام الملک در آن اوراق نگریست و بر تنقیح و تهذیب آن وقوع (وقوف) یافت و آن را بر زمین زد چنانکه از هم فروریخت و گفت مهملی چند در این دفتر نوشته شده است و چهره آن اوراق را بی ملاحظهء ترتیب فراهم آورد. (حبیب السیر چ کتابخانهء خیام ج2 صص 464 - 463). و چهرهء خود را گفت تا بچهرهء حسن دوستی کند. تذکرهء دولتشاه (ذیل ترجمهء شاهفور) :
چهره ای دیدم و آهنگ تماشا کردم
غمزه اش رهزن جان بود نمیدانستم.
اشرف (آنندراج).
|| غلامباره. آنکه با جوانان درآمیزد.
(1) - تلفظ این کلمه در پاکستان و هند به ظهور «ه» در تلفظ نیست.
(2) - در اردو چهورا chora مخفف چهوکرا chokraبه معنی پسر است. (حواشی برهان چ معین).
چهره ای دیدم و آهنگ تماشا کردم
غمزه اش رهزن جان بود نمیدانستم.
اشرف (آنندراج).
|| غلامباره. آنکه با جوانان درآمیزد.
(1) - تلفظ این کلمه در پاکستان و هند به ظهور «ه» در تلفظ نیست.
(2) - در اردو چهورا chora مخفف چهوکرا chokraبه معنی پسر است. (حواشی برهان چ معین).