چشم
[چَ / چِ شُ] (اِ) دانهء سیاهی باشد لغزنده که آنرا در داروهای چشم بکار برند و چون بپزند و خشک سازند بعد از آن صلایه کرده بر هر جراحت که پاشند نیک شود، خصوصاً بر جرحت آلت تناسل و جراحتی که مادرزاد باشد(1) و باین معنی بضم ثانی هم بنظر آمده است. (برهان)(2). بمعنی دارویی که بکار چشم آید و آن را «چاکسو» نیز خوانند. (آنندراج). دانهء سیاه که آنرا «چاکسو» گویند. (غیاث). داروئی که چاکسو گویند. (ناظم لااطباء). داروی چشم. جاکشو. چاکشو. چشام. تشمیزج. چِشُم. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه) :
مرا داد از توتیا نفع بیش
بچشم من انداخت چون چشم خویش.
وحید (در تعریف کحال، از آنندراج).
رجوع به چاکسو و چشام شود.
(1) - ظاهراً مراد مؤلف از: «جراحتی که مادرزاد باشد» همان جراحت آلت تناسل است چه «مادر زاد» در اصطلاح عامه همان مفهوم آلت تناسل را دارد و هم اکنون در تداول روستائیان خراسان و دیگر جاهای ایران بدین معنی مصطلح است.
(2) - حکیم مؤمن در تحفه ذیل «تشمیزج» آرد: «معرب از چشمیزک فارسی است و او را چشمک و چشم نامند، دانه ایست بقدر بهدانه مثلث و سیاه و براق...» و ذیل «چشمیزج» و «چشمک» و «چشوم» گوید: «تشمیزج است». رک: چشام و تشمیز و معرب آن «ششم» بکسر اول است. «تفس». (حاشیهء برهان قاطع چ معین).
مرا داد از توتیا نفع بیش
بچشم من انداخت چون چشم خویش.
وحید (در تعریف کحال، از آنندراج).
رجوع به چاکسو و چشام شود.
(1) - ظاهراً مراد مؤلف از: «جراحتی که مادرزاد باشد» همان جراحت آلت تناسل است چه «مادر زاد» در اصطلاح عامه همان مفهوم آلت تناسل را دارد و هم اکنون در تداول روستائیان خراسان و دیگر جاهای ایران بدین معنی مصطلح است.
(2) - حکیم مؤمن در تحفه ذیل «تشمیزج» آرد: «معرب از چشمیزک فارسی است و او را چشمک و چشم نامند، دانه ایست بقدر بهدانه مثلث و سیاه و براق...» و ذیل «چشمیزج» و «چشمک» و «چشوم» گوید: «تشمیزج است». رک: چشام و تشمیز و معرب آن «ششم» بکسر اول است. «تفس». (حاشیهء برهان قاطع چ معین).
درگاه پرداخت سداد برای ووکامرس
درگاه بانکی سداد برای ووکامرس، انتخابی مطمئن برای پرداخت آنلاین با امنیت بالا و سرعت عالی در خرید اینترنتی.
مشاهده جزئیات محصول
