چشم دل
[چَ / چِ مِ دِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) دیدهء دل. چشم باطن. چشم عقل. چشم خرد. مقابل چشم سر :
به چشم دلت دید باید جهان
که چشم سر تو نبیند نهان.
(منسوب به رودکی).
این نگارستان وین مجلس آراسته را
صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود.
منوچهری.
زندهء حق را بچشم دل نگر
زانکه چشم سر نبیند جز موات.
ناصرخسرو.
گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر
گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟
ناصرخسرو.
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی.هاتف اصفهانی.
به چشم دلت دید باید جهان
که چشم سر تو نبیند نهان.
(منسوب به رودکی).
این نگارستان وین مجلس آراسته را
صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود.
منوچهری.
زندهء حق را بچشم دل نگر
زانکه چشم سر نبیند جز موات.
ناصرخسرو.
گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر
گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟
ناصرخسرو.
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی.هاتف اصفهانی.