چند و چون
[چَ دُ] (اِ مرکب، از اتباع)کم و کیف.
- بی چند و چون؛ بی گفتگو.
- گذشته از چند و چون؛ مافوق کم و کیف :
ز هر چیز گنجی به پیش اندرون
شمارش گذر کرده از چند و چون.
فردوسی.
- بی چند و چون؛ بی گفتگو.
- گذشته از چند و چون؛ مافوق کم و کیف :
ز هر چیز گنجی به پیش اندرون
شمارش گذر کرده از چند و چون.
فردوسی.