چنگل
[چَ گُ / گَ] (اِ)(1) ناخن باز و شاهین را گویند. (فرهنگ اسدی). چنگ از باز و شاهین و آدمی. (حفان). چنگ بود از باز و شاهین و غیره یعنی پنجهء ایشان. (اوبهی). پنجهء مردم و حیوانات دیگر باشد از پرنده و غیره. (جهانگیری) (برهان) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بمعنی چنگال است. (آنندراج) (انجمن آرا). برثن. پنجه. پنجهء شیر و مرغان شکاری. جساس. شیر چنگل زننده در شکار. (منتهی الارب) :
هیبت او چنگل شیران درد
دولت او سعد ابد پرورد.منوچهری.
تذرو گویی سوسن گرفته در چنگل
پلنگ لالهء حمرا گرفته در چنگال.معزی.
خرچنگ بچنگل ذراعی
انداخته ناخن سباعی.نظامی.
|| پنجهء پرندگان :
بچنگل همی کرد منقار تیز
چو ایمن شد از بخشش رستخیز.فردوسی.
پّر کنده، چنگ و چنگل ریخته
خاک گشته باز و خاکش بیخته.
رودکی (از لغت فرس اسدی).
آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره
چون دستهء طنبوره گیرد شجر از چنگل.
منوچهری.
زلفین تو زاغیست برآویخته هموار
دو ماه به منقار و دو خورشید به چنگل.
عمعق (دیوان ص 199).
یا ز قفس چنگل او کن جدا
یا قفس خویش بدو کن رها.نظامی.
اندر پس هر خنده، دو صد گریه مهیاست.؟
در قهقههء کبک دوصد چنگل باز است.
|| بزبان تبری چغندر. (آنندراج) (انجمن آرا).
(1) - Serre d´un rapace.
هیبت او چنگل شیران درد
دولت او سعد ابد پرورد.منوچهری.
تذرو گویی سوسن گرفته در چنگل
پلنگ لالهء حمرا گرفته در چنگال.معزی.
خرچنگ بچنگل ذراعی
انداخته ناخن سباعی.نظامی.
|| پنجهء پرندگان :
بچنگل همی کرد منقار تیز
چو ایمن شد از بخشش رستخیز.فردوسی.
پّر کنده، چنگ و چنگل ریخته
خاک گشته باز و خاکش بیخته.
رودکی (از لغت فرس اسدی).
آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره
چون دستهء طنبوره گیرد شجر از چنگل.
منوچهری.
زلفین تو زاغیست برآویخته هموار
دو ماه به منقار و دو خورشید به چنگل.
عمعق (دیوان ص 199).
یا ز قفس چنگل او کن جدا
یا قفس خویش بدو کن رها.نظامی.
اندر پس هر خنده، دو صد گریه مهیاست.؟
در قهقههء کبک دوصد چنگل باز است.
|| بزبان تبری چغندر. (آنندراج) (انجمن آرا).
(1) - Serre d´un rapace.