چغاله
[چَ لَ / لِ] (اِ) (1) میوهء نارس را گویند. (برهان). بمعنی میوهء نارس میباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). میوهء نارس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). در تداول عامهء خراسانیان بر بادام و زردآلو و گوجه و این قبیل میوه ها که نارس باشند اطلاق میشود. و رجوع به آله شود. بادام سبز نارس که درون بر آن سخت نشده باشد: چغاله بادام. || جوقی از مرغان بود. (فرهنگ اوبهی). جمعیت طیور. (شعوری). جغاله. چقاله. جفاله :
ز مرغ و آهو دانم به جویبار و بدشت
ازین چغاله چغاله وز آن قطار قطار.(2)
عنصری (از فرهنگ اوبهی) ؟
پراکنده هامون و گردان همه
ز مرغان چغاله ز غُرمان رمه.اسدی.
و رجوع به جغاله و جفاله شود.
(1) - مؤلف فرهنگ نظام نویسد: در ترکی به کسر اول بمعنی بادام است و شاید چغالهء فارسی از ترکی گرفته شده یا بالعکس.
(2) - ن ل:
ز مرغ و آهو دانم بجویبار و بدشت
ازین جغاله جغاله وز آن قطار قطار.
(فرهنگ اسدی).
ز مرغ و آهو دانم به جویبار و بدشت
ازین چغاله چغاله وز آن قطار قطار.(2)
عنصری (از فرهنگ اوبهی) ؟
پراکنده هامون و گردان همه
ز مرغان چغاله ز غُرمان رمه.اسدی.
و رجوع به جغاله و جفاله شود.
(1) - مؤلف فرهنگ نظام نویسد: در ترکی به کسر اول بمعنی بادام است و شاید چغالهء فارسی از ترکی گرفته شده یا بالعکس.
(2) - ن ل:
ز مرغ و آهو دانم بجویبار و بدشت
ازین جغاله جغاله وز آن قطار قطار.
(فرهنگ اسدی).